امروز: شنبه, ۳۱ شهریور ۱۴۰۳ برابر با ۱۸ ربيع الأول ۱۴۴۶ قمری و ۲۱ سپتامبر ۲۰۲۴ میلادی
چهارشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۸ ۱۱:۳۸
۲
PNAZAR
نسخه چاپی

چرا نابرابری پدید می آید؟/تحلیل نظریه مارکس-بخش اول/آشنایی با بوروکراسی

چرا نابرابری پدید می آید؟/تحلیل نظریه مارکس-بخش اول/آشنایی با بوروکراسی
به گزارشتمیم نیوز

هنگامی که مردم با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند، معمولاً به کنش متقابل می پردازند- آنها همچنان که رفتار می کنند رفتارهای یکدیگر را در نظر می گیرند. به دلیلی این کنش متقابل اجتماعی الگوهای اجتماعی بوجود می آورد. این الگوهای اجتماعی همین که بوجود آمدند ماندگار می شوند. یکی از این الگوها ساختار اجتماعی است. ساختار اجتماعی تقریباً همیشه یک نظام برابری است بنابراین این همان چیزی است که ما باید توجه خود را بر آن متمرکز سازیم. 

مارکس بر اهمیت اساسی ساختار اجتماعی تاکید کرد اما چرا هنگامی که مردم گرد هم می آیند ساختار اجتماعی پدیدار می گردد؟ چرا باید نابرابری ظهور کند؟ مارکس سه دلیل اصلی را در این زمینه بیان می کند :

1-تقسیم کار
2-تضاد اجتماعی
3-وجود مالکیت خصوصی
از نظر مارکس، مادام که جامعه این سه ویژگی را به وجود می آورد، نابرابری در جامعه وجود خواهد داشت.

تقسیم کار و ظهور قدرت نابرابر

توجه به این نکته مهم است که تقریباً هر جامعه شناسی که می کوشد نابرابری را تبیین کند "تقسیم کار" را مطرح می کند. در نظریه مارکس این موضوع بسیار مهم و اساسی است.  هنگامی که تقسیم کار در جامعه پدیدار می گردد – یعنی افراد به گونه ای فزاینده کارهای متفاوتی انجام  می دهند- برخی از این فعالیت ها ارزشمندتر شمرده می شوند، برخی امکان کنترل بر دیگران را فراهم می کنند، برخی امتیازاتی به افراد در شیوه گذراندن زندگی شان می دهند، بعضی به انباشت فزاینده امتیازات در طول زمان کشانده می شوند.

اگر فردی کشاورزی کند و دیگران نکنند، دیگران به گونه ای فزاینده وابسته آن فرد می شوند و اگر یک فرد در کار کشاورزی موفق باشد در آن صورت آن کشاورز می تواند به انباشت منابع اقتصادی بپردازد که امتیازاتی نسبت به کسانی که میزان کمتر یاز این منابع دارند به او می بخشد.

از این مهمتر اگر کشاورز بتواند کارگر استخدام کند(تقسیم کار) یک نظام نابرابری به طور جدی آغاز می گردد. از نظر مارکس کارفرما کاگران را کنترل می کند، رئیس کارگرانش را استثمار میکند، به زیان آنها سود می برد و به گونه ای فزاینده در رابطه با آنها ثروتمند و قدرتمند می شود. کارفرما با گذشت زمان می تواند موقعیت ممتاز خود را مستحکم کند و امتیازاتش افزایش می یابد.

همین که این فرآیند در جامعه آغاز شد، دیگر نمی توان به آسانی آن را متوقف کرد. تقسیم کار خود به نابرابری اجتماعی کمک می کند و تقسیم کار که کارفرمایان و کارگران را در برمی گیرد به ویژه مهم است.
اگر همه اساساً وظایف یکسانی را انجام دهند، نابرابری اجماعی مهمی در جامعه پدیدار نخواهد گردید. اگر کارگر و کارفرما نباشند، برابری در جامعه برقرار خواهد بود.

مارکس تقریبا به طور کامل توجه خود را بر تقسیم کار اقتصادی متمرکز می سازد اما تقسیم کار می توان گسترش یابد و انواع دیگر فعالیت ها را دربرگیرد. تقسیم کار و بنابراین نابرابری می تواند در خانواده ها، در گروه های دوستی، مدارس، سیاست و هر کجا که سازمان اجتماعی وجود دارد یافت می شود.

می توان ملاحظه کرد که تقسیم کار در این گونه جاها از آن رو وجود دارد که تقسیم بندی میان رهبران و پیروان در این گروه ها به وجود می آید. هنگامی که سازمانی بزرگ یا پیچیده (دارای کارکردهای متمایز) می شود، کسانی ظهور می کنند که وظیفه شان عبارت است از تامین جریان منظم فعالیت ها، گرفتن تصمیمات هرروزه و تضمین اینکه سازمان برای دست یابی به هدف هایش فعالیت کند. در واقع این گونه افراد  اغلب نماینده منافع سازمان در رابطه با سازمان های دیگرند.

هماهنگی فعالیت ها و دستیابی موفقیت آمیز به هدف ها معمولاً به معنای داشتن هبر مجموعه ای از رهبران است. همین که موقعیت های رهبری ایجاد گردید، در واقع تقسیم کار بوجود آمده است. اما چرا این امر لزوماً نابرابری به همراه می آورد؟

روبرت میشلز آن را تبیین کرده است: در این فرآیند، او بر تبیین مارکس و اهمیت تقسیم کار تاکید می کند. میشلز این فرآیند را فرآیندی گریزناپذیر می داند: در هر سازمانی همین که رهبر انتخاب شد نیروهای معینی به حرکت در می آیند تا امتیازاتی نسبت به همه افراد دیگر به رهبر بدهند. در واقع، رهبری معمولاً پیرامون تعداد اندکی از افراد متمرکز می گردد که میشلز آنها را نخبگان می نامد.

مواضع رهبری امتیازات زیادی به نخبگان می بخشد : اطلاعات بیشتر درباره سازمان، حق گرفتن تصمیمات هرروزه، کنترل بر آنچه دیگران در سازمان می دانند. با گذشت زمان اعضای گروه نخبه خود را از بقیه افراد در سازمان جدا می سازند و آگاهانه شیوه هایی برای حفظ موقعیت هایشان به وجود می آورند. افرادی که در زمره رهبران نیستند سرانجام هرچه کمتر می توانند از رهبری انتقاد کنند و هر چه کمتر به این کار تمایل نشان می دهند. هرکسی که این مواضع را اشغال می کند به موقعیت هایی درست می یابد که به طور ذاتی قدرتمندترند.

بدبینی میشلز درباره امکان برابری در سازمان "قانون آهنین الیگارشی" نامیده شده است، که به این معناست که در هر کجا که سازمان وجود دارد، شمار اندگی از افراد نیز وجود خواهند داشت که نسبت به همه افراد دیگر دارای قدرت هستند. هرگاه می گوییم "سازمان" یعنی حکومت تعدای اندک، خواه آن را دموکراسی بنامیم یا دیکتاتوری. سرانجام این تقسیم کار خود بع معنای نابرابری در قدرت است.

میشلز می کوشد برخی از شرایطی را که به نظر می رسد تقسیم کار را افزایش می دهند تشخیص دهد. مثلا با افزایش شمار افراد در سازمان کنش مقابل غیررسمی معمولاً جای خود را به اقدامات رسمی رهبران برای هماهنگ کردن ففعالیت ها می دهد. افزون بر این، تضاد با سازمان های دیگر به گسترش تمرکز قدرت و تقسیم کار به عنوان شیوه های بقا و حفظ نظم درونی سازمان کمک می کند.

با وجود این، این فرآیند پیچیده است. اگر چه افزایش تقسیم کار ممولاً نابرابری بیشتری ایجاد می کند، در نقطه معینی عوامل دیگری وارد می شوند و در جهت برابری بیشتر عمل می کنند. برای مثال، در توسعه اقتصادی جامعه، گرهارد لنسکی به ما نشان می دهد که با گذر جامعه از وضعیت کشاورزی به وضعیت صنعتی و بنابراین تقسیم کار بیشتر در واقع برابری بیشتر می شود. این پدیده از آنجا رخ می دهد که صنعتی شدن جامعه ای آگاه تر و نیروی کار از نظر فنی ماهرتری را طلب می کند. گروه نخبگان نیاز به کمک بیشتری برای رهبری جامعه دارد و بخشی از هزینه این کمک سهیم شدن در ثروت و قدرت است.

لنسکی هرگز ادعا نمی کند که نابرابری پایان می یابد بلکه می گوید با صنعتی شدن نابرابری فقط تعدیل می گردد زیرا افراد بالا درمی یابند که برای حفظ موقعیت شان و برای پیشرفت اقتصادی جامعه باید تا اندازه ای سهیم شدن در ثروت و قدرت وجود داشته باشد. در واقع شاید وابستگی به طبقات دیگر در درون جامعه خود ما برای نخبگان اقتصادی در جهان مدرن اهمیت کمتری داشته باشد و ما به مرحله ای رسیده ایم که در آن سهیم شدن در ثروت و قدرت در جامعه برای پیشرفت اقتصادی ضرورت نیست. تقسیم کار فزاینده ممکن است تنها نابرابری هرچه بیشر به بار آورد.

گاهی تقسیم کار عمداً ایجاد می شود و نظام نابرابری از همان آغاز شکل گیری سازمان وجود دارد. هنگامی که جامعه ی دیگری را تسخیر میکند و ساختار اجتماعی جدیدی ایجاد می شود تقریباً همیشه ساختار اجتماعی تعمداً گروه بازنده را در موقعیتی متفاوت تو فروتر از گروه برنده قرار می دهد. بردگی و نیز استعمار در قرن نوزدهم دو نمونه این واقعیت هستند.

