ریموند کتل و هانس آیزنک صفات را به صورت عوامل تعیین کننده مهم رفتار انسان در نظر گرفتند.
گوردون آلپورت برای اشاره به ساختارهای شخصیتی که قادرند رفتار فرد را به جریان اندازند و هدایت کنند، اصطلاح آمادگی های شخصی را به کار برد. این رویکرد آمادگی شخصی فرض می کند که صفات شخصیت نسبتاً پایداری رفتار را پیش بینی می کنند.
با این حال والتر میشل با این مخالف است. پژوهش مقدماتی او، وی را به این باور رساند که گرچه خیلی از افراد همچنان اعتقاد دارند رفتار کاملاً با ثبات است اما رفتار عمدتاً حاصل موقعیت است. میشل این وضعیت را تناقض ثبات نامید.
میشل از دیرباز به تناقض ثبات علاقه داشته است یعنی این نکته که افراد عادی و روان شناسان حرفه ای به صورت شهودی باور دارند که رفتار افراد نسبتاً باثبات است، در حالی که شواهد تجربی از تغییرپذیری زیاد در رفتار حکایت دارد. از نظر خیلی ها، به نظر بدیهی می رسد که آمادگی های شخصیت کلی مانند پرخاشگری، صداقت، خسّت، وقت شناسی و غیره بیشتر رفتارهای انسان را توجیه می کنند.
افراد سیاستمداران را برای تصدی مقام انتخاب می کنند چون باور دارند آنها صادق، قابل اعتماد، قاطع و شریف هستند، کارفرمایان و مدیران گزینش کارمند، کارکنانی را که وقت شناس، وفادار، یاری گر، سخت کوش، منظم و معاشرتی هستند، انتخاب می کنند.
یک نفر می تواند صمیمی و معاشرتی باشد در حالی که دیگری سرسنگین و کم حرف. روان شناسان و افراد عادی از دیرباز رفتار افرادرا با استفاده از این گونه صفات توصیفی دسته بندی کرده اند. بنابراین خیلی ها تصور می کنند صفات شخصیت کلی در طول زمان و همین طور در موقعیت های گوناگون آشکار می شوند.
میشل معتقد است که در بهترین حالت نظر این افراد فقط پنجاه درصد درست است. او باور دارد که برخی از صفات بنیادی در طول زمان ادامه می یابند اما شواهد کمی وجود دارد که نشان دهد آنها از یک موقعیت به موقعیت دیگر تعمیم می یابند. میشل با نسبت دادن رفتار به این صفات کلی قویاً مخالفت کرده است. هرگونه تلاشی که در جهت طبقه بندی افراد به صمیمی، برون گرا، با وجدان و غیره صورت می گیرد، فقط یک راه برای تعریف کردن شخصیت است اما این طبقه بندی بی ثمری است که نمی تواند رفتار را توجیه کند.
چندین سال است که پژوهش نتوانسته از ثبات صفات شخصی در موقعیت ها حمایت کند. هاف هارتشورن و مارک مِی در تحقیق کلاسیک 1928 دریافتند کودکان دبستانی که در یک موقعیت صادق بودند، در موقعیتی دیگر فریبکار بودند. برای مثال برخی کودکان در امتحانات تقلب می کنند اما هدیه های مهمانی را نمی دزدند، سایر کودکان مقررات را در مسابقه ورزشی نقض می کنند اما در امتحانات تقلب نمی کنند.
برخی روان شناسان مانند سیمور اپستاین معتقدند که تحقیقاتی نظیر تحقیق هارتشورن و مِی، رفتارهایی را بررسی کردند که خیلی اختصاصی هستند. اپستین معتقد بود که پژوهشگران به جای اتکا به رفتارهای تکی، باید ارزیابی های رفتار را گردآوری کنند یعنی آنها باید مجموعه ای از رفتارهای متعدد را به دست آورند.
به عبارت دیگر اپستین می گوید با اینکه افراد همیشه صفت شخصی نیرومندی مثلا وظیفه شناسی را نشان نمی دهند اما مجموعه رفتارهای فردی آنها، وظیفه شناسی را منعکس می کند.
با این حال میشل قبلاً معلوم کرده بود که کمیته ارزیابی سه نفره که اطلاعاتی را از نمرات گوناگون گردآوری کرده بودند، نتوانستند عملکرد معلمان سپاه صلح را با اطمینان پیش بینی کنند. همبستگی بین داوری اعضای این کمیت و عملکرد معلمان فقط 20 درصد بود که از لحاظ آماری معنادار نیست.
میشل اظهار داشت که همبستگی های نزدیک به 30 درصد بین ارزیابی های متفاوت یک صفت واحد و بین نمرات صفت و رفتارهای بعدی، محدودیت های بیرونی ثبات صفت را نشان داد. بنابراین این همبستگی های نسبتاً پایین بین صفات و رفتار، به علت عدم پایایی ابزارهای سنجش نیست بلکه ناشی از بی ثباتی های رفتار است.
