اولین ملاک نظریه مفید توانایی آن در تولید پژوهش و فرضیه های آزمون پذیر است. گرچه نظریه راجرز در زمینه روان درمانی و یادگیری کلاسی، پژوهش زیادی تولید کرده است اما خارج از این دو زمینه فقط در حد متوسط ثمربخش بوده است و بنابراین در رابطه با توانایی آن در برانگیختن فعالیت پژوهش در رشته شخصیت متوسط ارزیابی می شود.
نظریه راجرز از نظر ابطال پذیری بالا ارزیابی می شود. راجرز یکی از معدود نظریه پردازانی بود که نظریه خود را در چارچوب اگر-در این صورت بیان کرد و چنین الگویی پذیرای تایید یا عدم تایید است. لحن دقیق او پژوهش در دانشگاه شیکاگو و بعدا در دانشگاه ویسکانسین که نظریه درمان وی را در معرض ابطال پذیری قرار داد، تسهیل کرد. متاسفانه بعد از مرگ راجرز، بسیاری از طرفداران انسان گرا نتوانسته اند نظریه کلی تر او را آزمایش کنند.
سوم اینکه آیا نظریه راجرز دانش را در چارچوب معنی داری سازمان میدهد؟ با اینکه بیشتر پژوهش هایی که نظریه راجرز تولید کرده است به روابط میان فردی محدود شده اند اما با این حال این نظریه را می توان به دامنه نسبتاً وسیعی از شخصیت انسان گسترش داد. تمایلات راجرز فراتر از اتاق مشاوره بود و پویش های گروهی، یادگیری کلاسی، مسائل اجتماعی و روابط بین الملل را در بر می گرفت. بنابراین نظریه فرد مدار از نظر توانایی در توضیح داد آنچه در حال حاضر درباره رفتار انسان شناخته شده می باشد، بالا ارزیابی می شود.
چهارم اینکه نظریه فردمدار تا چه اندازه ای می تواند راهنمایی برای حل کردن مشکلات عملی باشد؟ از نظر روان درمانگر پاسخ روشن است. برای ایجاد تغییر در شخصیت درمانگر باید از همخوانی برخوردار باشد وبتواند درمانجو را به صورت همدلانه درک کند و به او توجه مثبت نامشروط نماید.
راجرز معتقد بود که این سه شرط برای تاثیرگذاری بر رشد در هر گونه رابطه میان فردی از جمله روابط خارج از درمان لازم و کافی هستند.
ملاک پنجم برای نظریه مفید، همسانی درونی و یک رشته تعریف های غملیاتی است. نظریه فردمدار در رابطه با همسانی و تعریف های عملیاتی ای که به دقت مطرح شده اند، بسیار بالا ارزیابی می شود. نظریه پردازان آینده می توانند از کار پیشگاه راجرز در ساختن نظریه شخصیت، درس با ارزشی بگیرند.
و بالاخره اینکه آیا نظریه راجرز از اصل ایجاز تبعیت کرده و از مفاهیم پر دردسر و لحن دشوار به دور است؟ این نظریه به خودی خود روشن و اقتصادی است، اما برخی از مفاهیم آن نامناسب و مبهم هستند. مفاهیمی چون توجه مثبت نامشروط، تجربه ارگانیزمی شدن، گوش کردن همدلانه و فرد کامل برای اینکه معنی علمی داشته باشند، خیلی گسترده و فاقد دقت هستند. البته این انتقاد در مقایسه با انسجام این نظریه و تبعیت آن از اصل ایجاز، انتقادی جزئی است.
برداشت راجرز از انسان در مناظره های مشهور او با اسکینر در اواسط دهه 1950 و اوایل دهه 1960 به روشی ببین شده است. این بحث ها که شاید در تاریخ روانشناسی آمریکا مشهورترین باشند از سه مواجه رو در رو بین راجرز و اسکینر تشکیل شدند که به موضوع آزادی و کنترل مربوط بودند.
اسکینر معتقد بود افراد همیشه تحت کنترل هستند، خواه از آن باخبر باشند یا نباشند. چون آنها عمدتا به وسیله وابستگی های تصادفی کنترل می شوند که طرح اساسی ندارند، اغلب به اشتباه تصور می کنند که آزاد هستند.
با این حال راجرز معتقد بود که افراد تا اندازه ای از انتخاب آزاد و قابلیت خودگردانی برخوردارند. راجرز که قبول داشت بخشی از رفتار انسان کنترل شده، قابل پیش بینی و قانونمند است، معتقد بود که ارزش ها و انتخاب های مهم در حیطه کنترل شخصی هستند.
راجرز در سرتاسر حرفه طولانی خود به قابلیت انسان برای شیطان بزرگ واقف بود با این حال برداشت او از انسان خوشبینانه است. او معتقد بود که انسان ها اساساً پیش رونده هستندو تحت شرایط مناسب به سمت خودشکوفایی رشد خواهند کرد.
