توماس هابز در سده 17،یکی از بحرانی ترین و پرتکاپوترین سده های دوران جدید به ویژه در انگلستان که شاهد دگرگونی های بنیادین، تضادهای اجتماعی بی سابقه و درگیری های بسیار شدید اجتماعی، یعنی سده نخستین انقلاب اجتماعی بود، پا به عرصه وجود گذاشت.
اهمیت هابز از یک سو به علت نوآوری های فلسفی اوست و از سوی دیگر و مهم تر از آن به علت نظرات وی درباره ساختار و سازمان سیاسی و اجتماعی دوران خود اوست.
پیش از هابز، گرایش نوین فلسفی با متفکر برجسته ای چون فرانسیس بیکن شکل گرفته بود و علوم دیگر نیز هر یک به مراحل پیشرفته تری رسیده بود. بنابراین هابز از دستاوردهای پیشینیان به مثابه پایه ای برای تفکر فلسفی خود بهره گرفت.
هم زمان با هابز، فیلسوف بزرگ فرانسوی، رنه دکارت نیز بنیاد تازه ای در فلسفه نهاده بود. هابز ناگزیر بود که رویکرد فلسفی خود را همواره با توجه به دستاوردهای علوم طبیعی تبیین کند و تصادفی نیست که بزرگترین عاملی که در تفکر هابز تاثیر داشته بود دستاوردهای علمی گالیله است.
در این میان آنچه بیش از هر چیز انگیزه تفکر او به شمار می رفت هندسه بود. مکانیک، علم مسلط بر سایر علوم این دوران ها نیز انگیزه ای دیگر بود. هابز ماتریالیست بود به همان گونه بیکن اما ماتریالیسم هابز بیش از هر چیز سرشتی مکانیستی داشت و علت آن تسلط و نفوذ رویکرد علمی آن دوران بود.
مساله زبان
در نظام فکری هابز چند نکاه مهم را می توان یافت که در برخی از آنها مبتکر بوده است. یکی از دلمشغولی های او توجه وی به مساله زبان است که به این علت در روزگار ما وی را یکی از پیشگامان فلسفه تحلیلی می نامند، فلسفه ای که مساله زبان را محور اساسی پژوهش فلسفی و بنیاد آن می داند.
برای هابز نیز سخن بر سر آن است که نقش زبان یا به عبارت بهتر واژه ها در تفکر انسان چیست؟ آیا واژه هایی را که ما به کار می بریم نمایانگر واقعیتی اند که ما از یک سو به وسیله آنها اشیا را به تملک در می آوریم و از سوی دیگر دریافت های خودمان را از اشیا به دیگران انتقال می دهیم؟
هابز که از نام گرایان (اصحاب تسمیه) بود می گوید که جز نام هیچ امر کلی وجود ندارد و بدون واژه ها هیچ فکر کلی برای ما قابل تصور نیست. بدون وجود زبان، صدق و کذب نمی تواند مصداق داشته باشد زیرا صادق و کاذب از صفات کلام اند.
علم راستین در نزد هابز
هندسه یگانه علم راستین است که تاکنون به وجود آمده است. ماهیت استدلال از نوع محاسبه است و باید با تعاریف آغاز شود اما در تعاریف لازم است از مفاهیمی که ناقض نفس خود هستند احتراز کرد و حال آنکه این امر معمولاً در فلسفه رعایت نمی شود.
مثلاً جوهر نامتجسم قول مهملی است وقتی اعتراض کنند که خدا جوهر نامتجسم است. هابز دو پاسخ در برابر این اعتراض دارد، نخست اینکه خدا موضوع فلسفه نیست، دو دیگر آنکه بسیاری از فلاسفه خدا را متجسم انگاشته اند.
به نظر وی همه اشتباهاتی که در قضایای کلی صورت می گیرد ناشی از مهمل بودن یعنی ناقض نفس خود بودن قضایاست.
اکنون این پرسش به میان می آید که چون سرچشمه نخستین مدرکات ما زبان است یعنی کاربرد واژه ها پس آیا نباید به این مساله پرداخت که چگونه باید این واژه ها را به کار ببریم تا هم دریافت مان از واقعیت و هم آنچه از دریافت مان به دیگران منتقل می کنیم درست تر و دقیق تر باشد؟
نکته مهم در تفکر هابز رویکرد علمی وی به جهان است. مفهوم حرکت نزد وی بنیادی ترین مفهوم هستی است و این نیز بنیاد دانش فیزیک جدید آن دوران ها به شمار می رفت.
هندسه نیز برای هابز اهمیت اساسی دارد. حرکت نقطه ها و خط ها سازنده شکل های گوناگون هندسی است اما حرکت برای هابز نیز در واقع حرکتی مکانیستی است. برای هابز در جهان فقط اشیای مادی وجود دارند. آنچه وی از مفهوم اشیا می فهمد تنها بر اجسام تطبیق میکند. خصلت ماتریالیستی و واقعیت گرایی هابز در این نظریه اش گنجانده شده است که اشیا بیرون و مستقل از ادراک و ذهن ما وجود دارند.
به گفته هابز: احساس اصل شناخت اصل هاست و تمامی علوم از آن منبع ناشی می شود. او در کتاب لویاتان نوشت: هیچ فرایافتی در ذهن انسان نیست که پیش از آن کلاً یا جزئاً در اندام حسی ما وارد نشده باشد.
انکار روح
این نظریه وی را به آنجا می کشاند که جوهر مستقلی به نام روح را انکار کند. به تعبیر امروزی می توان گفت که به عقیده هابز تمامی فعالیت های درون ذهنی ما شکل های گوناگون فعالیت فیزیولوژیک مغزند. اما اگر چنین است پیوند ما با واقعیت بیرونی چیست و آن را چگونه و به چه وسیله ادراک میکنیم؟
هابز پاسخ می دهد که تنها وسیله دریافت واقعیت عینی ادراک حسی است، سرچشمه ادراک حسی داده های حسی اند اما روش شناخت واقعیت کدام است؟ هابز پاسخ می دهد : فلسفه.
داده های حسی را همه دارند اما همه به شناخت نمی رسند زیرا این منظور تنها با روشی منظم به تحقق می انجامد و آن همان روش فلسفی است. وی برتری انسان ها را به میزان آشنایی شان با فسلسفه می سنجد.
اما فلسفه چگونه شناختنی است؟ فلسفه شناخت عقلانی معلول ها یا پدیده ها از روی علت های شناخته آنها یا علل موجده یا پدید آورنده آنهاست و بر عکس شناخت علت های ممکن ایجاد کننده از روی معلول های شناخته شده است.
از نظر هابز هیچگونه جوهر غیرجسمانی پذیرفتنی نیست. وی حتی خدا را، ناب ترین، بسیط ترین و نادیدنی ترین روح جسمانی می داند. بدین سان ماتریالیسم هابز ماتریالیسمی مکانیستی است بنابراین تصویری که وی از جهان میدهد تصویری خشک و بی روح است.
قرارداد اجتماعی
دومین عرصه تفکر هابز، نظریه پردازی های اوست درباره سیاست و جامعه که وی آن را در دو نوشته مهمش یعنی درباره شهروند و لیویاتان گنجانده شده است.
به عقیده هابز بزرگترین خصلت آدمی حبّ ذات و انگیزه بقاست و این هماهنگ با قانون طبیعت است. بدین سان که جامعه یا برای کسب سود است یا برای کسب افتخار. یعنی آنقدر برای دوست داشتن هم نوع مان نیست که برای دوست داشتن خودمان.
انسان به لحاظ ترس از مرگ تن به یک قرارداد اجتماعی می دهد اما این قرارداد اجتماعی تنها راه رسیدن به زندگی مناسب و درخور است. وجود دولت به خاطر انسان است و دولت است که قوانین و اخلاقیات را تعیین می کند. فرمان های دولت بخشی از یک قرارداد اجتماعی هستند و افراد انسانی نیازمند حکومت و نیازمند حاکم هستند.
هابز دولت را به اژدهای افسانه ای تورات، لیویاتان، تشبیه می کند که به تعبیر خودش آن خدای میرنده ای است که زیر سلطه خدای نامیرا، ما آرامش و صلح و دفاع را مدیون اوییم.
