تقسیم کار در جامعه
در کتاب تقسیم کار در جامعه، پاسخ دورکهایم در مورد تاثیر تغییر ساختاری ناشی از گسترش تقسیم کار بر همبستگی اجتماعی متمرکز گردیده است. به طور خلاصه دورکهایم یادآورد می گردد که در جوامع مکانیکی ساختار اجتماعی تقریباً ساده ای با کمترین میزان تقسیم کار وجود دارد.
مثلا همان گونه که مردم شناسان بعدها نشان داده اند در اجتماعات انسانی اولیه مانند جوامع شکار و گردآوری خوراک، تقسیم کاراجتماعی بر پایه جنسیت، در چهارچوب روابط خویشاوندی صورت می گرفت.
کلان ها، قبیله ها، روستاها و شکل های دیگر آنچه که دورکهایم جوامع چند بخشی می نامد بر سازمان های اجتماعی بیرونی اتکا نداشتند یا حداقل اتکا را داشتند و بیشتر به صورت شبکه های کوچک برای فراهم سازی نیازهای اساسی زندگی فعالیت می کردند.
جوامع چند بخشی از نظر اقتصادی چندان به هم وابسته نبودند. همبستگی اعضایشان به یکسانی زندگی آنها مربوط بود. به طور خلاصه مردم با ارزش های مشترک به همدیگر پیوند یافته بودند یا آنچه که دورکهایم به پیروی از روسو وجدان جمعی نامید.
جوامع صنعتی مدرن با ساختاری اجتماعی که روز به روز پیچیده تر می شود و با تقسیم دقیق کار تعریف می شوند. جوامع صنعتی تخصصی کردن و تقسیم بندی دقیق کار را ضروری می سازند و به همراه آن وابستگی متقابل فزاینه ای پدیدار می گردد.
این وابستگی متقابل جدید که ویژگی روابط اجتماعی استا دقیقاً کیفیت جوامع صنعتی است که اساس همبستگی ارگانیک را ایجاد می کند. تفاوت در کارکردهای اعضای هر جامعه تقاوت های فردی را به وجود می آورد و بدین سان، انگیزه فردگرایی می شود.
به دیگر سخن پیوندهای همبستگی مکانیکی که بر پایه کلیت کم و بیش سازمان یافته ای از باورها و احساسات مشترک همه اعضای گروه استوار بود، در جامعه صنعتی جای خود را به نیروهای جدید قدرتمندی داد که با پیچیدگی و تمایز زیاد، وابستگی بیشتر به جامعه و با آنکه در نگاه اول ظاهراً متناقض به نظر می رسد با میزان فزاینده ای استقلال فردی مشخص می شوند.
دورکهایم از نخستین نوشته ها تا آخرین نوشته هایش به مسائل اجتماعی خاص جوامع صنعتی توجه داشت. در عین حال می کوشید آن مسائل را از مسائل ناشی از جابجایی ناشی از دوره انتقالی بین دو دوره، هنگامی که به علت از میان رفتن همبستگی مکانیکی پیش از برقراری محدودیت های اخلاقی الزام آور ارگانیک، خلئی اخلاقی به وجود آمد، متمایز سازد.
آنتونی گیدنز به درستی یاداور می گردد که مفاهیمی که در کتاب تقسیم کار مطرح گردیده اساس جامعه شناسی دورکهایم را تشکیل می دهد و بخش عمده نوشته های بعدی دورکهایم نشان دهنده پردازش موضوعاتی است که نخستین بار در آن کتاب بیان گردیده است.
خودکشی
سخن گیدنز به طور قطع در دومین کتاب مهم دورکهایم، خودکشی آشکار است. این کتاب به عنوان کاری برجسته در جامعه شناسی تجربی و الگوی آنچه رابرت مرتن آن را نظریه میان برد می نامد و نیز بیانیه قاطع جامعه شناسی ستایش شده است.
همچنین به خاطرآشفتگی مفهومی، لغزش های منطقی، کاربرد مساله ساز داده ها و برخی تفسیرهای مشکوک داده ها از آن انتقاد شده است.
دلایل متعددی وجود دارد که توضیح می دهد چرا دورکهایم تصمیم گرفت درباره خودکشی کتاب بنویسد. از نظر شخصی، خودکشی ویکتور هومی، دوست نزدیکش، ممکن است به این موضوع کمک کرده باشد. اما افزون بر این از آنجا که خودکشی مساله جدی اخلاقی یا اجتماعی در نظر گرفته می شد و از آنجا که دورکهایم به شیوه هایی که جامعه شناسی ممکن بود نقش مهمی در مطرح کردن مسائل اجتماعی و شکل دادن به ادراکات اخلاقی بازی کند علاقه مند بود، این موضوع ممکن بود حوزه مطلوب تحقیق تلقی گردد.
این امر به ویژه به این دلیل مطلوب بود که او می خواست نشان بدهد چگونه قلمرو جامعه شناسی با روان شناسی متفاوت است. به ویژه با توجه به این واقعیت که به نظر می رسید خودکشی به آسانی ممکن است موضوع تحلیل روان شناسانه قرار گیرد.
او اگر می توانست نشان بدهد که ممکن است جامعه شناسی این پدیده را به شیوه ای روشن کند و این کار از روان شناسی ساخته نیست، باعث پیشرفت هدف این رشته می گردید. به دیگر سخن او می خواست با نشان دادن این که چگونه جامعه شناسی می تواند تبیینی قانع کننده از قدرت جامعه در تاثیر گذاردن در این به ظاهر خصوصی ترین رفتارها به دست دهد، پایگاه علمی جامعه شناسی را اثبات کند.
بررسی مساله خودکشی به دورکهایم امکان داد که خطرهای فردگرایی معاصر را بررسی کند و فرصتی فراهم کرد برای به وجود آوردن تبیینی نظری درباره شرایط اجتماعی ویژه آسیب شناختی که نمی توانند، همان گونه که استیون لیوکس بیان می کند، منابع لازم دل بستگی یا نظم را، در سطح مناسب شدت، برای مردم فراهم سازند.
هنگامی که این وضع پیش می آید افراد به لحاظ روانی آسیب پذیر که مستعد خودکشی هستند بیشتر احتمال دارد که با خودکشی واکنش نشان دهند.
دورکهایم خودکشی را هرگونه عمل مستقیم یا غیرمستقیمی تعریف می کند که فرد با آگاهی از این که به مرگش منجر خواهد گردید مرتکب می شود. وی در تلاش برای اثبات ادعای خود، که خودکشی در پاسخ به شرایط متغیر اجتماعی صورت می گیرد، توجه خود را بر میزان خودکشی متمرکز و با این فرض سخن خود را آغاز می کند که می توان انتظار داشت که در هر جامعه ای تعداد معینی خودکشی رخ دهد و جوامع گوناگون برحسب استعداد خاص شان در خودکشی با یکدیگر تفاوت دارند.
از این دیدگاه میزان خودکشی نمونه ای از واقعیت های اجتماعی است. بنابراین پژوهش های او بر تاثیر متفاوت محیط های اجتماعی گوناگون متمرکز گردیده بود و تا زمانی که چنین بود به انگیزه های فردی که در واقع در حوزه روان شناسی قرار می گیرد، توجهی نداشت.
اطلاعات فراوانی که از برخی از کشورهای اروپایی گردآوری گردید تفاوت های پایداری را در میان خودکشی، بسته به عواملی مانند وابستگی مذهبی و وضعیت ازدواج؛ آشکار ساخت. این اطلاعات تاثیر تغییراتی خاص را در محیط اجتماعی، مانند تغییراتی که در نتیجه بحران های اقتصادی پدید می آید در میزان خودکشی آشکار کرد.
دورکهایم در به دست دادن چهارچوبی نظری برای تبیین این یافته ها، نخست این دیدگاه را مطرح کرد که به هم پیوستگی اجتماعی در هر جامعه ای یا در میان هر دسته ای از مردم ممکن است عادی یا آسیب شناختی باشد. او سپس چهار حالت آسیب شناختی را مشخص کرد که ممکن است علت میزان زیاد خودکشی را توضیح دهند. ویتنی پوپ به صراحت می گوید که این حالات به وضعیت گروه ها یا شرایط اجتماعی که باعث می شوند افراد خودشان را بکشند، اشاره دارد.
اساس این تیپ شناسی را دیدگاه دورکهایم درباره طبیعت انسان ها تشکیل می دهد که او آنها را به homo duplex توصیف می کند، یعنی موجوداتی که بن وجهی اجتماعی و وجهی غیراجتماعی تقسیم شده اند. محرک انسان ها کشش های سیری ناپذیری هستند که جامعه باید محدود و مهارشان کند.
دورکهایم فکر می کرد برای دست یافتن به هماهنگی نسبی بین برآوردن نیازهای فردی و انجام دادن تعهداتی که جامعه طلب می کند، باید تعادل ظریفی به وجود آورد. هرگونه هماهنگی بین فرد و جامعه باید از عوامل اجتماعی بیرونی ناشی شود به ویژه از اخلاقی که به کمک جوامع خاص شکل گرفته است و ارزش هایی را القا می کند که هم ملوب است و هم الزام آور.
چهار نوع خودکشی که دورکهایم مشخص کرده عبارت است از خودکشی های خودخواهانه، دیگرخواهانه ، بی هنجارانه و قدری.
این انواع خودکشی باید جفت هایی قطبی وابسته به یگانگی و سامان دهی در نظر گرفته شوند. درباره یگانگی، خودخواهی و دیگرخواهی به شیوه های پیوند افراد با دیگران اشاره دارند و به میزانی که افراد با جامعه خود یکی انگاری می کنند و خود را جزیی از آن می دانند.
جک داگلاس آن چه را که دورکهایم هنگام نوشتن درباره یگانگی در نظر داشت به اختصار بیان می کند و می گوید که این امر به نیروی پیوندهای فرد با جامعه اش یا به پایداری روابط اجتماعی در درون مردم اشاره دارد.
خودخواهی و دیگرخواهی
در حالت خودخواهی، تعادل میان فرد و جامعه بر هم می خورد زیرا فعالیت ها و باورهای فرد بر پیوندهای جمعی تقدم می یابد. در این وضعیت میزان یگانگی بسیار اندک است. اما دیگر خواهی به وضعیت هایی اشاره دارد که در آن افراد از جمع و تعهداتی که بر آنها تحمیل می کند به اندازه کافی جدا نشده اند و مردم خودمختاری کافی ندارند. در این مورد تعادل به سود جامعه بر هم می خورد زیرا میزان یگانگی بسیار زیاد است.
دورکهایم شواهد فراوانی برای شرایط خودخواهانه در جوامع مدرن یافت. مثلا او از این نوع خودکشی برای تبیین این مساله استفاده کرد که چرا میزان خودکشی در میان پروتستان ها بیشتر از کاتولیک ها و در میان کاتولیک ها بیشتر از یهودیان است. دلیل آن در تفاوت های نظام های اعتقادی و ساختارهای نهادی این آیین های مذهبی است.
پروتستان ها خودگرای ترند زیرا؛ الف) در خداشناسی آنها رابطه مستقیم هر یک از مومنان با خداوند تشویق می شود، در صورتی که آیین های دیگر این رابطه را با واسطه اجتماع مذهبی در نظر میگیرند؛ ب) آیین پروتستان آزاداندیشی و همان گونه که در مفهوم روحانیت همه مومنان لوتر می توان دید، آمادگی برای رویارویی یا مقامات کلیسا را تشویق می کند در صورتی که دو آیین دیگر چنین نگرش هایی را نکوهش می کنند.
نتیجه این است که پروتستان ها بیشتر از کاتولیک ها و یهودیان به جدا شدن از جامعه شان گرایش دارند و یهودیان بیشتر از کاتولیک ها با جامعه یگانه می شوند که این تااندازه ای ناشی از تاثیر تعصب و تبعیض خارجی است که به تقویت پیوندهای اجتماعی در این اجتماع مذهبی کمک می کند. پروتستان ها خودگرای ترند زیرا کمتر در باورها و شعائر مشترک سهیم اند و بدین سان کمتر در کلیسای رسمی یگانه شده اند.
دورکهایم در اشاره به خانواده به این واقعیت پی برد که این که افراد ازدواج نکرده بیش از افراد متاهل خودکشی می کنند نمونه ای از خودکشی خودگرایانه است زیرا افراد ازدواج نکرده بیشتر از جامعه جدا هستند و بنابراین کمتر از همتایان متاهل خود با جامعه یگانه می شوند. برای تبیین این که چرا میزان خودکشی در میان افراد خانواده های کوچکتر بیشتر است همان استدلال منطقی به کار گرفته شد.
دورکهایم به شیوه ای همانند استدلال کرد که در دوره های بحران سیاسی، که مثلا در نتیجه جنگ ها و انقلاب ها به وجود می آیند یگانگی تقویت می شود و دراین دوره ها، میزان خودکشی ولو به طور موقت کاهش می یابد.
ویتنی پوپ، استدلال دورکهایم را درباره خودکشی خودگرایانه به اختصار به این صورت جمع بندی می کند: هر چه میزان کنش متقابل اجتماعی کمتر باشد احساسات جمعی ضعیف تر است، هر چه احساسات جمعی ضعیف تر باشد یگانگی اجتماعی ضعیف تر است، هرچه یگانگی اجتماعی ضعیف تر باشد، افراد کمتر به منافع اجتماعی نظر دارند ، هر چه افراد کمتر به منافع اجتماعی نظر داشته باشند، در زندگی معنای کمتری می یابند و میزان خودکشی اجتماعی زیادتر می شود.
هنگامی که دورکهایم به آنتی تز مفهومی خودخواهی، یعنی خودکشی دیگرخواهانه روی آورد، مدارک و شواهد تجربی ای که گرد آورد تا اندازه ای با آنچه در بحث خود درباره خودخواهی به کار گرفت متفاوت بود. بسیاری از شواهد از گزارش های مردم شناختی درباره جوامع پیشاصنعتی، مانند ژاپن قدیم و هند، گرفته شده بود.
او در بررسی جوامع اروپایی توجه خود را بر سیستم های نظامی متمرکز کرد زیرا در این گونه سیستم ها افراد ملزم می گرند منافع خود را به خاطر منافع گروه رها یا محدود کنند. خودکشی های دیگرخواهانه هنگامی رخ می دهد که فرد به سود گروه قربانی می شود و خودکشی را در چنین حالتی وظیفه تلقی می کند.
دقیقاً این حس مبالغه آمیز تعهد به سازمان و روابط احتماعی است که به افراط در یگانگی منجر می شود. این واقعیت که دورکهایم زندگی در ارتش را با زندگی غیرنظاکمی در تقابل قرار میدهد بازتاب احساس اوست که خودکشی دیگرخواهانه در زندگی معاصر هر روزه در جوامع صنعتی مدرن نابهنجار است.
بی هنجاری و قدرگرایی
درباره مفهوم سامان دهی رفتار باید گفت که دورکهایم آن را به منزله توانایی جامعه در کنترل و هدایت کنش ها و آرزوهای انسانی درک می کرد. بدون سامان دهی موثر، طبیعت سیری ناپذیر خواست ها و آرزوهای انسانی هم برای آسایش فرد و هم برای منافع جامعه تهدید به شمار میرود.
بنابراین اگرچه ساماندهی و تنظیم رفتار ضروری است اما همچون یگانگی ممکن است بسیار نیرومند یا بسیار ضعیف باشد. هنگامی که هر یک از این حالت ها رخ می دهد دو نوع متقابل خودکشی که وابسته به ساماندهی است پدیدار می شود این دو نوع عبارت است از خودکشی بی هنجارانه، که در آن یگانگی بسیار کم است و خودکشی قدری که یگانگی در آن بسیار زیاد است.
انومی اصطلاحی است که ترجمه آن دشوار است اما اساساً بیشتر به معنای بی قاعدگی یا بی هنجاری گرفته شده است. برخی مفسران این اصطلاح را نزدیک به مفهوم بیگانگی میدانند. به نظر استپان مستروویچ و هلن براون، دورکهایم آن را مترادف با واژه فرانسوی dereglement به کار برده است که آنها آن را آشفتگی ترجمه کرده اند.
هر چقدر هم تفاوت های میان این تعریف ها ظریف باشد، همه آنها به طور ضمنی نشان می دهد که بی هنجاری را باید وضعیتی دردناک برای جامعه و برای افراد در نظر گرفت.
