پیانیست براساس خاطرات یک یهودی لهستانی گریخته از گتوی ورشو، یعنی ولادیسلاو ژپیلمن؛آهنگساز و نوازنده پیانو بنا نهاده شده است. ژپیلمن خاطرات خود را از دوران جنگ و اشغال لهستان در سال 1946 منتشر کرد.
داستان فیلم از 23 سپتامبر 1939 و درست چند هفته پس از تهاجم نظامی آلمان نازی به لهستان آغاز میشود. امّا پیانیست در همین حال هم به اجرای رسیتالهای خود در رادیو ورشو ادامه میدهد. او در راه رسیدن به رادیو از روی قطعات خرد شده ماشین آلات متلاشی و لاشه اسبهای کشته شده میگذرد و در حالی، در ساختمان رادیو پیانو مینوازد که صدای بمبهای فرو ریخته بر سر شهر، هر صدایی از جمله صدای پیانو را تحتالشعاع قرار داده است. چند روز بعد ورشو سقوط میکند و پیانیست، نخستین نشانه های برخورد نازیها با یهودیان را با حضور سربازان آلمانی در شهر میبیند.
شاید پولانسکی که خود یهودی است و توانسته از اردوگاه مرگ نازیها جان سالم به در ببرد مهمترین انتخاب ممکن برای روایت سینمایی داستان ژپیلمن باشد.پولانسکی در کودکی مادر خود را طی جنگ جهانی از دست داده و به کمک پدرش موفق به نجات جانش شده است. او در روند اقتباس سینمایی داستان لحظاتی از ذهنیات خود را به فیلم افزوده و در عین حال فضای کلی و لحظات ناب داستان اصلی را هم حفظ کرده است.
پولانسکی که به اتهام تجاوز جنسی به یک دختر ۱۳ ساله در آمریکا به زندان محکوم شده بود در سال ۱۹۷۸ از آمریکا خارج شد و دیگر به آنجا باز نگشت اما اسکار بهترین کارگردانی برای پیانیست را هریسون فورد از طرف او دریافت کرد و ۵ ماه بعد در فرانسه به وی تحویل داد.
فیلم پیانیست جایزهی نخل طلا و اسکار کارگردانی، فیلمنامه و بازیگر مرد ِاصلی را از آن خود کرده و به عنوان یکی از شاهکارهای سینما شناخته میشود. هرچند برخی در نقد پیانیست معتقدند که این فیلم و دیگر فیلم های هولوکاست از حقیقت برخوردار نبوده و صرفاً یک داستان مبالغهآمیز برای مظلوم نمایی یهودیان هستند.
اگر چه برخی از منتقدین بر این باورند که گرفتن جایزه اسکار وی مثل بسیاری از جایزه های اسکار مسایل پشت پرده ای و سیاسی داشت اما فیلم پیانست مستحق گرفتن این جایزه بود زیرا فیلم مستقل از انتقاداتی که درباره اش می کنند با کارگردانی سطح بالایی که دارد فضایی که در قسمت مهمی از تاریخ یعنی جنگ جهانی دوم روی داد را به خوبی ترسیم کرد.
این فیلم تمایز بسیاری با دیگر فیلم های پولانسکی دارد چرا که بیشتر سعی داشته تا در طول داستان یک راوی صادق باشد تا کارگردانی خلاق. از وجوه قابل توجه این فیلم ،عدم قهرمانسازی است که برخلاف دیگر فیلم های هولوکاست یک نمایش حماسی را به تصویر نمیکشد، بلکه شخصیت اصلی داستان هم برای زنده ماندن تقلا میکند و خبری از نقشآفرینی قهرمانانه در طول ماجرا نیست.
شاید پولانسکی با نشان دادن ژپیلمن به عنوان یک بازمانده و نه یک جنگجو یا قهرمان، مردی که تمام توان خود را برای زنده ماندنش به کار میگیرد و حتی اگر بخت بالا و همراهی چند آدم غیر یهود در میان نبود کشته میشد، درونیترین احساسات خود را باز میتاباند.
از عاطفی ترین لحظات فیلم زمانی است که افسر نازی به پیانیست اجازه می دهد پیانو بنوازد، او را ا دیگر نازی ها مخفی می کند و خوراکش را تامین می کند و در نهایت افسر را می بینیم که اسیر شده و از نوازنده دورگردی می خواهد ژپیلمن را برای نحاتش پیدا کند. وقتی ژپیلمن به اردوی اسرای نازی می رسد آنها رفته اند و اسمی هم از افسر نمی داند!
آهنگسازی فیلم به عهده وویچک کیلار است. کیلار یک آهنگساز لهستانی است که به دلیل روایت فیلم پیانیست که در آن شخصیت اصلی مشغول نواختن قطعهای از شوپن در یک ایستگاه رادیویی به تصویر کشیده میشود، از این قطعه شوپن استادانه استفاده کرده و فضای سراسر حزنانگیز داستان را برای تماشاگر ملموس و شنیدنی ملموس کرده است. در واقع قطعههای شوپن و نوع تنظیم، شاهرگ حیاتی موسیقی متن این فیلم به شمار میرود.
بیشتر بخوانیم:
مجازات هفت گناه کبیره در seven
کتابخوان (The Reader) ؛ماجرای عشقی در پس پرده
آلفا (Alpha)؛ شروع رابطه احساسی انسان و حیوان
هشت یار اوشن (Ocean's Eight) ؛ سرقتی فمینیستی