هورنای معتقد بود روان رنجوریها از تعارض بنیادی به وجود می آیند که معمولاً در کودکی آغاز می شوند. زمانی که افراد تلاش می کنند این تعارض را حل کنند، احتمالاً یکی از سه گرایش روان رنجور حرکت به سوی، علیه، یا به دور از مردم را اخیار می کنند. هر یک از این راهبردها می توانند تسکین موقتی به بار آورند، اما در نهایت، فرد را از شکوفا کردن خود واقعی دورتر و دورتر می کنند و او را عمیق تر به مارپیچ روان رنجوری می کشانند.
هدف کلی درمان به روش هورنای این است که به بیماران کمک شود به تدریج در مسیر خودپرورانی حرکت کنند. به عبارت دیگر هدف این است که به بیماران کمک شود خودانگاره آرمانی شان را رها کنند، از جستجوی روان رنجور برای شهرت دست بکشند و بیزاری از خود را به پذیرفتن خود واقعی تبدیل کنند.
متاسفانه بیماران معمولاً متقاعد شده اند که راه حل های روان رنجور آنها درست هستند، در نتیجه مایل نیستند گرایش های روان رنجورشان را کنار بگذارند. با اینکه بیماران تلاش زیادی در حفظ کردن وضع سابق به خرج می دهند، اما دوست ندارند بیمار بمانند. آنها از عذاب های خودشان لذت نمی برند و دوست دارند از شر آنها خلاص شوند. متاسفانه آنها در برابر تغییر مقاومت می کنند و به همان رفتارهایی که موجب بیماری آنها شده اند می چسبند.
این سه گرایش روان رنجور را می توان در قالب اصلاحات مطلوب تری مانند عشق، تسلط یا آزادی قرار داد. چون بیماران معمولا رفتارهای خود را در قالب این اصطاحات مثبت در نظ می گیرند، اعمال آنها به نظر خودشان، سالم، درست و مطلوب به نظر می رسند.
وظیفه درمانگر این است که بیماران را متقاعد سازد راه حل های موجودشان به جای اینکه روان رنجوری را برطرف کند، به آن تداوم می بخشد، تکلیفی که بسیار وقت گیر و دشوار است. شاید بیماران به دنبال مداوا یا راه حل های سریع باشند اما فقط فرآیند خودآگاهی طولانی و پرزحمت می تواند تغییر مثبت به بار آورد.
خودآگاهی باید از اطلاعات فراتر رود، باید با تجربه هیجانی همراه شود. بیماران باید از سیستم غرور، خودانگاره آرمانی، جستجوی روان رنجور برای شهرت، بیزاری از خود، بایدها، بیگانگی از خود و تعارض هایشان آگاه شوند. به علاوه آنها باید بدانند این عوامل چگونه با هم ارتباط دارند و روان رنجوری بنیادی آنها را حفظ می کنند.
با اینکه درمانگر می تواند بیماران را به سمت خودآگاهی ترغیب کند، در نهایت درمان موفقت آمیز بر اساس خود کاوی قرار دارد. بیماران باید از تفاوت بین خود انگاره آرمانی و خود واقعی شان آگاه شوند. خوشبختانه افراد از نیروی شفابخش فطری برخوردارند که وقتی به خودآگاهی و خودکاوی دست یافته باشند، به آنها امکان می دهد به ناچار در مسیر خودپرورانی پیش بروند.
در رابطه با فنون درمانی، درمانگران طرفدار هورنای از همان فنونی که درمانگرن طرفدار فروید به کار می برند، مخصوصا تعبیر رویا و تداعی آزاد استفاده می کنند. هورنای رویاها را به صورت تلاش هایی برای حل کردن عارض ها در نظر داشت اما راه حل ها می توانند روان رنجور یا سالم باشند. در صوری که درمانگران درست تعبیر کنند، به بیماران کمک کی شود به سمت شناخت بهتری از خود واقعی شان پیش بروند.
در رابطه با تداعی آزاد از بیماران خواسته می شود هر چیزی را که به ذهنشان می رسد، صرف نظر از اینکه چقدر پیش پا افتاده و خجالت آورد ممکن است به نظر برسد، بیان کنند. در ضمن آنها را ترغیب می کنند هر احساسی را که ممکن است از این تداعی ها به جود آیند ابراز کنند. تداعی آزاد مانند تعبیر رویا، سرانجم خودانگاره آرمانی و تلاش های ناموفق بیماران برای تحقق بخشیدن به آن را برملا می سازد.
در صورتی که درمان موفقیت آمیز باشد بیماران به تدریج از توانایی خودشان در پذیرفتن مسئولیت رشد روان شناختی شان مطمئن می شوند. آنها به سمت خودپرورانی و تمام فرآیند های همراه با آن پیش می روند، آنها شناخت عمیق تر و روشن تری در مورد احساسات، عقاید و آرزوهایشان کسب می کنند، آنها به جای استفاده کردن از مردم برای حل کردن تعارض های بنیادی شان با احساسات اصیل آنها رابطه برقرار می کنند، آنها به جای اینکه شغل خود را وسیله ای برای تداوم بخشیدن به جستجوی روان رنجور برای شهرت در نظر بگیرند، علاقه بیشتری به آن پیدا خواهند کرد.
برگرفته از کتاب نظریه روان شناسی
بیشتر بخوانیم: