زمان، ابدیت و هدف
در رمان برادران کارامازوف، اثر داستایوسکی، ایوان کارامازوف یکی از شخصیت های ملحد داستان می گوید: اگر امیدی جاودانگی نباشد زندگی انسان هیچ معنایی نمی تواند داشت. زیرا بدون امکان زندگی ابدی و پاداش و تنبیه الهی، هر عملی جایز است. به نظر ایوان معنا، هدف و اهمیت زندگی با اخلاق و ارزش مرتبط اند و اخلاق و ارزش با حیات ابدی و جاودانه. به همین دلیل او معتقد است که محدودیت زندگی برهانی است بر بی هدفی آن.
اما برخی ادعا کرده اند که زندگی ابدی نیز فاقد هدف خواهد بود. زمان و چه ارتباطی با هدف دارد؟ پرسش درباره هدف زندگی یعنی دلیل خداوند برای آفریدن حیات، بیشت مانند طلب دلیل برای وجود ماده و انرژی است. میان اهداف محتمل آفریدگار و اهداف شناخته شده نوع بشر تفاوتی وجود دارد. حتی اگر ما یقیناً می دانستیم که خداوند برای اهدافی که به خودش برمی گردد زندگی را نیافریده است، انسان هنوز می توانست و باید اهداف خاص خودش را داشته باشد.
آیا زندگی انسانی واحد اگر به عنوان یک کل لحاظ شود میتواند هدف و معنایی داشته باشد؟ در سطح انسانی این امر برای یک فرد بالغ کاملاً محتمل است که در زندگی هدف فراگیر بزرگی داشته باشد. بی تردید زندگانی ای که وقف دین شده است می تواند چنین باشد یا شوبرت که زندگی اش را وقف موزیک کرده بود. هرچند بیشتر مردم متناسب با اوقات مختلف زندگی شان تعدادی اهداف گوناگون دارند.
آیا نوع بشر می تواند به عنوان مجموعه ای واحد هدفی در زندگی داشته باشد؟ تصور چنین هدفی دشوار است. البته انسان ها در بعضی از اهداف با یکدیگر وجه اشتراک دارند مانند زنده ماندن، تلاش برای خوشبختی و... آنها دارای اهداف اشتراکی و جمعی نیز هستند مانند ساختن شهرها.
هدف داشتن ضرورتاً به معنی داشتن هدفی با اهمیت نیست. بعضی از اهداف انسان کاملاً بی ارزش و مبتذل اند در این صورت به درستی می توان آن ها را بی معنی دانست. خود اهداف اگر قرار است که به زندگی معنا دهند باید غیر مبتذل و مهم باشند ولی از این حیث فرق نمی کند که شخص اهداف جدی داشته باشد یا غیرجدی.
شخصیت ایوان در رمان برادران کارامازوف، تصور می کند که هر اخلاق و ارزشی منشأ خدایی دارد از این رو هیچ هدفی نمی تواند واقعا ارزشمند باشد مگر اینکه خدایی وجود داشته باشد تا آن را ارزشمند سازد. بدون وجود خدا میان دستگیری فقرا و ستمدیدگان و یاری کسانی که در حق آنها ظلم و جنایت می کنند تفاوتی نیست. داستایوفسکی توضیح می دهد که چگونه هیچ انگاری اخلاقی ایوان را به شکست ذهنی کشانید و برادر میانه اش را به قتل عمد و خودکشی سوق داد.
این رمان به دو صورت تفسیر می شود. از منظر نخست نشانگر آن است که مرگ خدا باعث سنگدلی شده و به مرگ ارزش می انجامد. منظر دوم این است که حتی فاجعه نهایی، یعنی مرگ خدا نیز موجب از بین رفتن ارزش نمی شود. ارزش دست کم تا زمانی که نوع بشر وجود دارد باقی می ماند اعم از اینکه انسان ها به خدا معتقد باشند یا نباشند و تفسیر دوم به نحو ماهرانه ای تقویت و تایید می شود که بر طبق آن داستایوفسکی خوانندگان اثرش را برمی انگیزد تا عواقب هیچ انگاری ایوان را ارزیابی کند.
برای افراد بی ایمان تفسیر دوم واجد معنا است زیرا بیشتر آنها برخلاف ایوان در حالت یأس ناشی از مرگ خدا به سر نمی برند. برخلاف ایوان، نزد افراد بی ایمان، همانند مونان، دوست داشتن عدالت، تنفر از جنایت، احترام به انسانیت و اعتقاد و باور به قداست زندگی، امری ممکن و حتی کاملاً متداول و رایج است. تعداد بسیار اندکی از یوداییان به خدا اعتقاد دارند ولی همه آنها به قداست زندگی باور دارند.
