در آغاز نوباوگی و بعد در طول مراحل گوناگون رشد، افراد تصورات خاصی را از خودشان و دیگران اکتساب می کنند. این تصورات که شخصیت بخشی نامیده می شوند، می توانند نسبتاً دقیق باشند یا به علت اینکه تحت تاثیر نیازها و اضطراب های فرد قرار داشته اند، شدیداً تحریف شده باشند.
سالیوان سه شخصیت بخشی اساسی را توصسق کرد که در مدت نوباوگی ایجاد می شوند: مادر بد، مادر خوب و من.
علاوه بر این برخی کودکان شخصیت بخشی خیالی (هم بازی خیالی) را در دوران کودکی اکتساب می کنند.
مادر بد، مادر خوب
مفهوم مادر بد و مادر خوب سالیوان شبیه مفهوم پستان بد و پستان خوب ملانی کلین است. شخصیت شناسی مادر بد، در واقع، از تجربیات کودک در مورد نوک پستان بد ناشی می شود، یعنی نوک پستانی که نیازهای گرسنگی را ارضا نمی کند. مهم نیست که این نوک پستان به مادر تعلق دارد یا به سر شیشه ای که مادر، پدر، پرستار یا هر کس دیگری آن را نگه داشته است.
شخصیت بخشی مادر بد تقریباً به طور کامل نامتمایز است، زیرا هر کسی را که در پرستاری دخالت دارد، شامل می شود. این تصویر دقیقی از مادر واقعی نیست، بلکه صرفاً بازنمایی مبهم کودک از درست تغذیه نشدن است.
بعد از اینکه شخصیت بخشی مادر بد تشکیل شد، کودک بر اساس رفتارهای محبت آمیز مادر، شخصیت بخشی مادر خوب را فرا می گیرد. این دو شخصیت بخشی، یکی بر اساس برداشت کودک از مادر بدخواه و مضطرب و دیگری بر اساس مادر آرام و با محبت، با هم ترکیب می شوند و شخصیت بخشی پیچیده ای مرکب از ویژگی های متضاد را تشکیل می دهند که به فرد واحدی فرافکنی می شود.
با این حال تا زمانی که کودک زبان را پرورش دهد، این دو تصویر ذهنی متضاد از مادر می توانند با هم وجود داشته باشند.
شخصیت بخشی های من
کودک در اواسط نوباوگی سه شخصیت بخشی من را اکتساب می کند (من بد، من خوب و من هیچ) که عناصر اصلی شخصیت بخشی خود (self) را تشکیل می دهند. هر یک از این ها با تصور در حال تکامل من یا بدن من، ارتباط دارد.
شخصیت بخشی من بد از تجربیات تنبیه شدن و تایید نشدن کودکان از جانب مادرشان شکل می گیرد. اضطراب حاصل به قدر کافی نیرومند هست که به کودکان بیاموزد آنها بد هستند اما این اضطراب آنقدر شدید نیست که باعث شود تجربه آن تجزیه شود یا به صورت گزینشی مورد بی توجهی قرار گیرد.
من بد مانند همه شخصیت بخشی ها از موقعیت میان فردی شکل می گیرد، یعنی کودکان می توانند یاد بگیرند که آنها فقط از نظر کس دیگری، معمولاً از نظر مادر بد، بد هستند.
شخصیت بخشی من خوب از تجربیات کودکان در رابطه با پاداش و تایید ناشی می شود. کودکان زمانی خودشان را خوب احساس می کنند که ابراز محبت مادرشان را درک کنند.
این گونه تجربیات اضطراب را کاهش می دهند و شخصیت بخشی من خوب را تقویت می کنند. با این حال اضطراب شدید ناگهانی می تواند باعث شود کودک شخصیت بخشی من هیچ را تشکیل دهد و تجربیات مرتبط با آن اضطراب را تجزیه نموه یا به صورت گزینشی به آن توجه نکند.
کودک وجود این تجربیات را در تصور ذهنی من انکار می کند، به طوری که آنها بخشی از شخصیت بخشی من هیچ می شوند.
بزرگسالان نیز با این شخصیت بخشی های من هیچ مبهم مواجه می شوند که در رویاها، دوره های اسکیزوفرنیک و سایر واکنش های تجزیه ای آشکار می شوند.
سالیوان معتقد بود این تجربیات هولناک همیشه هشداری را در پیش دارند. با اینکه این تجربه افراد را در روابط میان فردی شان عاجز می کند اما علامت با ارزشی برای واکنش های اسکیزوفرنیک قریب الوقوع است. هیجان غیرعادی می تواند در رویاها تجربه شود یا به صورت بهت، وحشت، انزجار یا احساس لرزیدن درآید.
شخصیت بخشی های خیالی
همه روابط میان فردی با افراد واقعی نیستند. کودکان اغلب هم بازی های خیالی دارند که نوعی شخصیت بخشی خیالی هستند یعنی صفات یا افراد غیرواقعی که کودکان برای حفاظت از عزت نفس شان می آفرینند. سالیوان معتقد بود این دوستان خیالی به اندازه هم بازی های واقعی برای رشد کودک اهمیت دارند.
با این حال شخصیت بخشی خیالی به کودکان محدود نمی شود، اغلب بزرگسالان ویژگی های خیالی در دیگران می بینند. در صورتی که افراد صفات خیالی ای را که پس مانده های روابط قبلی هستند به دیگران فرافکنی کنند، شخصیت بخشی های خیالی می توانند در روابط میان فردی تعارض به وجود آورند. آنها مانع از ارتباط نیز می شوند و به افراد اجازه نمی دهند در سطح شناختی یکسانی عمل کنند.
بیشتر بخوانیم: