سالیوان نیز مانند فروید و یونگ، شخصیت را به صورت یک سیستم انرژی در نظر داشت. انرژی می تواند به صورت تنش (احتمال عمل کردن) یا به صورت خودِ اعمال (تغییر شکل های انرژی) وجود داشته باشد. تغییر شکل های انرژی تنش ها را به رفتارهای ناآشکار یا آشکار تبدیل می کنند و هدف آنها ارضا کردن نیازها و کاهش دادن اضطراب است.
تنش احتمال عمل کردن است که امکان دارد در آگاهی تجربه شود یا نشود. بنابراین همه تنش ها به صورت هشیار احساس نمی شوند. بسیاری از تنش ها مانند اضطراب، دلشوره ها، رخوت، گرسنگی و برانگیختگی جنسی احساس می شوند اما نه همیشه در سطح هشیار. در واقع احتمالا همه تنش هایی را که احساس می کنیم حداقل تا اندازه ای تحریف واقعیت هستند.
سالیوان دو نوع تنش را مشخص کرد: نیاز ها و اضطراب. نیازها معمولا به اعمال ثمربخش منجر می شوند، در حالی که اضطراب به رفتارهای بی ثمر یا آشفته می انجامد.
نیازها
نیازها تنش هایی هستند که عدم تعادل زیستی بین فرد و محیط فیزیوشیمیایی درون و بیرون از ارگانیسم آنها را به بار می آورد. نیازها گذرا هستند یعنی وقتی ارضا می شوند موقتا نیروی خود را از دست می دهند اما بعد از مدتی احتمالاً دوباره برمی گردند. گرچه نیازها در اصل عنصر زیستی دارند اما بسیاری از آنها از موقعیت میان فردی ناشی می شوند.
اساسی ترین نیاز میان فرد محبت است. کودک نیاز به دریافت محبت از مراقب اصلی خود که خود سالیوان آن را محبت مادری خواند، پرورش می دهد. برخلاف برخی نیازها محبت به اعمال حداقل دو نفر نیاز دارد. برای مثال نیاز کودک به خواستن می تواند به صورت گریه یا لبخند زدن ابراز شود در حالی که نیاز مادر به محبت کردن ممکن است به لمس کردن، نوازش کردن یا بغل کردن تغییر شکل یابد. در این مثال نیاز به محبت از طریق استفاده از دهان کودک و دستان مادر ارضا می شود.
محبت نیازی کلی است زیرا به سلامتی کلی فرد مربوط می شود. نیازهای کلی که اکسیژن، غذا و آب را نیز شامل می شوند برخلاف نیازهای موضعی هستند که از منطقه خاص بدن ناشی می شوند. چند منطقه بدن در ارضای نیازهای کلی و موضعی موثر هستند.
برای مثال دهان نیازهای کلی را با جذب کردن غذا و اکسیژن ارضا می کند اما نیاز موضعی به فعالیت دهانی را نیز برآورده می سازد. از دست ها می توان برای کمک به ارضای نیاز کلی محبت نیز استفاده کرد اما دست ها می توانند برای ارضا کردن نیاز موضعی به فعالیت دستی نیز به کار روند. همین طور از سایر مناطق بدن مانند معقد و اندام های تناسلی می توان برای ارضا کردن هر دو نوع نیاز استفاده کرد.
مناطق مختلف بدن از همان اوایل زندگی نقش مهم و بادوامی را در روابط میان فردی بازی می کنند. در حالی که کودک نیازهای کلی به غذا، آب و غیره را ارضا می کند انرژی بیش از حد لازم به مصرف می رساند و این انرژی اضافی به شیوه های رفتار خاص تغییر شکل می یابد که سالیوان آن را پویش ها نامید.
اضطراب
نوع دوم تنش، اضطراب، از این نظر با تنش های نیاز فرق دارد که گسسته است، پراکنده و مبهم است و به خودی خود عملی را برای کاهش دادن آن برانگیخته نمی کند. اگر کودکان غذا (نیاز) نداشته باشند، روش عمل آنها مشخص است اما اگر آنها مضطرب شوند برای گریختن از این اضطراب کاری نمی توانند انجام دهند.
اضطراب چگونه ایجاد می شود؟
سالیوان معتقد بود اضطراب از طریق فرآیند همدلی از مادر به کودک منتقل می شود. اضطراب مادر به ناچار در کودک اضطراب ایجاد می کند. چون همه مادران هنگام پرستاری از بچه هایشان مقداری اضطراب دارند، همه بچه ها تا اندازه ای مضطرب می شوند.
به همان صورتی که کودک توانایی کاهش دادن اضطراب را ندارند، مادر هم برای حل کردن اضطراب کودک وسیله موثری در اختیار ندارد. هر گونه نشانه اضطراب یا ناامنی در کودک احتمالاً به تلاش های مادر برای ارضا کردن نیازهای کودک منجر می شود.
برای مثال ممکن است مادری بچه مضطرب و گریان خود را تغذیه کند، چون اضطراب را با گرسنگی اشتباه می گیرد. اگر کودک در پذیرفتن شیر اکراه داشته باشد مادر مضطرب تر می شود که این خود اضطراب بیشتری در کودک ایجاد می کند. سرانجام اضطراب کودک به جایی می رسد که در مکیدن و بلعیدن او اختلال ایجاد می کند. از آن پس اضطراب در جهت مخالف تنش های نیاز عمل نموده و از ارضا شدن آنها جلوگیری می کند.
اضطراب بر بزرگسالان نیز تاثیر زیانباری دارد. اضطراب مهم ترین نیروی مخرب است که از رشد روابط میان فردی سالم جلوگیری می کند. سالیوان اضطراب شدید را به وارد شدن ضربه به سر تشبیه کرد. اضطراب افراد را از یادگیری عاجز می کند، حافظه را مختل می کند، ادراک را محدود می سازد و می تواند به یادزدودگی کامل منجر شود.
در حالی که سایر تنش ها به اعمالی منجر می شوند که هدف شان کاهش آنهاست، اضطراب رفتارهایی را ایجاد می کند که 1- به افراد اجازه نمی دهد از اشتباهات شان درس بگیرند؛ 2- افراد را در حالت دنبال کردن میل بچه گانه به امنیت نگه می دارد؛ 3- تضمین می کند که افراد از تجربیات شان درس نخواهند گرفت.
سالیوان تاکید کرد اضطراب و تنهایی از این نظر که کاملاً ناخواسته و ناخوشایند هستند، در بین همه تجربیات، منحصر به فرد می باشند. چون اضطراب رنج آور است، افراد به طور فطری گرایش دارند از آن اجتناب کنند و ذاتاً حالت سرخوشی یا فقدان کامل تنش را ترجیح می دهند. سالیوان این برداشت را به طور خلاصه به این صورت بیان کرد: وجود اضطراب از نبود آن بسیار بدتر است.
سالیوان اضطراب را از چند نظر با ترس متفاوت می دانست:
اولاً اضطراب معمولاً از موقعیت های میان فردی پیچیده ناشی می شود و به صورت مبهم در آگاهی نمایان می شود، ترس واضح تر تشخیص داده می شود و راحت تر می توان به منشأ آن اشاره کرد.
ثانیاً اضطراب ارزش مثبت نارد. فقط در صورتی که به تنش دیگری تغییر شکل یافته باشد. مثلاً به خشم یا ترس، می تواند به اعمال سودمند منجر شود.
ثالثاً اضطراب اضطراب مانع از ارضای نیازها می شود، در حالی که ترس گاهی اوقات به افراد کمک می کند برخی نیازها را ارضا کنند. این تضاد با ارضای نیازها در قالب کلماتی بیان شده اند که می توان آنها را تعریف اضطراب سالیوان در نظر گرفت: اضطراب تنشی مغایر با تنش نیازها و عمل کردن متناسب با کاهش آنهاست.
بیشتر بخوانیم:
ارزیابی نظریه کلی و برداشت وی از انسان
توصیف اسکینر از ارگانیزم شخصیتی رفتاری انسان
نظریه مزلو در چه سطحی ارزیابی می شود؟