هابز رای افلاطون و ارسطو را مبنی بر این که حکومت نتیجه غریزه اجتماعی بودن طبیعی انسان است رد می کند. برعکس غریزه طبیعی آدمی وضعی طبیعی یا جنگی است. انسان فقط به لحاظ نیاز عقلانی به حمایت در برابر وضع طبیعی وارد قرارداد اجتماعی می شود، گرچه طبعاً به وضع طبیعی تمایل دارد.
هابز در عین آنکه به استبداد مطلقه مشروعیت می بخشد نخستین کسی است که بحث سکولار مدرن درباره مشروعیت حکومت را مطرح کرده است. او هر چند از مضار دموکراسی سخن نمی گوید اما سلطنت مطلقه را برای مهار تمایلات شبه جنگی انسان ها کارآمدتر می داند. به نظر او گرچه حاکمان حق حکومت خود را از خداوند نمی گیرند اما هابز با پادشاه خودکامه ای که پادشاهی را از پدرانش به ارث می برد، مشکلی ندارد.
مارکس در خصوص فلسفه هابز گوشزد ساخت که ماتریالیسم هابز یک سویی بود. مارکس می نویسد: حساسیت او شکوفایی اش را از دست داد و به صورت حساسیت انتزاعی هندسه دان درآمد. حرکت فیزیکی قربانی حرکت مکانیکی یا ریاضی مند شد و هندسه علم اصلی اعلام گشت.
به نظر هابز جهان مجموعه ای جهان مجموعه ای از اجسامی است که تحت سلطه قوانین حرکت مکانیکی است و نیز زندگی روانی انسان و جانور را به حرکت فرومیکاهد. او بر این باور بود که این ها مکانیسم های بغرنجی اند که کاملاً تحت سلطه اثرات خارجی هستند.
هابز نتیجه می گیرد که 1- ارواح به مثابه جوهرهای خاص وجود ندارند، 2- تنها جوهر، اجسام مادی اند، 3- خدا چیزی جز زاده خیال نیست.
او عینیت کثرت کیفی طبیعت را انکار می کند بر این باور است که آن یک خاصیت ادراک انسانی مبتین بر تفاوت های مکانیکی میان اشیا است. در مورد شناخت، به نظریه اید های فطری دکارت حمله می کند. او که تمامی ایده ها را ناشی از احساس ها می داند، آموزه خود را درباره پروراندن ایده ها یا مقایسه یا تجزیه و ترکیب گسترش می دهد.
در حالی که هابز بر این باور است که آزمایش یا شناخت داده های منفرد چیزی بیش از حقایق محتمل درباره پیوند اشیا فراهم نمی کند، می پذیرد که شناخت عام معتبر امکان پذیر است و مشروط به زبان می باشد یعنی قابلیت نام هایی که نمادهای ایده های کلی می شوند.
در آموزه هابز درباره قانون و دولت نظریه خاستگاه الهی جامعه را مردود می شناسد و نظریه قرارداد اجتماعی را پیشنهاد می کند.
هابز سلطنت مطلقه را بهترین شکل دولت میداند اما تبیین ها و ملاحظات بی شمار او جایی را برای اصول انقلابی برجا می گذارد. ایده های او نه بر اصل سلطنت طلبی به معنای کامل آن، بلکه بر خصلت نامحدود قدرت دولتی استوار است. او گوشزد می کند که نیروهای دولت با منافع طبقاتی که انقلاب بورژوایی را در انگلستان سده 17 اجرا کردند سازگار است. نظریه او درباره جامعه و دولت، نطفه یک ارزیابی مادی گرایانه پدیده های اجتماعی را در خود دارد.
بیشتر بخوانیم:
لوکیانوس؛ روشن بین انتقادی عهد باستان
آباء کلیسا یا متکلمان مسیحی چه کسانی بودند؟
محدودیت های شناخت انسانی در تجربه گرایی لاک
تعریف هگل از تاریخ فلسفی؛ تاریخ به مثابه قتلگاه