میشل معتقد است که حتی با وجود مقیاس های ارزیابی بسیار معتبر، رفتارهای خاص نمی توانند صفات شخصی را به دقت پیش بینی کنند.
تعامل شخص-موقعیت
میشل سرانجام به این نتیجه رسید که انسان ها موجودات تو خالی بدون صفات بادوام نیستند. او قبلو کرد که اغلب افراد رفتار نسبتاً باثباتی دارند اما باز هم تاکید نمود که موقعیت تاثیر قدرتمندی بر رفتار شخصی دارد. مخالفت میشل با استفاده از صفات به عنوان پیش بینی های رفتار بر ناپایداری زمانی آنها استوار نیست بلکه او معتقد است رفتار از موقعیتی به موقعیت دیگر بی ثبات است.
برای مثال امکان دارد دانشجویی در مورد کارهای تحصیلی سابقه وظیفه شناسی داشته باشد اما نتواند در رابطه با تمیز کردن آپارتمانش یا منظم نگه داشتن اتومبیلش وظیفه شناس باشد. شاید فقدان وظیفه شناسی او در تمیز کردن آپارتمانش به علت بی علاقگی، و بی توجهی او به اتومبیلش ناشی از آگاهی ناکافی باشد.
بنابراین این موقعیت خاص برای پیش بینی کردن رفتار، با شایستگی، تمایلات، هدف ها، ارزش ها و انتظارات این دانشجو روابط متقابل دارد. از نظر میشل در حال یکه دیدگاه های مربوط به صفات یا آمادگی های شخصی برای پیش بینی رفتار انسان اهمیت دارند، اما این دیدگاه ها اهمیت موقعیت خاصی را که افراد در آن عمل می کنند، نادیده می گیرند.
آمادگی های شخصی فقط در شرایط خاص و در برخی موقعیت ها بر رفتار تاثیر می گذارند. برای مثال مرد جوانی که معمولاً در حضور زنان جوان خیلی خجالتی است امکان دارد زمانی که با مردان یا زنان مسن تر برخورد می کند، به صورت معاشرتی و برون گرا رفتار کند. آیا این مرد خجالتی است یا برون گرا؟ میشل خواهد گفت که هر دو. بسته به شرایطی که در موقعیت خاصی وی را تحت تاثیر قرار می د هد.
دیدگاه موقعیت اعلام می دارد که رفتار توسط آمادگی های شخصی به علاوه فرآیند های شناختی و عاطفی خاص فرد شکل می گیرد. در حالی که نظریه صفت می گوید آمدگی های کلی رفتار را پیش بینی می کنند، معتقد است که عقاید، ارزش ها، اهداف، شناخت ها و احساسات فرد در شکل دادن رفتار با این آمادگی ها تعامل می کنند.
برای مثال نظریه سنتی صفت حاکی است که افراد دارای صفت وظیفه شناسی معمولاً به صورت وظیفه شناس رفتار می کنند اما میشل معتقد است که یک آدم وظیفه شناس، برای رسیدن به نتیجه ای خاص، در موقعیت های گوناگون همراه با وظیفه شناسی از سایر فرآیندهای شناختی-عاطفی نیز استفاده می کند.
جک رایت و میشل برای آزمودن این مدل، در یک تحقیق با کودکان 8 و 12 ساله و بزرگسالان مصاحبه کردند و از آنها خواستند هر چه را که درباره گروهی از کودکان موردنظر می دانند، گزارش دهند. بزرگسالان و کودکان از تغییر پذیری یا بی ثباتی رفتار افراد آگاه بودند اما بزرگسالان در مورد شرایطی که رفتارهای خاصی در آن روی خواهند داد، اطمینان بیشتری داشتند. در حال یکه کودکان توصیفات خود را در قالب عباراتی چون کارلو گاهی دیگران را کتک می زد، بیان می کنند، بزرگسالان به صورت اختصاصی تر می گویند که کارلو هر وقت تحریک می شود، دیگران را کتک میزند.
این یافته ها دلالت بر آن دارند که افراد رابطه متقابل بین موقعیت ها و رفتار را به راحتی تشخیص می دهند و به صورت شهودی از دیدگاه موقعیتی آمادگی ها یا صفات تبعیت می کنند.
نه موقعیت به تنهایی و نه صفات شخصیت پایدار به تنهایی رفتار را تعیین می کنند. بلکه رفتار ثمره هردوی آنهاست. بنابراین میشل و شودا سیستم شخصیت شناختی-عاطفی مطرح کرده اند که سعی دارد برای پیش بینی کردن رفتارهای انسان بین این دو رویکرد سازش برقرار کند.
بیشتر بخوانیم:
پژوهش هایی که با توجه به نظریات بندورا انجام شد
ارزیابی نظریه های صفت کتل و عاملی آیزنک
تحقیق شیکاگو راجرز و هدف از آن چیست؟
رابطه گرایش مذهبی با سلامت روانی
خود (ایگو) در روان شناسی پسافرویدی اریکسون