انسان ها اساساً قابل اعتماد، اجتماعی و سازنده هستند. آنها می دانند چه چیزی به نفع آنهاست و برای رسیدن به کمال تلاش می کنند. راجرز از این موضوع نیز آگاه بود که انسان ها می توانند کاملاً وحشی، رذل و روان رنجور باشند:
من نظر خیلی خوش بینانه ای در مورد ماهیت انسان ندارم. من کاملاً می دانم که افراد به خاطر حالت دفاعی و ترس دررونی می توانند به صورتی رفتار کنند که به طرز وحشتناکی ویرانگرانه، ناپخته، واپس گرایانه، ضد اجتماعی و آزاردهنده باشد. با این حال یکی از نشاط آورترین و فرح بخش ترین تجربیات من کار کردن با این گونه افراد و پی بردن به گرایش های جهت دار عمیقاً مثبتی است که در آنها و در همه ما، در عمیق ترین سطح وجود دارد.
این گرایش به سمت رشد و خودشکوفایی مبنای زیستی دارد. درست به همان صورتی که گیاهان و حیوانات طبق ماهیت بنیادی شان مقداری گرایش به سمت رشد و شکوفایی دارند، انسان ها نیز چنین هستند. همه ارگانیزم ها خودشان را شکوفا می کنند اما فقط انسان ها می توانند خودشکوفاگر شوند. انسان ها عمدتاً به این علت با حیوانات و گیاهان تفاوت دارند که از خودآگاهی برخوردارند. چون انسان ها آگاهی دارند، قادرند انتخاب های آزاد کنند و در شکل دادن شخصیت خود نقش فعالی ایفا کنند.
نظریه فرد مدار راجرز از نظر غایت شناسی هم بالا ارزیابی می شود زیرا اعلام می دارد که انسان ها به صورت هدفمند در جهت اهدافی تلاش می کنند که آزادانه برای خودشان تعیین کرده اند. بار دیگر انسان ها تحت شرایط درمانی مناسب، به صورت هشیار میل دارند کامل تر شوند، به تجربیات شان بیشتر گشوده باشند، و خود و دیگران را بیشتر بپذیرند.
راجرز بر تفاوت های فردی و بی نظیری بیشتر از شباهت ها تاکید کرد. اگر گیاهان استعداد فردی برای رشد دارند، انسان ها خیلی بیشتر بی نظیر و فردی هستند. انسان ها در محیط تقویت کننده می توانند به سبک خودشان در مسیر کامل تر شدن پیش بروند.
گرچه راجرز اهمیت فرایندهای ناهشیار را انکار نکرد، تاکید اصلی او بر توانایی افراد در انتخاب کردن هشیارانه روند اعمال خودشان بود. افراد کامل معمولا از کاری که انجام می دهند آگاه اند و از دلایل انجام دادن آن باخبرند.
در رابطه با بُعد تاثیرات زیستی در برابر اجتماعی، راجرز طرفدار دومی بود. رشد روانی خودکار نیست. انسان برای پیشروی به سمت شکوفایی باید تفاهم همدلانه و توجه مثبت نامشروط فرد دیگری را که صادق یا همخوان است، تجربه کند. راجرز عمیقاً اعتقاد داشت که گرچه بیشتر رفتارهای انسان توسط وراثت و محیط تعیین می شوند اما آنها قابلیت انتخاب کردن و خودگردان شدن را در درون خودشان دارند. نه تنها انسان ها از توانایی انتخاب کردن برخوردارند بلکه تحت شرایط تقویت کننده، به نظر می رسد که همیشه انتخاب در جهت اجتماعی شدن بیشتر و روابز بهتر با دیگران است.
انسان ها بنابر ماهیت شان خودمحور، خطرناک، یا شرور نیستند و از پاکدامنی فطری نیز برخوردار نمی باشند. راجرز ادعا نکرد که اگر انسان ها به حال خود رها شوند، درستکار، پرهیزکار یا شرافتمند خواهند بود. با این حال در یک جو بدون تهدید، انسان ها آزادند تا آنچه به صورت بالقوه می توانند باشند بشوند. این موقعیت نه خوب است و نه بد زیرا این اصطلاحات بر معیارهای ارزیابی دلالت دارند. هیچ ارزیابی ای بر حسب اصول اخلاقی در مورد ماهیت انسان مورد استفاده ندارد. انسان ها صرفا استعداد رشد، نیاز به رشد و میل به رشد دارند. آنها بنابر خصلت حتی در شرایط نامطلوب، برای کمال تلاش می کنند اما تحت شرایط نامناسب به استعداد خود برای سلامت روانی پی نمی برند. با وجود این انسان ها تحت شرایط مطلوب و تقویت کننده، آگاه تر، همخوان تر، خودگردانتر می شوند. آنها از لحاظ روانی سازگار، منطقی و واقع بین می شوند و به سمتی پیش می روند که افراد آینده شوند.
بیشتر بخوانیم: