امروز: شنبه, ۳۱ شهریور ۱۴۰۳ برابر با ۱۸ ربيع الأول ۱۴۴۶ قمری و ۲۱ سپتامبر ۲۰۲۴ میلادی
یکشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۸ ۰۹:۲۶
۲
PNAZAR
نسخه چاپی

وجود و این همانی اشخاص| بررسی نظر جان لاک

وجود و این همانی اشخاص| بررسی نظر جان لاک
به گزارشتمیم نیوز

فلاسفه برای مدت ها تصور می کردند که درباره ذات و طبیعت افراد رازی وجود دارد، رازی که با آگاهی،حافظه و حیات عاطفی در ارتباط است. 

در این باره با سه پرسش مواجهیم :

نخست ، چگونه میتوانیم بگوییم که چه وقت یک یا دو شخص متفاوت یا یکسانند؟ برای مثال ما از کجا می دانیم که شخص الف، که دوشنبه دیدیم همان شخص ب است که جمعه دیدیم یا غیر از آن است؟
دوم، از کجا می دانید که شما همان شخصی هستید که دیروز یا سال قبل بودید؟
این دو پرسش با شرایط مربوط به این همانی (شرایط وحدت هویت) ارتباط دارند. ما احتمالاً قادر نخواهیم بود به آنها پاسخ دهیم مگر این که به این پرسش سوم نیز پاسخ دهیم : به هر حال شخص دقیقاً چیست؟

نظر جان لاک درباره این همانی 

بحث فلسفی درباره این همانی شخصی هنوز تا حد زیادی متاثر از آثار جان لاک است. وی نخست اعیان بی جان را مورد بررسی قرار می دهد، نمونه ای که در نظر می گیرد الماس است.فقط یک شرط دارد و آن این است که الماس باید همان اتم ها، یا ذرات ریز را داشته باشد.

به عبارت دیگر الماسی که شما دوشنبه می بینید دقیقا همان الماس است که چهارشنبه می بینید، تنها به این شرط که همان اتم ها را داشته باشد.  اگر اتم ها تغییر کرده باشند شما الماس متفاوت و جدیدی دارید. ولی حتی اشیایی که از مواد بسیار سخت ساخته شده اند با گذشت زمان تعدادی از اتم های خود را از دست می دهند.

هم چنین ما امروزه می دانیم که مواد رایواکتیو پیوسته ذرات ریزی از خود پخش می کنند. البته لاک  چیزی درباره مواد رادیو اکتیو یا پرتوزا نمی دانست، ولی تصدیق می کرد که ممکن است جواهر مادی دست خوش از دست دادن ذرات شوند، و به همن دلیل اظهار می کرد که حتی الماس ممکن است در طول زمان این همانی مطلقا کاملی نداشته باشد.

با این همه به نظر می رسد که الماس پایدارتر از چیزهایی باشد که دستخوش رشد و فسادند. لاک تقریبا دیدگاه فهم عرفی را درباره تفاوت  میان مواد معدنی و موجودات زنده اختیار کرد. او می گوید هرچند این همانی محض و مطلق مستلزم ماده نامتغیر است ولی ما در عمل ناگزیریم که در مورد این همانی وجود زنده به نحو دیگری بیندیشیم.

بنابراین شرایط این همانی مثلا درخت بلوط چیست؟ یقیناً درخت بلوط هواره اتم های ثابتی ندارد. زیرا درخت رشد می کند، برگ هایش می ریزند، شاخه هایش در طوفان ها می شکنند و غیره ولی همان درختی که بود باقی می ماند.

لاک نتیجه می گیرد که شرط این همانی لاک برای درخت زنده عبارت است از حیات پیوسته ای که تابع چرخه طبیعی آن نوع درخت است.

می توان این نکته را که زندگی درخت باید پیوسته باشد به واسطه این واقعیت اثبات کرد که وقتی درختی قطع شد و به عنوان  هیزم سوزانده شد هیچ درخت جدید نمی تواند دقیقا همان درخت پیشین باشد. به عبارت دیگر درختان، دستخوش تناسخ نمی شوند.

