درشاه نشین غربی باسیلیکای کنستانتین، پیکره نشسته بزرگی از امپراتور به ارتفاع تقریبی 9 متر وجود داشت که فقط سرش تز حوادث روزگار جان سالم به در برده است. این پیکره از یک مغزی آجری، نیم تنه چوبی با پوشش مفرغی، و سر و دست ها و پاهایی مرمرین ساخته شده بود. فقط بلندی سر پیکره مزبور به 255 سانتیمتر می رسد و وزنش بیش از هشت تن است.
ویژگی های نیم تنه های قبل از این، دو عنصر واقعی و کمال مطلوب یا یکی از پی دیگری می آید یا هر دو با یکدیگر ترکیب می شوند، در اینجا دیگر جزو عناصر مسلط نیستند بلکه در اینجا به نخستین جلوه های صفات آشنای دوره پیشین یعنی دوره کهن برمیخوریم: ساده نمایی جزئیات، همراه با منتظم نمایی خطوط و بخش های چهره و تخت گردانی چهره به طوری که آن را دارای حالتی نقاب گونه و با نمایی از روبرو در معرض دید قرار می دهد.
چشم ها نسبت به بقیه بخش های چهره بی نهایت بزرگ جلوه می کنند لیکن در سردیس کنستانتین به شیوه برخی از چهره های فردی متعلق به سده سوم مانند چهره فیلیپ عرب، چشم ها کمی به یک طرف و رو به بالا نمایانده شده اند.
ویژگی های تغییرناپذیر شکل ثابت، به گونه ای که در مصر و بین النهرین مخصوصاً در شبیه سازی از پادشاهان بود، یکبار دیگر در اینجا ظاهر می شوند. شخصیت امپراتور تندیس عظیم و برخوردار از اقتدار ابدی گم می شود. آنچه پیکرتراش به نمایش می گذارد اقتدار او است نه شخصیت و حالت روانی اش. غول اسایی ابعاد، انعطاف ناپذیری های منسوب به دوره کهن و چشمانش که به چیز یا شخص این جهانی خیره نشده اند، جملگی با هم در می آمیزند تا فرمولی برای نمایش قدرت سلطه جویانه متناسب مقام شامخ کنستانتین به عنوان امپراتور مستبد فراهم آورند.
پس جای شگفتی ندارد که امپراتوران مسیحی که از لحاظ قدرت شان معادل های اروپایی رامسس دوم بودند به شکلی غول آسا مانند تندیس های غول پیکر پادشاهان مصر در شهر الاقصر و پیش از آن ، ابوسمبل مجسم شده اند.
تغییرات ژرف در سبک که با سرعتی هرچه بیشتر در سده چهارم به وقوع می پیوندند و اغازگر دوره هنر سده های میانه می شوند به بهترین شکل ممکن در گروه پیکره های موسوم به والیان چهارگانه مربوط به حدود 305 میلادی دیده می شوند. این اثر با آنکه از چهره کنستانتین قدیمی تر است گرایش آغاز شده در جهت کهنه گرایی را با برجستگی به مراتب بیشتری منعکس می کند.
گروه پیکره مزبور که از سنگ سُماق در یکی از ایالت های شرقی احتمالاً مصر تراشیده شده ، تجسمی از چهار حاکم همیار در امپراتوری روم است: دیوکلسین، ماکسیمیانوس د رمقام اوگوستوس، گالریوس و کنستانتیوس کلوروس پدر کنستانتین در مقام سزار.
آنها یکدیگر را به نشانه وحدت مطلوب اما تحقق نایافته شان در آغوش گرفته اند و با آنکه یکدیگر را در آغوش گرفته اند به نظر می رسد که در نگرانی از آینده ای ناگوار غرق شده اند و در برابر فاجعه ای قریب الوقوع قرار گرفته اند که خود بازتابی است از نگرانی مسلط بر آن دوره.
ویژگی های کلاسیک ناپدید شده اند، سرها بزرگند و بر اندام هایی چاق و خپل قرار گرفته و ظاهری دیو مانند به پیکره ها داده اند. جامه های تصنعی و بدن ها بی شکل اند. در اینجا هفتصد سال ایده آلیسم و ناتورالیسم یونانی و رومی به نقطه پایان می رسد. هنرمند هیچ تلاشی برای ساختن چهره هایی شباهت دار به خرج نداده است، ظاهر چهره ها در هر چهار پیکره یکی است. فردیت و شخصیت دیگر به روزگار گذشته تعلق پیدا کرده اند.
