آنارشیسم یا حکومت ناگرایی، عبارت از این است که اگر هیچ دولتی در کار نبود وضعیت نوع بشر بهتر می شد. به عقیده نظریه پردازانی چون پی.جی.پرودن، علت خشونت شدید و هرج و مرج اجتماعی، افراد نیستند بلکه علتش خود دولت است.
آنارشیسم جناح چپ و جناح راست
آنارشیست های جناح چپ، از قبیل آنارشیست های قرن 19، معتقدند که جامعه انسانی آرمانی (بی دولت) آینده به واسطه همکاری داوطلبانه به شیوه دموتراتیک پایدار خواهد ماند. دارایی خصوصی، به جز لوازم شخصی، یا کم خواهد بود یا اصلا وجود نخواهد داشت، زیرا مزارع و درآمد عمده تولید تحت مالکیت عموم مردم خواهد بود.
آنارشیسم جناح راست یا آزادی خواه سرمایه دار، معمولاً خواهان دولت حداقلی هستند ولی تعداد کمی از آنها آنارشیست بوده و اصلاً خواهان هیچ دولتی نیستند. آنارشیست های جناح راست بر این باورند که جامعه آرمانی انسانی بر حق مطلق دارایی خصوصی مبتنی خواهد بود و از راه همکاری داوطلبانه مبتنی بر مبادلات اقتصادی میان افراد و میان موسسات بازرگانی کوچک و بزرگ پایدار خواهد ماند.
آنها چشم به راه وضعیتی هستند که در آن تنها راه کارهای سرمایه داری جوابگو خواهند بود و کم و بیش بدون نظارت، آنها می گویند سرمایه داری همواره برای همه افراد جامعه منافع هنگفتی می آورد، گرچه قانون گذاری و وضع مالیات کارایی این نظام و بنابراین، منافع ناشی از آن را کاهش می دهد.اگر می شد مالیات ها و قانون گذاری مخلف حق انخصاری تولید و محدودیت هایی از این قبیل را از میان برداشت، در این صورت عملکرد و روش طبیعی نظام سرمایه داری کاملاً به طور خودکار از دست کالاهای بنجل و مواد آلوده کننده و بازدهی کم خلاص خواهد شد.
آیا می توان دولت را ساقط کرد؟
در گذشته، آنارشیست های جناح چپ یعنی سوسیالیست ها ادعا می کردند که تنها راه خلاص شدن از دست دولت عبارت است از ترور حاکمان یا اقدام به انقلاب همگانی. گرچه گاندی یک آنارشیست چپ گرایی بود که می گفت بهترین جامعه، جامعه ای خواهد بود مبتنی بر همکاری داوطلبانه میان گروه های کوچک. ولی او مخالف هرگونه خشونت و شورش بود و به جای آن از روش های مقاومت منفی طرف داری می کرد.
آزادی خواه-آنارشیست های جناح راست مدرن (سرمایه دار) راه کارهای غیر انقلابی را توصیه می کنند. بعضی معتقدند میتوان با ابزارهای سیاسی دموکراتیک دولت را سرنگون کرد. بعضی دیگر بر این باورند که حکومت ها به همان اندازه که کنترل بیشری بر زندگی ما اعمال می کنند به مراتب ناکارآمدتر و بی کفایت تر شده و نهایتاً به طور خود به خود از هم خواهند پاشید. بعضی از دولت ستیزان سیاست تغییر دادن نخبگان را توصیه می کنند.
آنارشیست ها باید بکوشند تا افراد عاقل و افرادی را که در موضع قدرت هستند (مثل ژنرال ها و تجار بزرگ) تحریک کنند تا از همکاری با حکومت ها دست بردارند. وقتی که نخبگان به آنارشیسم روی آوردند دولت از بین خواهد رفت.
مارکسیسم از مد افتاده می گوید تنها انقلاب خشن می تواند سرمایه داری و حکومت های سرمایه داری را برچیند. مارکس معتقد بود بعد از انقلاب موفقیت آمیز ضد سرمایه داری، دولتی جدید برای گذر از این مرحله به روی کار خواهد آمد، یعنی دیکتاتوری پرولتاریا یا طبقه کارگر. این دولت پرولتاریا به زودی اهمیت خود را از دست داده و جایش را به کمونیسم خواهد داد که در آن هیچ نوع دولتی که ما می شناسیم وجود ندارد ولی ظاهراً تاریخ ثبت کرده است که دیکتاتوری پرولتریا به آرامی از بین نمی رود، برعکس آن نوعی حکومت است که چنگالش را به تمام ساحات حیات انسان فرو می برد. بنابراین انقلاب مارکسیستی نه به بی دولتی می انجامد نه به آزادی و در هر صورت انقلاب خشونت آمیز به هر علتی که باشد همواره سیاست خطرناکی است.
عدم کارایی برای از بین رفتن دولت کافی نیست. امپراطوری عثمانی که به گفته مورخان بی نهایت فاسد و بی کفایت بود، برای چند صد سال دوام آورد. فروپاشی نهایی آن وضعیت بی دولتی را به دنبال نیاورد بلکه ظهور بی واسطه تعدادی از دولت های کوچکتر و کمابیش کارآمد را در پی داشت.
نظریه هابز و لاک
توماس هابز می گوید: دولت هیچ ارتباطی با وضع طبیعی بشر ندارد. او معتقد است که وضع طبیعی نوع بشر، وحشی و بدوی و خطرناک است، خطر اصلی وجود مردم دیگر است. در حالت طبیعی وضعیت انسان، وضعیت جنگ همه علیه یکدیگر است و زندگی، منزوی و بی روح و حیوانی و کوتاه می باشد.
مردم دولت را تاسیس می کنند تا از وحشت نحوه طبیعی زندگی خودشان فرار کنند. هابز می گوید اولین دولت به واسطه قراردادی تاسیس شد که بر اساس آن افراد با یکدیگر توافق کردند تا پادشاهی تعیین کنند که قدرت مطلقه به آنها داشته باشد و هدف اصلی آنها حفظ و مراعات صلح باشد. او ادعا می کند که حفظ صلح همواره شرط اولیه دولت است و شرطی است که تنها وقتی می تواند احراز شود که پادشاه یا حاکمان دیگر قدرت مطلق داشته باشند. هابز تصور می کرد که هرگونه محدودیت قدرت حاکم به جنگ داخلی منجر خواهد شد.
نظر هابز درباره دولت و وضع طبیعی توسط فیلسوفان دیگر از جمله جان لاک مورد اعتراض قرار گرفته است،. لاک می گوید مردم ترجیح می دهند در صلح به سر برند و حتی در وضع طبیعی هم واقعاً توان و استعداد آن را دارند. او می گوید انسان ها حقوق طبیعی مسلمی دارند، حق زیستن، آزادی و مالکیت. شأن وجودی دولت صرفاً برای حفظ صلح نیست، آن هم چنین وظایف قطعی برای تامین و حمایت از حقوق طبیعی دارد. قدرت مطلقه با این برنامه سازگار نیست، بنابراین قدرت دولت باید محدود باشد و به نحوی میان موسسات و سازمان های مختلف تقسیم شود.
عقاید و آراء لاک عمیقاً انقلاب آمریکا را تحت تاثیر قرار داد. اعلامیه استقلال اشارات صریحی به حقوق طبیعی دارد و وجود چنین حقوقی را بدیهی می شمارد.
لاک و هابز درباره چگونگی رفتار واقعی انسان ها در صورت نبودن دولت توافق ندارند. هابز تصور می کند چیزی به جز جنگ نخواهد بود به گمان لاک می تواند توأم با صلح باشد. این واقعا پرسش از امر محققی است، لذا باید با توجه به شواهد بتوانیم به آن پاسخ دهیم. متاسفانه شواهد مبهم و نامشخص اند. نوع انسان به گونه ای است که می تواند خودش را با نظم و ترتیب اجتماعش که کاملاً متنوع و متغیرند، انطباق دهد.
بعضی از طوایف و قبایل با صلح و صفا زندگی می کنند، بعضی دیگر درگیر جنگ های متناوبند، برخی دیگر نیز یکسره از راه چپاول همسایگان شان به حیات خود ادامه می دهندو فی الواقع ما نمی دانیم که زندگی انسان ها در حالت طبیعی چگونه خواهد بود.
با این همه می دانیم که انسان ها راه های گوناگون فراوانی برای سامان بخشیدن به زندگانی خودشان دارند، که برخی جنگ طلبانه است و برخی صلح آمیز. هابز درباره جنگ داخلی طوری سخن می گوید که گویی عظیم ترین فاجعه قابل تصوری است که ممکن است در یک کشور روی دهد. ما امروز از احتمال بروز جنگ داخلی وحشت بسیار کمتری داریم تا از احتمال جنگ هسته ای بین ملت ها.
شکل جنگ تغییر کرده است و دولت ها نیز همینطور. آشکار است توجیه شخصی هابز در مورد حکومت نمی تواند چنین خطری را برای نوع بشر در نظر بگیرد، خطری که ناشی از پیشرفت های چند صد ساله ما در زمینه فن آوری نظامی است. خود جنگ داخلی نیز تغییر شکل داده است.
دولت و اقتدار آن
آنسکام، با نظریه جدیدش که نوعی هابزگرایی است عنوان کرده: یقیناً باید میان دولت و انجمن داوطلبانه نوعی فرق وجود داشته باشد و بی تردید باید میان دولت و باند دزدان مسلح نوعی تفاوت در کار باشد. ولی این تفاوت ها چه می توانند باشند؟
فرق عمده میان انجمن داوطلبانه و دولت این است که شما می توانید از انجمن داوطلبانه کناره گیری کنید، ولی کناره گیری از دولت هرگز امکان پذیر نیست.
آنسکام در اینجا مبالغه گویی می کند زیرا بعضی سازمان ها وجود دارد که شما می توانید داوطلبانه در آنها عضو شوید ولی به سادگی نمی توانید از آنها کناره گیری کنید. با وجود این این تفاوت میان کشورها یا دولت ها و سازمان های داوطلبانه وجد دارد که هر کسی باید تبعه کشوری باشد ولی معمولاً هر فردی می تواند از پیوستن به سازمان داوطلبانه خودداری کند.
مشخص کردن دقیق تفاوت میان دولت و باند تبهکاری کارآمدی مثل مافیا دشوارتر است. آنسکام حتی می گوید که شاید در اینجا تفاوت چندانی وجود نداشته باشند. هم دولت و هم باندهای تبهکاری برای مطیع ساختن شما به زور متوسل می شوند. رفتار و سلوک دولت ها می تواند مانند باندهای تبهکاری تحکمی باشد.
با این حال آنسکام در پایان می گوید که دولت ها و باندهای تبهکاری تفاوتی وجود دارد و آن این است که دولت دارای اقتدار است. اقتدار یعنی حق تصمیم گیری و حق مطاع بودن وقتی فرمان برداری مطرح است. سه حق وجود دارد : حقوق عرفی، حقوق قراردادی و حقوق کاری.
نمونه ای از حقوق عرفی
فرضا شما می توانید در خانه خود از مهمان تان در خواست های مودبانه بکنید، این درخواست های مودبانه در واقع منع و تحریم هایی هستند که شما در مقام میزبان حق عرفی دارید تا بر میهمانان تان تحمیل کنید. حق دولت برای فرمان برداری شبیه این نیست. یک دلیلش این است که اقتدار دولت در صورت لزوم همواره به وسیله زور پشتیبانی می شود، در حالی که حقوق عرفی معمولاً به واسطه توعی پذیرش و توافق بی سروصدا و تقریباً آگاهانه حفظ می شود.
نمونه هایی از حقوق قراردادی
حقوق قراردادی شامل حقوقی می شود که به وسیله قراردادهای شغلی رسمی یا غیررسمی و تعهدات به طور کلی و ازدواج و طلاق و مانند آن به وجود می آید قراردادها معمولاً اختیاری هستند. اقتدار دولت یک حق قراردادی نیست زیرا ما شهروندان هرگز تعهد نکرده یا قرارداد نبسته ایم که مطیع دولت باشیم، ما درون مرزهای کشوری متولد می شویم و به زودی در می یابیم باید مطیع باشیم.
نمونه هایی از حقوق کاری
وجود حقوق کاری حقوقی است که از وظیفه پیشین که اجرا و انجام آن مطلوب و ضروری است مایه می گیرد. فی المثل برای بقای نژاد، پرداختن به وظیفه پرورش کودکان ضروری است. موجد حق والدین یا قیم برای پرورش کودک لزوم انجام چنین کاری است. مجموع حق در این مورد تشکیل می شود از: 1- منع نشدن از پرورش کودک،2- مجاز بودن برای تصمیم گیری به جای کودک وقتی که کودک کوچکتر از آن است که بتواند برای خود تصمیم بگیرد و 3- مجاز بودن برای بازداشتن کودک به اطاعت از کسی، وقتی که برای اطاعت کردن به اندازه کافی بزرگ است ولی بدان حد بزرگ نیست که بداند چگونه از صدمه زدن به خود بپرهیزد.
حقوق کاری ضرورت یا مطلوبیت کارها و وظایف را مفروض می گیرند.آنسکام استدلال می کند که اقتدار دولت، یعنی حق آن برای وضع قوانین، جلوگیری از جنایات، مجازات مجرمان و مانند آن، از ضرورت انجام چنین کارها و وظایفی مایه می گیرد که به محض آغاز زندگی مشترک جمع قابل ملاحظه ای از مردم در قالب گروه ها و دسته ها پدید می آید. این وظایف و کارهای ضروری عبارتند از: 1- محافظت از مردم در مقابل یکدیگر؛ 2- تحکیم قراردادهایی که مردم با هم می بندند، 3- حفظ و حمایت از هر آنچه حقوق عرفی مطلوب و مفید می شمارد و 4- طرح و اجرای برنامه های بزرگ عام المنفعه.
آنسکام می گوید دولت ضروری است و اقتدار یعنی حق فرمان برداری دارد زیرا این کارها و وظایف با اهمیت واقعی هستند. با این حال تصدیق می کند که ممکن است این کارها در جامعه کوچک به جای دولت از راه همکاری داوطلبانه افراد انجام شود. او هم چنین به این نکته مهم و با ارزش اعتراف می کند که اگر انسان ها فوق العاده پرهیزکار و شریف بودند و هرگز در صدد صدمه زدن به یکدیگر بر نمی آمدند، یکی از این وظایف اصلی منتفی می شد.
فعلاً از باب دلیل می پذیریم که این کارها و وظایفی که دولت انجام می دهد کارهایی ضروری هستند و فقط تشکیلات پردامنه ای مثل دولت قادر به انجام آنها است. آیا از اینجا لازم می آید که هر دولت نسبتاً کارآمدی حق فرمانبرداری دارد؟ آیا هرگز حق شورش، حتی علیه ظالم ترین و مستبدترین حاکمان وجود ندارد؟ یقیناً این نتیجه لازم نمی آید.
پاسخ آنسکام به پرش ما ناقص است. اقتدار یا مشروعیت دولت نیازمند چیزی بیش از اجرا و انجام موفقیت آمیز یک کار است.
بیشتر بخوانیم:
لایب نیتس، از بنیانگذاران دیالکتیک ایده آلیستی
مکتب شک گرایی در باستان و نمایندگان برجسته آن
اگزیستانسیالیسم؛ تقدم وجود بر ماهیت
خلاصه ای از زندگی و تفکر گئورک لوکاچ، فیلسوف مکتب نومارکسیست