زندگی و خوشبختی: بدبینی
بدبین فلسفی کسی است که سعادت مندانه بودن زندگی را به طور کلی انکار می کند. آرتور شوپنهاور و مشهورترین فیلسوف بدبین است که عنوان کرده بهتر بود جهان هرگز وجود نمی داشت به دو دلیل: مابعدالطبیعی و تجربی
دلیل مابعدالطبیعی اصلی، با این تصور مرتبط می باشد که وجود مبتنی بر اراده است. خواست ها و تمایلات کثیری که هر حیوان و انسانی تجربه می کند تجلیات اراده اند و منشأ همیشگی رنج همین خواست ها و تمایلات می باشند زیرا اگر میلی ارضا نشود چنین وضع و حالتی ذاتاً رنج آور است از سوی دیگر وقتی تمایلات ارضا می شوند ناگزیر و بلاواسطه جایشان را به تمایلات دیگری می دهند که احتمالاً ارضا نخواهند شد.
دلیل بدبینی شوپنهاور در این حقیقت نهفته است که به هر کجا که می نگریم بیشتر رنج و بدبختی می بینیم. شوپنهاور به تفصیل تمامی چیزهای مخوف فراوانی را که انسان ها و حیوانات دیگر را آزرده می سازند فهرست می کند. او نتیجه می گیرد که انسان عاقل پی خواهد برد که زندگی به طور وحشتناکی غم انگیز است. انسان عاقل سعی خواهد کرد تا همه تمایلات راترک گوید، زیرا تمایلات منشأ محرومیت و شرور دیگرند. انسان عاقل حتی نباید مرگ را آرزو کند هر چند می داند که مرگ بهتر از زندگی است. انسان عاقل خود را تسلیم زندگی می کند و به آرامی مرگ را پذیرا می شود.
بدبینی شوپنهاور این فرض را مفروض می گیرد که نه تنها میان امکان و تحقق بلکه میان وجود و عدم برخی یا همه انسان ها به نحو انتزاعی و از دیدگاه های گوناگون می توان مقایسه هایی انجام داد. آیا این مفروضات صحیح اند؟ در این جا باید به پنج سوال پاسخ دهیم :
1-آیا می توانیم جهان های ممکن صرف را تصور کنیم؟ 2- آیا کسی می تواند عدم خودش را تصور کند؟ 3- آیا مقایسه امر بالفعل با امر صرفاً ممکن امکان پذیر است؟ 4- آیا مقایسه وجود فرد با امکان عدمش از منظر خود او امکان پذیر است؟ 5- آیا مقایسه امر بالفعل با امر ممکن به نحو صرفاً انتزاعی یعنی بدون هیچ منظر و دیدگاهی امکان پذیر است؟
1-تصور موقعیت های صرفا ممکن ساده و آسان است. بدین ترتیب تصور جهان ممکنی که در آن بعضی از اشخاص وجود نداشته باشد آسان است.
2-هم چنین تصور وضعی از امور که در آن خود فرد وجود نداشته باشد امکان پذیر است. هرگاه من گذشته دور یا آینده دور زمین را تخیل می کنم وضعی از امور را در تصور می آورم که خودم را در آن نیستم.
3- ما هم چنین می توانیم در خیال خود امر بالفعل را با امر ممکن مقایسه کنیم. انسان می تواند وجود هرکس از جمله خودش را با عدم احتمالی اش از منظر مردم دیگر مقایسه کند.
4- ولی گاهی درباره انسان های بسیار بدبخت گفته می شود که اگر آنها هرگز وجود نمی داشتند برایشان بهتر می بود. چنین وضعیتی را نمی توان مقایسه دو حالت شخص دانست زیرا عدم حالتی از شخص نیست. در این متن به کارگیری عبارت نسبی بهتر برای خود فرد باید نوعی مجازگویی باشد.
در عالم خیال مقایسه جهانی که خود فرد در آن است و جهانی که خود فرد در آن نیست از برخی منظرهای دیگر امکان پذیر است. بدون انجام مقایسات می توان آرزوهایی در دل داشت، آرزو واقعیت دارد اما مقایسه چنین نیست. اگر گمان رود که آرزو حاکی از مقایسه میان دو وضع و حالت خود است در این صورت با آشفتگی توأم خواهد بود.
5- آرزوی اینکه ای کاش کسی به دنیا نیامده بود مبتنی بر مقایسه ای است که در عالم خیال میان وضعی از امور واقعی و وضعی از امور ممکن متفاوتی به عمل می آید.
به نظر می رسد اگر مقایسه ای مجرد از هر منظر و دیدگاهی انجام گیرد باید ذاتاً فاقد دلیل باشد. زندگی برای کسانی که از آن بهره مندند خوب است. اگر زندگی ارزش ذاتی دارد ارزش ذاتی آن برای زیستن است.