نیروی آفرینشگر و مهارت فنی زایل شونده روم در غرب را می توان در طاق کنستانتین در شهر رم مشاهده کرد. این آخرین طاق نصرت بزرگی است که از آن شهر زوال یابنده برجا مانده است. طاق مزبور که از سوی فرمانده پوشالی کنستانتین یعنی مجلس سنا به وی اهدا شده بود به نشانه بزرگداشت پیروزی کنستانتین بر رقیبش ماکسنتیوس که وی را به مقام پادشاهی مطالق العنان امپراتوری روم رسانید ساخته شده بود.
ولی این حادثه به عامل محرکی برای برانگیختن نیروی تخیل معماران طاق مزبور مبدل نگردید. طرح این طاق از طرح طاق پیشین متعلق به سپتیمیوس سه وروس در اوایل سده سوم تقلید شده و بیشتر تندیس های تزئینی اش از بناهای عظیم منسوب به فرمانروایانی چون ترایانوس، هادریانوس و مارکوس آورلیوس برگرفته است.
در زیر دو قاب مدور متعلق به روزگار هادریانوس، نقش های برجسته متعلق به روزگار خود کنستانتین دیده می شوند که مشاهده شان فرصتی برای ارزیابی درجه دگرگونی سبک عصر امپراتوری پیشین و تبدیلش به سبک نوینی که در خور عنوان سبک سده های میانه هم نیست در اختیارمان می گذارد.
کنستانتین در حالی که درباریانش او را در میان گرفته اند بر بالای سکوی خطابه ای در میدان عمومی شهر ایستاده و برای عامه مردم سخنرانی می کند. حالت مرکزیت وی در اینجا با نمای روبروی پیکره عظیمش مشابهت دارد و از رسمیتی نو و انعطاف ناپذیر در ترکیب بندی سخن میگوید که بیش از پیش بر نمایش حالت های ثابت پیکره ها متکی خواهد شد نه بر بازنمای عمل و حرکت.
پیکره ها از لحاظ عدم وجود تناسب در اجزای شان غیرکلاسیک اند و به همین علت با گروه پیکره والیان چهارگانه شباهت دارند. گذشته از این هیچگونه حرکتی در جهت یکی از اصول جنبش کلاسیک-ناتورالیستی در آنها دیده نمی شود بلکه ترکیب شان بر حالت های مکانیکی و تکراری عروسک های خیمه شب بازی استوار است.
این نقش برجسته در زمینه خود تخت تر و با قالبسنگ یکی می شود، شکل ها برجستگی کامل شان را از دست می دهند و جزئیات با توسل به کنده کاری مجسم می شوند. خطوط پیکره ها روی یکدیگر افتاده اند مانند اسلوبی که در ستون ترایانوس دیده شده است، جایگزینی فضای تصادفی نیست بلکه بر صف بندی قابل سرشماری تکیه دارد. حالت پیکره ها از انگشت ها بیشتر نیست و سرهای هم شکل پشت سر هم تکرار شده اند.
در اینجا شرح تاریخی چندانی از یک عمل تاریخی به عنوان برچشب حادثه ای که در تابلویی به صورت منجمد نمایانده شده است به چشم نمی خورد، به همین علت گروه های منظم را سریعاً می توان با عنوان عامه مردم، امپراتور و خدمتگزاران امپراتور مشخص ساخت، هنرمند می خواسته است تمام شرکت کنندگان اصلی در این مراسم را بدون ابهاماتی که غالباً در توصیف جزئیات پیش می آید در تابلو بگنجاند.
کهن گرایانه شدن هنر تجسمی رومی و یونانی در نقش های برجسته کنستانتین بازتابی است از تحولی که در چگونگی تفسیر ترکیب و ساختمان ظاهری پیکره ها در نزد ملت های دوره پسین امپراتوری روم پیش آمده بود. شالوده این تحول در تفسیر، یک تحول بزرگ روحی است: جذب شدن مسیحیت در تمدن یونانی-رومی، و تاثیر این تحول به قدری پر دامنه و مهم بود که روحیات ملت های متعلق به دو هزاره یونان-روم و هزاره مسیحیت سده های میانه را از یکدیگر جدا کرد.
بیشتر بخوانیم:
پیکرتراشی در یونان باستان در دوره کلاسیک پیشین