میشل و شودا برای حل کردن تناقض ثبات کلاسیک، سیستم شخصیت شناختی-عاطفی را ارائه دادند که بی ثباتی در موقعیت ها و ثبات رفتار درون فرد را توجیه می کند. بی ثباتی های ظاهری در رفتار فرد نه به علت خطای تصادفی و نه صرفاً ناشی از موقعیت هستند. در عوض آنها رفتارهای بالقوه پیش یبنی پذیری هستند که الگوهای تغییر پایدار درون فرد را منعکس می کنند.
سیستم شخصیت شناختی-عاطفی پیش بینی می کند که رفتار فرد از موقعیتی به موقعیت دیگر تغییر می کند اما به صورت معنی دار.
میشل و شودا معتقدند که تغییرات در رفتار را میتوان در قالب این چارچوب درک کرد: اگر A وجود داشته باشد پس X صورت میگیرد، اما گر B وجود داشته باشد در این صورت Y رخ می دهد.
برای مثال اگر مارک توسط همسرش تحریک شود، در این صورت پرخاشگرانه واکنش نشان خواهد داد. اما در صورتی که اگر تغییر کند در این صورت نیز تغییر خواهد کرد. اگر مارک توسط رئیسش تحریک شود در این صورت با تسلیم واکنش نشان خواهد داد.
رفتار مارک بی ثبات به نظر می رسد زیرا ظاهراً به محرک یکسانی به طور متفاوت واکنش نشان می دهد. با این حال میشل و شودا معتقدند که تحریک شدن به وسیله دو فرد متفاوت به معنی آن نیست که محرک یکسان است. رفتار مارک بی ثبات نیست و ممکن است بیانگر الگوی باثبات واکنش نشان دادن او باشد.
میشل و شودا معتقدند که چنین تعبیری با به حساب آوردن تاریخچه طولانی تغییرپذیری مشاهده شده در رفتار و اعتقاد شهودی روان شناسان و افراد عادی به اینکه شخصیت نسبتاً پایدار است، تناقض ثبات را حل می کند.
این نظریه نمی گوید که رفتارها پیامد صفات شخصیت پایدار و کلی هستند. اگر رفتارها پیامد صفات کلی بودند در این صورت تنوع درون فردی ناچیزی در رفتار وجود داشت. به عبارت دیگر مارک صرف نظر از موقعیت خاص به صورت یک سان به تحریک واکنش نشان می داد. بنابراین الگوی بادوام تغییر پذیری مارک، بی کفایتی نظریه موقعیت و نظریه صفت را اثبات می کند.
الگوی تغییر پذیری او، امضای رفتاری شخصت اوست، یعنی روش باثبات تغییر دادن رفتار او در موقعیت های خاص. شخصیت او امضایی دارد که حتی زمانی که رفتار وی تغییر می کند، در موقعیتهای مختلف با ثبات می ماند. میشل معتقد است که نظریه با کفایت شخصیت باید سعی کند این امضاهای شخصیت را پیش بینی و توجیه کند نه اینکه آنها را حذف کند یا نادیده بگیرد.
پیش بینی رفتار
نظریه های مفید باید به صورت اگر و در این صورت بیان شوند، اما میشل یکی از معدود نظریه پردازان شخصیت است که این کار را انجام می دهد. موضع نظری اساسی او در مورد پیش بینی کردن و توجیه کردن به این صورت بیان شده است که اگر شخصیت سیستم پایداری است که اطلاعات مربوط به موقعیت های را پردازش می کند، درونی یا بیرونی، در این صورت چنین برمی آید که وقتی افراد با موقعیت های مختلف مواجه می شوند، رفتارشان باید در این موقعیت ها تغییر کند.
این موضع نظری می تواند درباره پیامدهای رفتار چندین فرضیه را به وجود آورد. این موضع فرض می کند که شخصیت می تواند ثبات موقتی داشته باشد و رفتارها می توانند از موقعیتی به موقعیت دیگر تغییر کنند. در ضمن فرض می کند که پیش بینی رفتار بر اساس این آگاهی قرار دارد که چگونه و چه موقعی واحدهای شناختی-عاطفی گوناگون فعال شده اند. این واحدها عبارتند از رمزگردانی ها، انتظارات، عقاید، شایستگی ها، برنامه ها و راهبردهای خودگرانی و عاطفه ها و اهداف.