زندگی و خوشبختی: خوش بینی
بیشتر فلاسفه خوش بینی را به عنوان یک آیین تعریف نمی کنند گرچه این بدان معنی نیست که همه آنها بدبین هستند. با این حال برتراند راسل تصدیق می کند که زندگی انسان اغلب با ناخوشی توأم است ولی استدلال می کند که زندگی می تواند سعادت مندانه باشد و علیه چنین امکانی هیچ دلیل مابعدالطبیعی در کار نیست.
او می گوید اکثر ناکامی ها کاملاً غیرضروری است که یا معلول برنامه اقتصادی توأم با حرص احمقانه است یا صرفاً ناشی از جهل مردم به این است که چگونه خوشبخت باشند. شمار بسیار زیادی از مردم عادی صرفاً و فقط به این جهت بدبخت اند که راه خوشبختی را نمی دانند. راسل راه خوشبختی را بیان می کند، میگوید خوشبختی سرچشمه های فراوانی دارد از جمله شور و شوق، محبت و عشق، خانواده، کار، علاقه به امور اجتماعی و توانایی برای یافتن حد اعتدال خود میان کوشش و رضا. انسان برای پرهیز از بدبختی باید بکوشد تا خود را از حسادت، رقابت، جنون شکنجه و ترس از افکار عمومی رها سازد.
ارزش ذاتی زندگی
به نظر می رسد بدبینی و خوش بینی به یکسان این نظریه فایده باورانه را تصدیق می کنند که خوشبختی ارزش نهایی است و چیز است که به زندگی انسان ارزش می دهد. برخی از فیلسوفان معاصر به جد استدلال کرده اند که وقتی انسانی امید خوشبختی نداشته باشد و نتواند در خوشبختی دیگران سهیم شود در این صورت باید مرگ او را تسریع کرد.
فایده باوری کلاسیک مبتنی بر این نهاد است که هرکس بیش از هرچیز دیگر در طلب خوشبختی است ولی رفتار روزمره مردم عادی با این برنهاد در تضاد است. مردم عادی حتی وقتی که بسیار بدبخت اند مایلند به زندگی ادامه دهند در واقع مردم به گونه ای رفتار می کنند که گویی معتقدند فقط زنده بودن ذاتاً خوب است گویی خود زندگی ارزش نهایی است. چنین رفتاری ممکن است غریزی باشد ولی این دلیل نمی شود که آن را غیرمعقول بدانیم. آرزوی بهروزی، سلامتی و خوشبختی غریزی اند.
فیلیپافوت یکی از اندک فلاسفه ای است که مساله ارزش ذاتی زندگی را مورد بحث قرار داده و در مقابل مکتب فایده باوری چنین استدلال می کند که زندگی عاری از خوشبختی ارزش زیستن دارد فقط در موارد حاد است که مرگ گزینه بهتری است و حتی در آن وقت نیز مرگ گزینه ای نیست که شخص سومی مجاز باشد برای دیگری انتخاب کند. زندگی برای شخصی که زندگی می کند ارزش زیستن دارد . خواه زندگی شما برای دیگری ارزش داشته باشد یا نداشته باشد نباید اجازه داد تا مخالف ارزشی که برای شما دارد به شمار آید.
خلاصه کلام این که؛ مفهوم هدف ارتباط خاصی با مفهوم ابدیت ندارد. اگر خداوند وجود دارد اهداف او با اهداف ما فرق می کند و این درست نیست که بدون وجود خدا هیچ هدف انسانی و هیچ اخلاقی نمی تواند وجود داشته باشد. مرگ خدا مساوی مرگ ارزش نیست.
به نظر می رسد بدبینی فلسفی تا حدی براین پیش فرض مبتنی است که ما می توانیم بهتر و بدتر را بدون داشتن منظر و دیدگاهی مقایسه کنیم و تا حدی بر این تصور مبتنی است که مقایسه عدم وجود و عدم فرد از منظر خود فرد امکان پذیر است و تا حدی بر این فرض که خوشبختی تنها ارزش نهایی است. منتها از میان این پیش فرض ها پیش فرض سوم ثابت نشده است، دو پیش فرض نخست نیز به وضوح کاذبند.
خوش بینی فلسفی راسل بیشتر بر مدار فهم عرفی است تا فلسفی، ولی بعضی از توصیه هایی که برای مردم بدبخت می کند توصیه های خوبی هستند.
نهایتاً معقول است که خود زندگی اعم از اینکه با خوشبختی توأم باشند یا نباشند دارای ارزش قلمداد می شود و در واقع بیشتر مردم معمولاً چنین تلقی ای از زندگی خودشان دارند.
بیشتر بخوانیم: