امروز: شنبه, ۳۱ شهریور ۱۴۰۳ برابر با ۱۸ ربيع الأول ۱۴۴۶ قمری و ۲۱ سپتامبر ۲۰۲۴ میلادی
شنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۹ ۱۰:۳۳
۳
PNAZAR
نسخه چاپی

رواقیان؛ آخرین تلاش دنیای باستان برای ورود به اخلاق طبیعی

رواقیان؛ آخرین تلاش دنیای باستان برای ورود به اخلاق طبیعی
به گزارشتمیم نیوز

رواقیان را به سه دسته باید تقسیم کرد: رواقیان مقدم (از زنون رواقی تا پایان سده سوم ق.م)؛ رواقیان میانه (از اواخر سده دوم تا سال 65 میلادی)؛ رواقیان متاخر یا اپیکتتوس و مارک اورل، قیصر روم تا سده دوم میلادی.

رواقیان مقدم از جمله بیگانگانی به شمارمی رفتند که از ممالک واقع در حواشی حوزه تمدن یونانی آمده و در یونان سکونت گزیده بودند و زیر تاثیر عوامل غیر یونانی قرار داشتند. فلسفه آنان کمتر از همه فلسفه های پیش گفته جنبه یونانی دارد. رواقیان مقدم اغلب اهل سوریه و رواقیان متاخر رومی بودند.

از زندگانی زنون بنیانگذار این فلسفه که نباید آن را با زنون ایتالیایی اشتباه کرد، چیزی نمی دانیم. وی شاید در حدود 336 ق.م در کیتون از شهرهای جزیره قبرس زاده شده باشد. گویند وی همراه پدرش که بازرگان بوده یا به تنهایی ضمن سفری بر اثر کشتی شکستگی به آن آمده است. پس از خواندن کتاب افلاطون «دفاع سقراط» و کتاب «خاطرات سقراطی» گزنفون، شیفته نیروی اخلاقی سقراط شده و به آموختن فلسفه رو کرده است. نوشته اند که وی بیست سال تمام در نزد کراتس کلبی که شباهت زیادی به سقراط داشته تحصیل کرده است. پس از چندی به نزد استیلپوی مگارایی رفته و سپس درآکادمی اول نزد کسنوکرات فلسفه آموخته است. پس از مرگ او تحصیلات خود را نزد پولمون جانشین کسنوکرات دنبال کرده است.

زنون فیلسوفی ماده گرا بود که نظراتش بیشتر از ترکیب عقاید کلبیان و هراکلیتوس پدید آمد، ولی رفته رفته رواقیان با درآمیختن عقاید افلاطونی به عقاید خود عقاید زنون را رها کردند،طوری که تعالیم مارکوس اورلیوس در نیمه دوم سده دوم میلادی به هیچ وجه با تعالیم زنون مشابه نبود.

زنون در سال 300 ق.م مکتب رواقی گری را بنیاد گذارد که وجه تسمیه آن تدریس در استوآ یعنی رواق سرپوشیده بوده است. دیوگنس لائرتی فهرستی از نوشته های زنون را در کتاب خود چنین برشمرده است: درباره زندگانی مطابق با طبیعت، درباره کوشش یا طبیعت انسانی، درباره تاثرات، درباره اخلاق، درباره تربیت یونانی، درباره کلیات. اما هیچ یک از این نوشته ها در دست نیست و فقط قطعاتی از آنها باقی مانده است.

رواقیان مقدم تجربه گرا و حتی حس گرا بودند اما در عین حال بر این باور بودند که واقعیت را از طریق عقل می توان شناخت. رواقیان در جهان شناسی خود به هراکلیتوس برای نظریه لوگوس و نظریه آتش چونان جوهر جهان تأسی کردند. آنان بر این باور بودند که آتش ازلی چونان نیروی سازنده و آفریننده اصل و جوهر همه چیزهاست، ولی همین آتش چونان نیرویی سوزنده و نابود کننده همه چیزهاست.

رواقیان نه تنها نظریه افلاطونی مبنی بر واقعیت کلی، بلکه کلی انضمامی ارسطو را نیز قبول نداشتند. به باور آنها تنها فرد و جزئی وجود دارد و معرفت ما شناسایی مفرد و جزئی است. بدین گونه رواقیان موضع نظری خلاف افلاطون اتخاذ کردند زیرا در حالی که افلاطون ادراک حسی را تحقیر می کرد رواقیان به ویژه رواقیان مقدم تمامی معرفت را بر ادراک حسی بنا نهادند.

آنان به کلمات آنتیس تنس کلبی که میگفت ای افلاطون، من اسب را می بینم نه اسبیت را، استشهاد می کردند. در واقع فلسفه رواقی ماتریالیسمی یگانه انگار است: «همه چیز اجرا یک کل شگت انگیز است که جسمش طبیعت و روحش خداست»

رواقیان به این نتیجه رسیدند که خدا، عالم و طبیعت یک چیز هستند و هرکس به قوانین طبیعت گردن نهد خدا را اطاعت کرده و به مقتضای عقل رفتار کرده است. عقل به نظر آنان آتشی است نظم دهنده که جهان را در پایان سال بزرگ خواهد بلعید. سپس عالم جدید به وجود خواهد آورد و این همچنان جاودانی خواهد بود.

در عین حال، به باور رواقیان حرکت جهان و پیدایش چیزها به تاثیر ایمارمنه است. این اصطلاح کم و بیش با مفهوم تقدیر یا سرنوشت و قسمت هم معناست. این مفهوم به معنای پیش اندیشی نیز هست.  ایمارمنه رواقیان مانند خرد یا لوگوس در فلسفه هراکلیت است و همه کس و همه چیز باید خواه و ناخواه با این ضرورت ازلی بسازند و از آن تبعیت کنند.

تقدیر و سرنوشت نقطه مقابل خدا نیست، بلکه خود خداست. خدا به نیروی پیش اندیشی همه چیز را به بهترین شیوه به نظم درآورده است و رواقیان همه چیز جهان را به جا و نیکو می دانستند و می گفتند اگر بد را از نظر دیگر و به گونه ای دقیق تر بنگریم واقعا شرّی وجود ندارد. خوبی ها بدون بدی ها وجود نتوانند داشت. مثلا از درد هر چند چونان یک شرّ سخن رفته است، به لحاظ خاصی خیر به نظر می رسد. مثلاً با توجه به فساد دندان ها، درد دندان یک امر خیر یا مصلحتی مسلم است؛ زیرا درد دندان چونان علامت خطری آدمی را وامیدارد که به فکر علاج آن باشد. به همین گونه اگر احساس گرسنگی نمی کردیم سلامت خود را به سبب تغذیه ناکافی به خطر می انداختیم. بنابراین به باور رواقیان هیچ کنشی فی نفسه شرّ نیست.

به نظر رواقیان باور به سرنوشت و نیکو پنداشتن آنچه می باید روی بدهد بدین معنا نیست که آدمی در صورت امکان وقوع رویداد بد و نامطلوب کوششی برای جلوگیری از وقوع آن از خود نشان ندهد. یعنی اگر شخص عاقل کامل کودک خود را مثلا در خطر غرق شدن می دید، می کوشید او را نجات دهد ولی اگر در این کار ناکام می ماند، این واقعیت را می پذیرفت بی آن که احساس ناراحتی یا تاسف کند یا احساس کند که ذره ای از خوشبخی او کاسته شده است زیرا هر آنچه روی می دهد لابد به اقتضای تقدیر صورت می گیرد، حتی ناتوانی اش در نجات دادن غریق را باید امری خیر تلقی کند ولو آنکه او نتواند بفهمد چرا. وانگهی فضیلت اخلاقی تنها خیر است و چون آدم خردمند و با فضیلت بهترین کاری را که می توانسته انجام داده است، چیزی برای افسوس و تاسف و شکایت باقی نمی ماند.

رواقی گری اخلاق را در متن فهم جهان به طوری کلی جای داد، توأم با خرد که هم در رفتار انسانی و هم در جهانی که ساختار آن خدایی است، افضل و برتر است. نظریه رواقی درباره الوهیت و رابطه اش با جهان به لحاظ تاریخی تحت تاثیر زمینه ای بود که تفکر نوافلاطونی و مسیحیت در آن نشو و نما کرد. سرشت سامان مند فلسفه رواقی در واقع بازتاب نظریه مکتبی طبیعت سامان مند خود جهان بود. این مکتب در صدد بود بدون توسل به دیگر جهان افلاطون آن را تبیین کند.

به نظر رواقیان همه کردارها تنها آنگاه که با خرد هماهنگ شوند نیک خواهندبود و اگر چنین نباشند، بد هستند. حتی زندگانی نیز به خودی خود نیک یا بد نیست بلکه یکسان است و اگر با خرد هماهنگ نباشد بد است و از همینجاست که کلئانتس شاگرد زنون اشخاص شرور را به سگ هایی تشبیه می کند که به گاری بسته شده اند و ناچارند هرجا که گاری برود آنها نیز بروند.

رواقیان بر این باورند که علاقه به انسانیت ناشی از خویشتن دوستی است وظیفه اخلاقی انسان این است که این حس خویشتن دوستی را در خود پرورش دهد تا اینکه بتواند همه انسان ها را دوست بدارد. از نظر آیین کشورداری و سیاست رواقیان توجهی به شهر-دولت خود نداشتند و همه جهان را شهر خود می نامیدند و مرد دانا یا زئوس را پادشاه این شهر می شمردند.

نماینده رواقیان دوره میانه در سده اول میلادی سنکا بود که در موعظه و اخلاق رساله هایی دارد که معروف است. او مربی نرون امپراتور خودکامه روم بود و به همین دلیل برخی کردار او را با گفتارش چندان سازگار نیافته اند اما بسیاری بر این باورند که خوش رفتاری نروم در سال های نخست سلطنت از تاثیر تربیت این حکیم بوده است. نکته جالب توجه این که همین اپراتور مخبط و سبع بر فضایل و جاه و منزلت و ثروت مربی خود رشک برده به او فرمان داد رگ های خویش را باز کند. سنکا چاره ای جز اطاعت نداشت و به دست خویش رشته زندگی خویش را قطع کرد.

از نمایندگان دوره متاخر رواقی یکی اپیکتتوس یونانی بود؛ او در روم ابتدا برده بود و بعدها آزاد شد، دیگری مارکوس اورلیوس از امپراتوران برجسته روم بود. اپیکتتوس در اواخر سده اول و آغاز سده دوم می زیست. در فلسفه تنها به اخلاق توجه داشت و شیوه رواقیان را پسندیده از سقراط و دیوجانس پیروی میکرد. شخصاً چیزی ننوشت و آموزش های او را یکی از یروانش در یک کتاب و یک رساله کوتاه به زبان یونانی جمع آوری نموده است.

بنیاد آموزش های او این است که امور دنیا بر دو بخش است، بخشی که در اختیار ماست و بخشی که در اختیار ما نیست.آنچه در اختیار ما هست اندیشه و اراده خود ماست. پس اگر بر نفس خویش مسلط باشیم آزاد و مستقل خواهیم بود. سایر چیزها از اشخاص و اموال و جز آنها از ما نیستند و از اختیار ما بیرون اند و نباید جز به آنگونه که هستند آرزو و توقعی داشته باشیم. توجه به این نکته مایه آسایش خیال و فراغ خاطر ما خواهد بود و بدین گونه سعادتمند  خواهیم زیست.

گویند رفتار و کردار این فیلسوف کاملاً با گفتار و اندیشه وی سازگار بود چنان که نقل کرده اند که او در زمان بردگی روزی خواجه اش که مردم آزار بود پای او را با آلات شکنجه رنجه میکرد او بی آه و ناله و باکمال آرامش گفته بود پایم را خواهی شکست و عاقبت چنین نیز شد. باز او تغییر حالت نداده و به همان آرامی گفت نگفتم پایم را خواهی شکست؟ (از رسالات و مباحثات اپیکتتوس).

مشرب مارکوس اورلیوس امپراتور پاک طینت روم نیز رواقی گری بود. با وجود او چنان که گفتی آرزوی افلاطون مبنی بر حکومت فیلسوف-پادشاه محقق شد. سراسر زندگانی وی بر طبق اصول فلسفی رواقی گذشت. او حقیقت زندگانی را در اشتغال به فلسفه و حکمت می دانست. او کتابی درباره خود نوشته و در آن یاداوری کرده که به دستور سنکای حکیم، نفش خود را همواره به معرض بازخواست در می آورده است که چه کردی؟ چه دردی را دوا نمودی؟ کدام عیب را از خود دور ساختی؟ چه ترقی و بهبودی به خود دادی؟ و خلاصه کلام او این است که افراد پیوسته به کل عالم اند و حیات اگر معنا دارد این است که هر فرد خود را جزء کل بداند.

از عبارات او این است که من دو میهن داردم به اعتبار این که مارکوس اورلیوس هستم میهن من روم ست و به اعتبار این که انسانم میهم من جهان است و نیکویی آن است که برای هر دو میهن نافع باشد. یعنی همچنان که درخت بدون علم و قصد به مردم میوه می دهد انسان هم باید بی توجه به تعمد وجودش برای دیگران سودمند باشد. مارکوس اورلیوس در اندیشه های خود به دولتی اظهار علاقه میکند که برای همه افراد یک قانون داشته باشد، دولتی که با توجه به تساوی آزادی بیان اداره شود، سلطنتی که به آزادی رعایایش بیش از هر چیز احترام بگذارد.

 

بیشتر بخوانیم:

نمایندگان برجسته رواقی چه کسانی بودند؟

 تاثیر کرکه گور و نیچه بر اگزیستانسیالیسم سده بیستم

 هستی اگزیستانسیالیسم

 تحول فلسفه تجربه گرا به پراگماتیسم

فلسفه افلاطون

 فلسفه کلاسیک آلمانی



+ 3
مخالفم - 0

تمام حقوق مادی و معنوی این پایگاه محفوظ و متعلق به تمیم خبر می باشد.
هرگونه کپی و نقل قول از مطالب سايت با ذكر منبع بلامانع است.