متغیرهای موقعیت
میشل معتقد است که با مشاهده کردن یکنواختی یا تنوع پاسخ های افراد در موقعیتی مشخص، می توان تاثیر نسبی متغیرهای موقعیت و ویژگی های شخصی را تعیین کرد. زمانی که افراد به صورت بسیار مشابهی رفتار می کنند. برای مثال هنگامی که مشغول دیدن صحنه ای هیجانی در فیلمی محسور کننده هستند، متغیرهای موقعیتی از ویژگی های شخصی قوی ترند.
از سوی دیگر رویدادهایی که یکسان به نظر می رسند می توانند واکنش های بسیار متفاوتی را به وجود آورند زیرا در چنین حالتی ویژگی های شخصی از ویژگی های موقعیتی مهمتر هستند و آنها را تحت الشعاع قرار می دهند. برای مثال امکان دارد چند کارگر را از کار برکنار کنند، اما تفاوت های فردی به رفتارهای متفاوتی منجر می شود که این به نیاز کارگران به کار کردن، اطمینان آنها از سطح مهارت شان و ادراک توانایی آنها در پیدا کردن شغلی دیگر بستگی دارد.
میشل تحقیقاتی را انجام داد که نشان دادند تعامل موقعیت با ویژگی های شخصی مختلف، عامل تعیین کننده مهم رفتار است.
برای مثال میشل و اروین استاب شرایطی را مورد توجه قرار دادند که بر انتخاب پاداش فرد تاثیر داشتند و دریافتند که هم موقعیت و هم انتظار فرد در مورد موفقیت مهم بودند. این پژوهشگران ابتدا از پسران کلاس هشتم خواستند انتظار موفقیت خود را در تکالیف استدلال کلامی و اطلاعات عمومی ارزیابی کنند. بعد از اینکه این دانش آموزان روی تعدادی مساله کار کردند به برخی از آنها گفته شد که در این مساله ها موفق شده اند، به برخی دیگر گفته شد که شکست خوردند و به گروه سوم اطلاعاتی داده نشد.
بعدا از این پسرها خواسته شد بین پاداش فوری، کم ارزش، ناوابسته و پاداش درنگیده، باارزش، وابسته انتخاب کنند. همان گونه که از نظریه تعاملی میشل پیش بینی می شد، دانش آموزانی که به آنها گفته شده بود در تکلیف موفق شدند، به احتمال بیشتری برای پاداش باارزشی که به عملکردشان وابسته بود، منتظر ماندند، آنهایی که مطلع شده بودند در تکلیف شکست خوردند، پاداش فوری و کم ارزش انتخاب کردند و آنهایی که هیچ پسخوراندی را درباره تکلیف دریافت نکرده بودند، بر اساس انتظار موفقیت شان انتخاب کردند یعنی دانش آموزانی که در گروه بدون اطلاعات بودند و از ابتدا انتظار زیادی برای موفقیت داشتند، انتخاب هایی کردند شبیه انتخاب آنهایی که معتقد بودند موفق هستند در حالی که آنهایی که از ابتدا انتظار موفقیت کمی داشتند، انتخاب هایی مشابه با آنهایی کردند که باور داشتند شکست خورده اند.
میشل و همکارانش نشان داده اند که کودکان می توانند از فرآیندهای شناختی شان برای تغییر دادن موقعیتی دشوار به موقعیتی آسان استفاده کنند.
میشل و اب.بی.ابسن دریافتند برخی کودکان می توانند از توانایی شناختی شان برای تغییر دادن انتظار ناخوشایند جهت دریافت پاداشی کوچک به پاداشی بزرگتر استفاده کنند. در این تحقیق خشنودی درنگیده به کودکان مهدکودک گفته شد که می توانند بعد از مدتی کوتاه پاداش کوچکی دریافت کنند، اما اگر بتوانند بیشتر صبر کنند، پاداش بزرگتری دریافت خواهند کرد.
کودکانی که به پاداش فکر کردند به سختی توانستند منتظر بمانند در حالی که کودکانی که قادر بودند به مدت طولانی تری منتظر بمانند، برای اجتناب از فکر کردن به پاداش، حواس خود را به شیوه های مختلف پرت کردند. آنها برای تغییر دادن موقعیت انتظار ناخوشایند به موقعیتی خوشایند، به پاداش نگاه نکردند، چشمان خود را بستند یا آواز خواندند. این نتایج و نتایج دیگر باعث شدند میشل نتیجه بگیرد که موقعیت و عناصر گوناگون شناختی-عاطفی شخصیت در تعیین رفتار نقش دارند.
بیشتر بخوانیم:
اختلال های روانی از منظر سالیوان