آلپورت یکی از بانفوذترین افراد در تاریخچه روان شناسی شخصیت بود. او رشته تحصیلی روان شناسی شخصیت را در هاروارد پایه ریزی کرد، اولین کتاب را در زمینه شخصیت نوشت، پدربزرگ عقلانی دیدگاه صفت و شاخه فرعی آن، پنج صفت اصلی بود.
عقاید نظری آلپورت مقدار متوسطی پژوهش تجربی در سه زمینه به بار آورده است: بررسی ارزش ها، روان شناسی تعصب و گرایش مذهبی.
آلپورت و جی.میشل رس برای آگاه شدن از رابطه بین رفتن به کلیسا و تعصب، مقیاس گرایش مذهبی را ساختند که فقط در مورد کسانی که به کلیسا می روند قابل اجراست. یکی از اولین پژوهشگرانی که مقیاس گرایش مذهبی را بررسی کرد، رالف هود بود که برای مدت بیش از 30 سال به گرایش مذهبی علاقه داشت.
هود و همکارانش اصلاحاتی را در این مقیاس ایجاد کرده و پژوهش تجربی گسترده ای را درباره تعهد مذهبی منتشر نموده اند. هود این فرض آلپورت را بررسی کرد که گرایش مذهبی دورنی بخشی از پختگی روانی و رفتار نوع دوستانه است.
هود و همکارانش دریافتند افرادی که در مقیاس درونی نمره بالایی می گیرند با سلامت روانی خوب مشخص می شوند در حالی که آنها یی که در مقیاس بیرونی نمره بالایی می گیرند مشکلات شخصی به مراتب بیشتری دارند.
افراد دارای گرایش مذهبی بیرونی نظر سودمدارانه ای درباره مذهب دارند، یعنی آنها مذهب را وسیله ای برای یک هدف می دانند. گرایش مذهبی آنها نوعی خودیاوری است که برای آرامش و میثاق اجتماعی به آن پایبند هستند.
از سوی دیگر افراد دارای گرایش مذهبی درونی عمیقا به عقاید مذهبی خود ایمان دارند و آن را مهم ترین انگیزه خود می دانند. آنها به جای اینکه از مذاهب برای اهدافی استفاده کنند، سایز نیازهای خود را با ارزش های مذهبی شان هماهنگ می کنند.
تعدادی از تحقیقات با استفاده از انواع آزمودنی ها، معلوم کردند که گرایش مذهبی درونی با سلامت روانی ارتباط دارد. برای مثال، کیم ون هیتسما گرایش مذهبی افراد سالخورده را بررسی کرد و دریافت آنهایی که گرایش درونی بالایی داشتند در مقایسه با آنهایی که گرایش مذهبی بیرونی داشتند، به طور کلی از زندگی خود راضی تر بودند.
همچنین آلن برگین، کوین مسترز و پی.اسکات ریچاردز دانشجوبان مذهبی دانشگاه بریگهام یانک را بررسی کردند و دریافتند نمرات آزمون آنهایی که گرایش مذهبی درونی دشتند با اضطراب همبستگی منفی و با کنترل شخصی همبستگی مثبت داشته و عملکرد آنها بهتر بود، در حالی که نمرات آنهایی که گرایش مذهبی بیرونی داشتند با اضطراب همبستگی مثبت و با کنترل شخصی و عملکرد شخصی سالم همبستگی منفی داشتند.
جان مالتبی نیز نتایج مشابهی را در دانشجویان کالج انگلستان به دست آورد یعنی گرایش مذهبی درونی با عامل روان پریش خویی بی ارتباط بود. علاوه بر این زمانی که رابرت کوزک مدل سوئدی مقیاس گرایش مذهبی را در مورد دانش آموزان متوسطه در لهستان اجرا کرد، دریافت که نوجوانان دارای گراش مذهبی درونی در مقایسه با نوجوانان دارای گرایش مذهبی بیرونی، در مقیاس خوشایندی و وظیفه شناسی، نمرات بالاتری کسب کردند.
سرانجام اینکه دیوید هنسن، برایان وندنبرگ و میلز پترسون، گزارش دادند که دانش آموزان دارای گرایش مذهبی درونی در مقایسه با دانشجویان دارایش گرایش مذهبی بیرونی به احتمال بیشتری در کارهای داوطلبانه مشارکت می کنند.
هر یک از این تحقیقات، شواهد مستقلی را در اختیار می گذارند مبنی بر اینکه افراد دارای گرایش مذهبی درونی خوشایندتر، وظیفه شناس تر و خشنودتر از کسانی هستند که گرایش مذهبی بیرونی دارند.
آلپورت بی تردید خوشحال خواهد شد که در سال های اخیز روان شناسی و مذهب کمتر با هم بیگانه شده اند. روان شناسی در آغاز پیدایی خود رابطه نزدیکی با مذهب و فلسفه داشت اما بعداً در مدنی که رفتارگرایان نفوذ داشتند، مذهب متغیر روان شناختی مهمی محسوب نمی شد.
با این حال در سال های اخیز فعالیت در زمینه تحقیق روان شناختی مذهب احیا شده است. عمده این فعالیت ها ناشی از علاقه آلپورت به روان شناسی و مذهب بوده است.
بیشتر بخوانیم:
پژوهش های مربوط به نظریات کتل و آیزنک بر روی هنرمندان و دانشمندان
چهار متغیر برای پیش بینی رفتارهای خاص
بررسی ناسازگاری ها و نابهنجاری ها از دیدگاه آدلر
نیازهای انسان یا نیازهای وجودی از منظر فروم
نظریه راجرز تا چه اندازه ای می تواند ملاک نظریه مفید را برآورده کند؟