در واقع، هنگامی که مردم گرد هم می آیند تا سازمان و تشکیلات خاص خود را بر پا سازند، تقسیم کار به گونه ای هدفمند و همراه با آن نظام نابرابر روشن و آشکاری به وجود می آید. یک بنگاه جدید هیئت مدیره ای با رئیس، معاون و غیره بوجود می آورد یا رستورانی جدید یا مدیر و پیشخدمت و آشپز و غیره گشایش می یابد و بر این نظام نابرابری را به عنوان اقتدار "عقلانی-قانونی" یا "اقتدار بوروکراتیک" توصیف می کند، یعنی رتبه بندی تعمدی موقعیت ها بر حسب قدرت اجتماعی در سازمان.

هدف این کار چیست؟ پاسخ وبر، بر این است که هدف آن کارآیی است: در جهان مدرن از آنجا که کارآیی در سازمان بسیار اهمیت دارد افراد تعمداً آنچه را که نظام عقلانی نابرابری می پندارند به وجود می آورند تا اطمینان پیدا کنند که قدرت تقسیم و مسئولیت به گونه ای روشن و کارآمد برقرار گردیده است.

به نظر وبر، این گونه اقتدار در همه جوامع مدرن و همچنین در تقریباً هر سازمانی در جامعه مدرن وجود دارد. ساختار اقتدار بوروکراتیک در هر سازمانی که وارد شویم هست و همه ما موقعیت هایی را در آن ساختار اشغال می کنیم و قدرتی کمتر یا بیشتر از دیگران در آن ساختار داریم. به این معنا، نابرابری اجتماعی عمداً توسط افرادی ایجاد می شود که می خواهند دیگران را برای انجام کارهای سازمان دهند. 

وبر بوروکراسی را نظامی دانست که در قرن بیستم به صورت سازمان مسلط در جامعه در خواهد آمد و اگر ما به پیرامون خود بنگریم می توانیم ببینیم که تا چه اندازه حق با او بوده است. تقریبا به هر سازمان بزرگی که وارد شویم نمونه دیگری از بوروکراسی را می بینیم . تحلیل درخشان وبر از بوروکراسی نکات برجسته ای را به ما یادآوری می کند :

1- بوروکراسی نظامی سازمانی است که تعمداً برای انجام کارها با کارآیی هر چه بیشتر بوجود آمده است.

2- بوروکراسی یک نظام نابرابری است که به منظور توزیع آشکار و صریح مسئولیت و اقتدار ایجاد گردیده است.اطاعت از اقتدار ارزشی است اساسی.

3- بوروکراسی شکلی از سازمان است که نابرابری آن را کنشگران ضروری و مشروع می دانند. بوروکراسی سیستم کنترلی است که دقیقاً بوجود می آید تا اطمینان حاصل شود که دستورات تعداد اندک توسط عده بسیاری اجرا شود.

4- بوروکراسی همین که به وجود آید از میان بردن آن تقریباً غیرممکن است زیرا تقسیم کار به صورت ابزاری ضروری برای دستیابی به هدف های سازمان در می آید و نیز از آن رو که کسانی که در بالا هستند وسایل کنترل دیگران را به شیوه هایی که در انواع دیگر سازمان تصور ناپذیر است در اختیار دارند

تقریبا همه جامعه شناسان کلاسیک بر اهمیت تقسیم کار برای ایجاد نابرابری تاکید می ورزند. سازمان که در آن رهبرانی وجود نداشته باشند یا جامعه ای که در آن همه وظایف یکسانی را انجام دهند همچون رویایی غیر ممکن به نظر می رسد. این که تقسیم کاری ایجاد کنیم که دارای موقعیت های برابر باشد ترفندی است که غیر ممکن به نظر می رسد.

 

بیشتر بخوانیم : 

چرا نابرابری پدید می آید؟/تحلیل نظریه مارکس-بخش دوم/ستیزه اجتماعی

چرا نابرابری پدید می آید؟/تحلیل نظریه مارکس-بخش سوم/ ظهور مالکیت خصوصی و امتیازات نابرابر

مارکس؛ تحلیل گر جامعه صنعتی سرمایه داری

فرد گرایی، مهم ترین گرایش اجتماعی الکسی دوتوکویل

نظریه دگرگونی انقلابی مارکس

 مفهوم و تعریفی از مدرنیته و پست مدرنیته



+ 2
مخالفم - 0

تمام حقوق مادی و معنوی این پایگاه محفوظ و متعلق به تمیم خبر می باشد.
هرگونه کپی و نقل قول از مطالب سايت با ذكر منبع بلامانع است.