برای نشان دادن موارد خودکشی بی هنجارانه دو مثال تجربی در کتاب خودکشی آمده است. یک مثال از حوزه اقتصادی و دیگری از خانواده گرفته شده است. در مورد اول دورکهایم بر آن است که بی هنچاری ممکن است در دوره های تغییرات سریع و ناگهانی اقتصادی پدیدار گردد. این نه تنها در دوره های رکود یا بحران در چرخه سوداگری، که در دوره های رونق اقتصادی نیز درست است.
به نظر دورکهایم دلیل آن این است که در هر دو دوره رونق و ورشتکستگی اقتصادی، در محیطی که به نظر می رسد هر چیزی ممکن است رخ دهد و محدودیت های عادی اثربخشی خود را بر رفتار از دست می دهد، افراد ممکن است سردرگم شوند. افرادی که دیگر نمی دانند منتظر چه چیزی باشند یا چگونه امیال و هوس های خود را مهار کنند خودکشی بی هنجارانه می کنند.
افرادی که خودکشی می کنند خود را در وضعیتی می یابند که در آن کارکرد تنظیم کننده زناشویی از میان می رود و بنابراین بیشتر از افرادی که متاهل هستند احتمال دارد خودکشی کنند. از آنجا که دوره های اقتصادی و طلاق بخشی از بافت جوامع مدرن است، خودکشی بی هنجارانه همراه با خودکشی خودخواهانه خودکشی های رایج به شمار می آیند.
در تباین آشکار خودکشی قدرگرایانه پدیده ای بی اهمیت به نظر می رسد. دورکهایم این نوع خودکشی را خیلی به اختصار بررسی می کند. این نوع خودکشی از وضعیت تنظیم افراطی رفتار ناشی می شود. دورکهایم دو مثال می زند که ممکن است در جوامع صنعتی رخ دهد: شوهران بسیار جوان و زنان بی فرزند. مثال دیگری که دورکهایم آورده است یعنی مثال بردگان، بازتاب فرض او مبنی بر این است که خودکشی های قدرگرایانه امروز چندان اهمیتی ندارند و می تواند این واقعیت را توضیح دهد که بحث او درباره این نوع خودکشی بسیار شتاب زده و سطحی است.
در مدت یک قرن که از انتشار کتاب خودکشی گذشته است، این کتاب الگوی پژوهش اجتماعی برخوردار از پشتوانه نظری نیرومند نام برده شده است و بدین سان تصور می رود که این کتاب نقش به ویژه مهمی در استقرار علم جامعه شناسی بازی کرده است. در عین حال منتقدان به این کتاب توجه کرده و کاربرد و تفسیر داده های آن را مردود دانسته یا از آن انتقاد کرده اند و تردیدها و نگرانی هایی را درباره کفایت مفهومی آن ابراز داشته اند.
دو نوع از خودکشی هایی که او تضخیص داده بازتاب وضعیت مدرن است: خودکشی خودخواهانه و بی هنجار. هر دو نوع در نتیجه افراط در فردگرایی پدید می آیند. از آنجا که قصد دورکهایم در این کار نشان دادن خطرهای اجتماعی فردگرایی بود، می توان گفت که او مانند تونیس و توکویل، سنجشی منفی از فردگرایی داشت و بر آن بود که فردگرایی پیوندهای اجتماعی را تضعیف می کند.
با وجود این چنین دیدگاهی نادرست فهمی جدی نظریه دورکهایم است زیرا اگر چه او به برخی ازمسائلی که فردگرایی مدرن به وجود می آورد توجه کرد، جنبه مثبت آن را نیز مشاهده کرد. او به طور قطع روشنفکری ارتجاعی یا محافظه کار نبود که مصمم به بازگشت به گذشته باشد یعنی زمانی که فرد کاملاً از گروه بیرون نیامده بود. اگرچه او به شرایطی توجه داشت که به تضعیف پیوندهای عاطفی مردم، بیگانگی و از میان رفتن تدریجی حس خیر مشترک کمک می کنند، معتقد بود:
الف)فردگرایی یکی از اجزای تشکیل دهنده جامعه مدرن است و ب) فردگرایی هنگامی که به درستی هدایت شود، ممکن است به افزایش همبستگی ارگانیک کمک کند.
بیشتر بخوانیم:
نظریات مرتبط با سبک زندگی وبر، بوردیو و گیدنز
خانواده در سال 2050 چگونه خواهد بود؟ از رحم های مصنوعی تا مراقبان ربات