ما میتوانیم با اشاره به شاخه های پیوند زده شده، و درختانی که از بریده ها و قلمه ها می روید، و امثال آن ها، از این واقعیت طفره می رویم. آیا درختی که از بریده و قلمه درختی قدیمی که درحال حاضر خشک شده و سوخته است تداوم می روید بخش زندگی درخت قبلی است؟ یا این که درخت جدیدی است؟ شاید با درخت جدیدی که از بذر می روید فرق چندانی ندارد: بریده ها یا قلمه ها. در ظرف زندگی درختان بیشتر مثل بذر عمل می کنند. پس می توان گفت که درخت جدید بچه درخت قبلی است.

درباره درخت زیتون مشکل خاصی وجود دارد، زیرا درخت زیتون به یک معنا هرگز نمی میرد. آن به دفعات بی شمار از ریشه های اصلی به باز آفرینی خود می پردازد. بنابراین، چنین مینماید که گویی تقریباً تعداد کمی درخت زیتون در جهان وجود دارد که تمام آنها کم و بیش همیشه زنده بوده اند.

اگر تبیین لاک به طور معقولی تفسیر شود، میتواند موارد به ظاهر فریبنده را نیز شامل شود. موارد فوق عمدتاً به این جهت فرینده اند که وقتی درختان مثل حیوانات رفتار نمی کنند موجب تعجب ما می شود. آن ها قوانین مرگ و زندگی و فکر خاص خودشان را دارند، و لاک می تواند تعریفش از این  همانی گیاهان را بر قوانین آنها مبتنی بسازد. هر نوع درختی چرخه حیات به خصوصی دارد،و تولید مثل از راه پیوند زدن و قلمه ها، و بازآفرینی زیتون، واقعیات عادی زندگی درختان محسوب می شود. زیتون صورت گیاهی طوطی است – این ها هر دو عمر بسیار طولانی دارند.

لاک سپس شرایط این همانی حیوانات را بررسی می کند. معلوم می شود که شرط اصلی این همانی یک حیوان، مثلاً سگ، با شرط این همانی یک درخت تفاوت ندارد، یعنی همان زندگی پیوسته است. بچه گربه به طور پیوسته رشد می کند تا زمانی که به حد بلوغ برسد و در طول این مدت سلول های تشکیل دهنده اش، یعنی اتم های سازنده آن به دفعات، هر چند به دریج تغییر می کنند. ولی اگر رشته حیاتش به وسیله مرگ قطع نشود همان گربه است که قبلاً بود. طبق این نظر تناسخ در گربه ها وجود ندارد زیرا مرگ یک حیوان شرط این همانی آن را به پایان می رساند. هیچ گربه ای که بعد از مرگ ملوس به می آید همان ملوس نخواهد بود.
لاک در نهایت شرایط این همانی اشخاص را بررسی می کند و این بخش از بحث خود را با اشاره به این نکته آغاز می کند که انسان ها طبیعت دوگانه ای دارند. انسان ها هم حیوان هستند هم اشخاص. طبق نظر لاک یک شخص نوع خاصی حیوان نیست بلکه اساساً چیز متفاوتی است.

انسان ها و اشخاص

نظر لاک مبنی بر اینکه اشخاص صرفاً حیوانات دارای خوی انسانی نیستند تقریبا هر فیلسوف قرن بیستمی که در این باب سخنی دارد از جمله اکثر کسانی که با هیچ یک از نظریه های دیگر لاک موافق نیستند به نحوی از انحا پذیرفته شده است ولی ما مصر خواهیم بود تا از او و از آنها متفاوت باشیم.

پس تبیینی که لاک از این همانی شخصی می کند آن را از انسان یعنی این همانی حیوانی متمایز می سازد. این همانی شخصی تنها بر حیات ذهنی و به ویژه بر حافظه مبتنی است. اگر شما اتفاقاً انجام همه کارهایی را به یاد بیاورید که 2500 سال پیش سقراط در آتن انجام داد در این صورت طبق نظر لاک شما درست همان شخص سقراط هستید –هرچند انسان متفاوتی می باشد.این سخن در نظریه لاک معنای درستی دارد اگر چه برای ما غریب می نماید زیرا نظریه لاک این را نمی پذیرد که اشخاص دقیقا حیوانات دارای خوی انسانی هستند؛ انسان ها می توانند اشخاص باشند، ولی شخص بودن مساوی حیوان بودن نیست و هیچ ارتباطی با ویژگی های فیزیکی ندارد. انسان ها فقط تا وقتی اشخاص هستند که خودآگاهی و حافظه دارند.

اگر مثال زیر را در نظر بگیریم چه بسا این نظریه را چندان غیر عادی نیابیم.
برتی فستر هم می تواند لیسانسه باشد هم وارث. لیسانسه بودن مساوی وارث بودن نیست. برتی می تواند به حکم وصیت نامه عمه اش وارث شود ولی لیسانسه بودنش به واسطه تحصیل در دانشگاه آکسفورد و کسب رتبه ممتاز ترم آخر است. برتی بر اساس این واقعیت که فارغ التحصیل شده است در تمام طول عمرش لیسانسه خواهد بود و او همواره همان لیسانسه است ولی اگر عمه اش تصمیم بگیرد که او را از ارث محروم سازد، به سادگی وارث بودنش منتفی خواهد شد.

در این مثال لیسانسه رشته خاصی بودن قرینه شخص خاصی بودن تلقی شده و وارث کسی بودن شبیه انسانی خاص یعنی حیوان انسان وار بودن فرض شده است.
وقتی سقراط از دنیا رفت وجودش به عنوان یک انسان به پایان رسید. ولی امکان تداوم وجودش به عنوان بک شخص منتفی نشد. اگر (همانطور که در داستان کوتاه لاک آمده است) "شهردار کنونی کوئینزبورگ" همه خاطرات سقراط را داشت، او یعنی شهردار، سقراط بود-یعنی شخص سقراط نه آن انسان.

حافظه و حافظه کاذب

نظریه لاک در بدو نظر برای پاسخ گویی به سوال دوم از سه سوال اصلی ما، یعنی این سوال که : چگونه کسی در گذر ایام می داند که همان شخص دیروزی است؟ مفید می نماید، زیرا چنین پاسخ می دهد: از دیدگاه خودتان این خاطرات شما است که موجب می شود شما همان شخص باشید یا شخصی دیگر. شما فقط به این دلیل می دانید همان شخص دیروزی هستید که خیلی از خاطراتی که امروز دارید همان خاطرات دیروزی است.

هر چند این پاسخ شبح حافظه ای کاذب را پیش می آورد یعنی شبحی که مقدر است به کلی نظریه لاک را متلاشی سازد.

با این همه من نمی توانم به این سخن حافظه ام اعتماد کنم که همان شخص مورد نظر هستم، زیرا همیشه این حتمال هست که حافظه من حافظه کاذب باشد. بنابراین نیازمند راهی هستم که مطمئن شوم خاطرات من خاطرات حقیقی اند ولی این به معنای اعتماد به حافظه دومی خواهد بود تا به من بگوید که آیا خاطرات اولیه من حقیقی اند یا نه و سپس به حافظه سومی نیاز خواهیم داشت تا به من بگوید که آیا حافظه دوم حافظه حقیقی است یا نه و همین طور تا بی نهایت.

هم چنان که ویتگنشتاین در زمینه دیگری خاطر نشان کرد شما نمی توانید دقت روزنامه امروز را با خریدن نسخه دوم آن بازبینی کنید.

آیا هیچ راهی برای بازبینی خاطرات خودتان یا دیگران برای پی بردن به حقیقی بودن آنها وجود دارد؟ آری وجود دارد، ولی خود این روش از پیش مفروض می گیرد که شرایط این  همانی شخصی مانند شرایط این همانی (حیوانی) انسانی است – که نظریه لاک را نقض می کند.

حافظه کاذب چیست؟ آن اساساً حافظه ای است که به شما می گوید جسم شما در زمان معینی در مکان بخصوصی بوده در حالی که می توان ثابت کرد که در واقع جسم شما در جای دیگری بوده است.
مثلاً فرض کنید که بخاطر می آورید که وینستون چرچیل هستید. شما به خاطر می آورید که به نخست وزیری بریتانیای کبیر رسیدید، شما هم چنین ایراد سخنرانی های زیادی را در مجلس عوام و برای ملت به یاد می آورید. شما ازدواج با کلمنتین چرچیل را به یاد می آورید.

چگونه شما و مردم دیگر به صحت و سقم ادعاهای تان پی می برید؟ کدام شرایط این همانی را برای احراز این همانی واقعی خود به کار خواهید برد؟

با پی بردن به این که جسم شما در طول دوران حیات چرچیل در کجا بوده است هویت واقعی شما کشف خواهد شد و تنها در این صورت می تواند کشف شود. هویت واقعی شما فقط بعد از پاسخگویی به سوالات زیر کشف خواهد شد: آیا این جسم خاص و جسم چرچیل زندگی پیوسته واحدی دارد؟ آیا این جسم خاص در تمامی همان زمان ها و مکان هایی که جسم چرچیل حضور داشت حاضر بود؟

اگر پاسخ این سوالات منفی باشد ادعاهای حافظه در هر موردی کاذب خواهد بود. زیرا همان طور که قبلاً گفتیم حافظه کاذب اساساً حافظه ای است که به شما می گوید جسم تان در زمان معینی در مکان خاصی حضور داشت در حالی که آن به واقع در جای دیگری بوده است. فرض کنید که با استفاده از همه شواهد موجود ثابت شده است که جسم شما و جسم چرچیل جسم واحدی نیستند.

آیا احتمال ندارد هنوز بر این عقیده باشید که چرچیل هستید؟ آیا ممکن نیست هنوز به نظرتان برسد که خاطرات شما همه خاطرات اوست؟ جواب مثبت است. ولی با این همه آن ها خاطرات دروغین خواهند بود. اعتقادات خود فرد درباره این همانی یا هویتش همیشه صحیح نیستند. امکان ابتلا به فراموشی هست و حتی امکان از دست دادن هرگونه احساسی از هویت وجود دارد ولی حتی در این صورت نیز شما همان حیوان دو پای اولیه باقی می مانید که قبل از، از دست دادن حافظه تان بودید، بنابراین همواره این امکان برای مردم دیگر هست که شما را به عنوان انسانی خاص شناسایی کنند.

نظریه لاک در دوران جدید

نظریه لاک در خصوص هویت شخصی هنوز پابرجاست و فلاسفه جدید تاکید بر این نکه را پی می گیرند که انسان ها همان اشخاص نیستند. متاسفانه این نظریه را در دوران جدید با نظریه های نژاد پرستی ، جنسیت گرایی و پیر ستیزی برابر می دانند.

این نکته جالب توجهی است که دانشجویان فلسفه اصطلاحات "شخص" و "انسان" را به یک معنی به کار می برند- البته تا زمانی که تحت تعلیم اساتید فلسفه قرار نگرفته اند. آیا این بدان معنا است که اساتید فلسفه در خصوص اشخاص و انسان ها حقایق فیزیولوژیکی پیچیده زیادی را می دانند که دانشجویان به آن علم ندارند؟ الیته چنین نیست. فلاسفه فیزیولوژیست نیستند و با این همه هر کسی به حقایق مربوط به موضوع علم دارد. بنابراین آیا اساتید فلسفه بهتر از دانشجویان می دانند که معنای کلمات شخص و انسان چیست؟ خیر، آنها بهتر نمی دانند. تا جایی که به زبان مربوط است استعمال متعارف و فرهنگ لغات موید نظر دانشجو است نه استاد.

معمولاً استاد هرگز دلایلی برای تمایزی که می گذارد ارائه نمی دهد، بلکه صرفاً به آن تصریح می کند بدین سان استاد میشل تولی در مقاله ای در حمایت از نوزادکشی می نویسد: من مفهوم شخص را مفهومی کاملاً اخلاقی تلقی خواهم کرد ... خالی از هر مضمون توصیفی...مترادف با "دارای حق اخلاقی مهمی برای حیات".

باری تصریح آزاد است، پس تولی هم چنین می توانست بگوید : من مفهوم شخص را به عنوان مفهومی کاملاً حشره شناختی فرض خواهم کرد، مترادف با سوسک ...

نتیجه بلند مدت عمده تمایزی که لاک میان انسان ها و اشخاص قائل شد عبارت از این بود که فلاسفه نژاد بشر را به دو دسته تقسیم کرده اند: آنهایی که حق حیات دارند و آنهایی که حق حیات ندارند. همین تمایز پرورده شده توسط تولی و دیگران است که همان طور که اشاره شد موجب مشابهت آن با نژادپرست ، جنسیت گرایی و پیر ستیزی می شود و همین نظریه ها نیز نژاد بشر را به دو دسته تقسیم می کنند: آنهایی که حقوق اخلاقی دارند یا شایسته آنند و آنهایی که این حقوق را ندارند.

اشخاص انسانی 

پس شخص چیست؟ و چه چیز باعث می شود که یک شخص همان شخصی باشد که دیروز بود؟ ما مایلیم که اشخاص بر روی این سیاره همان حیوانات دو پا هستند نه یک کلمه بیشتر نه کمتر. به هر شکل که می خواهند باشند، سفید یا سیاه، زن یا مرد، کودک یا پیر. نتیجه همان می شود که شرایط این همانی مربوط به شخص صرفاً همان شرایط این همانی مربوط به انسان است.

این بدان معنا نیست که حیوان دو پا نوع به خصوصی از حیوان نیست. انسان ها توانایی خودآگاهی و تفکر دارند و می توانند چیزها را به یاد آورند. پیتر استراوسن می نویسد : اشخاص عبارت از افراد نوع منحصر به فرد معینی هستند به طوری که به هر فردی از این نوع هم باید یا می توان حالات خودآگاهی را نسبت داد هم ویژگی های جسمانی را. 

این سخن تقریباً درست به نظر می رسد هر چند لازم به افزدن است که شخص در حال خواب یا شخصی که از جهات دیگر بی هوش است هنوز شخص محسوب می شود. حالات خودآگاهی اشاره شده در تعریف استراوسن لازم نیست همیشه موجود باشند هم می توانند بالفعل باشند هم بالقوه. مفهوم استعداد دلیلی بی قید و شرط برای دفاع از این نظر ارائه می دهد که کودکان همانند بزرگسالان اشخاص به شمار می آیند. جامعه نیز اهمیت استعداد را به رسمیت می شناسد، برای نمونه با به رسمیت شناختن شخصیت کودکان در نظام قضایی.

لازم نیست سریعاً به این نتیجه برسیم که انسان ها تنها حیوانات استثنایی در جهان هستند. شاید در نقطه ای دور از این فضای پهناور انواعی از حیونات غیر انسان موجود بباشند که بتوانند مانند ما فکر کنند و به یاد آورند و حالات پیچیده خودآگاهی داشته باشند. اگر آنها حیوانات خاص و استثنایی باشند به همان نحو که انسان ها استثنایی اند در این صورت آنها نیز اشخاص خواهند بود.
بالاخره این که لازم نیست سریعاً به این نتیجه برسیم که اشخاص روحانی محض، یعنی خدایان و فرشتگان و مانند آنها نمی توانند وجود داشته باشند. شاید این امر امکان منطقی داشته باشد. به یقین می دانیم که ما حیوانات دارای خوی انسانی هستیم و این که شخص بر روی کره زمین چیزی جز این نیست.

لینک کوتاه: https://b2n.ir/159988

 

بیشتر بخوانیم : 

تحلیل وجود به زبان ساده

 رابطه بلوخ با دین چگونه بود؟

فلسفه مارکس و مارکسیسم

 اگزیستانسیالیسم و پدیدارشناسی مارتین هایدگر

هراکلیتوس افه سوسی کیست؟

آباء کلیسا یا متکلمان مسیحی چه کسانی بودند؟

 نگاه هگل به تاریخ پیشرفت آگاهی به سمت آزادی

 تحول فلسفه تجربه گرا به پراگماتیسم



+ 2
مخالفم - 0

تمام حقوق مادی و معنوی این پایگاه محفوظ و متعلق به تمیم خبر می باشد.
هرگونه کپی و نقل قول از مطالب سايت با ذكر منبع بلامانع است.