علت به طرق گوناگونی تعریف شده است: به عنوان آن چه که موجب چیزی است یا به عنوان منشا یا انگیزه عملی یا به عنوان امری که چرایی وقوع یا به وجودآمدن چیزی را تبیین می کند. بعضی از این تعریف ها کمابیش انسان انگارانه هستند زیرا احتمالاً تصور علیت در کوشش های انسانی برای تولید چیزها یا ایجاد تغییرات در چیزها ریشه دارد.
علل چهارگانه ارسطو
ارسطو معتقد بود که چهار نوع علت وجود دارد و از راه مثال مجسمه سازی که در حال ساخت پیکره مرمریت است به توضیح آن پرداخت :
1-علل فاعلی موجب تغییرات می شوند. در مثال مورد نظر مجسمه ساز علت فاعلی است.
2-علل مادی عبارت است از موادی که تغییرات روی آنها صورت می گیرد. در مثال مذکور مرمر علت مادی است.
3- علل صوری عبارتند از اشکال یا صور یا ویژگی های مشخصی که به نتیجه نهایی مربوط می شوند. در مثال مذکور شکل مجسمه کامل شده علت صوری است.
4- علل غایی عبارتند از مقاصد یا غایات یا اهداف. در مثال فوق علت غایی عبارت است از قصد مجسمه ساز برای خلق اثر هنری.
تصور ارسطو از علت فاعلی تقریباً با تلقی جدید از علت مطابقت دارد. در حل حاضر دو معنا از سه معنای دیگر کلمه علت مهجور است.
ما امروزه مرمر یا شکل مجسمه را علت به شمار نمی آوریم. معنای چهارم یعنی تصور علت غایی یا مقصد بسیار جای بحث دارد. در علوم طبیعی و علوم کاربردی که مبتنی بر آنها هستند هیچ کس از علت طوری سخن نمی گوید که گویی این ها دربردارنده قصد و هدفی هستند. ماده بی جان دارای قصد و هدف نیست ولی در علوم زیستی به نظر میرسد که علل غایی ارسطو هنوز جایگاهی دارند. دانشمندان گاهی اوقات در تبیین رفتار موجودات زنده از قصد و هدف سخن می گویند مقصود از قلب به جریان انداختن خون است. هدف درد آگاهاندن از خطر است. کار پادتن ها مبارزه با بیماری است.
اشیاء و وقایع
در گذشته بیشتر فیلسوفان معتقد بودند که خلق از عدم ممکن نیست جز آفرینش جهان توسط خدا. بنابراین استدلال می شود که تصور معارف از علت عبارت است از تصور تغییر در چیزهای موجود. بدین ترتیب علل مرغان را نمی آفرینند بلکه موجب تغییراتی می شوند که تخم مرغ ها را به جوجه تبدیل می کند.
این سخن به این نظر رهنمون می شود که تبیینات علّی همواره به تغییرات در اشیاء دلالت دارند. این وقایع هستند که علتند نه اشخاص یا اشیاء، هم چنین این وقایع هستند که معلول می باشند نه اشیاء.
ولی نوعی ابهام در معنای علت باقی است. به رغم آنچه در فلسفه گفته می شود اشیاء و اشخاص را می توان همانند وقایع و تغییرات علت تلقی کرد. چه بسا این ابهام در بنیاد بعضی از مسایل فلسفی باشد که با تصور علیت مرتبط اند.
کلیت، یک نواختی، قدرت و ضرورت
تصور می شود که علیت، کلی یا عام است، یعنی اینکه هر حادثه علتی دارد. ولی این فقط یک فرض است زیرا نمی توان آن را اثبات کرد. آن هم در علم کاربردی و هم در زندگی روزمره صرفاً به عنوان یک اصل موضوع لحاظ می شود.
همچنین مفروض گرفته می شود که علیت یک نواخت است، یعنی اینکه علل مشابه معلولات مشابه دارند. این اصل نیز غیرقابل اثبات است ولی به نظر می رسد که جرئی از طبیعت ما است که آن را به عنوان امری مسلم بپذیریم. در واقع چنین می نماید که حیوانات غیر انسان در این باور با ما سهیم اند که علل مشابه معلولات مشابه دارند.
نمی توان منکر شد که تصور علت در اذهان ما با تصور قدرت و ضرورت ارتباط دارد. ما درون خود توانایی های خاصی را برای به وجود آوردن اشیاء احساس می کنیم، ما نمی توانیم به وسیله دوختن یا بافتن یا به طریق دیگری مصنوعات جدید تولید کنیم، می توانیم چیزهایی را از بین ببریم یا با حرف زدن تفکرات آنها را تغییر دهیم. ظاهراً توانایی های مشابهی را در حیوانات دیگر و اشیاء بی جان شاهدیم، از این رو ما معتقدیم که خورشید قادر به گرم کردن ماست. به علاوه ما احساس می کنیم که هر تصوری از علت مستلزم ضرورت است. آیا یقیناً اگر علتی در کار باشد، معلول باید ضرورتاً به دنبال آن بیاید؟
نظریه هیوم
ظاهراً سخنان درباره علیت در زمان های مختلف به قدری متفاوت است. اما بر اساس ساده ترین تفسیر، نظریه او مشخصاً محدود به برخی جنبه ها است، یعنی او مایل است عنصر قدرت یا اختیار و ضرورت را که ما تصور می کنیم در رابطه میان علت و معلول شاهدش هستیم تبیین کند. به طور کلی او مدعی است هر ضرورتی که در این جا می بینیم فقط در ذهن ناظر نهفته است.
هیوم می گوید علت و معلول حاصل سه چیز است: نخست، تقارن دائم وقایعی از نوع خاص با وقایعی از نوع دیگر؛ دوم، مجاورت مکانی و زمانی؛ سوم، علت باید مقدم بر معلول باشد. ناظران انسانی که شاهد تقارن دائم وقایع مشابه هستند توقع دارند که چیزهای یکسان به دفعات مکرر روی دهد.
تصور علیت چیزی بیش یا کم از این انتظار برانگیخته شده نیست. به جهت اینکه ما انتظار داریم تا معلول های مشابه به دنیال علل مشابه بیایند تصور می کنیم که معلول ضرورتاً باید به دنبال علت بیاید، یعنی اینکه علت وجود معلول را ایجاب کرده است.
هیوم می پرسد آیا می توانیم این ایجاب و این ضرورت را ببینیم؟ خیر، تمام آنچه می توانیم ببینیم این است که یک چیز به دنبال چیز دیگر روی می دهد. می توانیم انتظاری را احساس کنیم. ضرورت را نه میتوانیم ببینیم نه احساس کنیم.
اگر در مورد تقارت دائم حق با هیوم باشد در این صورت تنها وقتی واقعه خاصی مثل الف علت واقعه معینی مثل ب خواهد بود که هر الف مشابه، ب مشابه را به دنبال داشته باشد.
اگر در خصوص مجاورت حق با هیوم باشد در این صورت میان علت و معلول فاصله نمی تواند باشد یا باید علت و معلول یعنی الف و ب از نظر زمانی و مکانی مجاور هم باشند یا باید مکان ها و زمان های میان الف و ب با سلسله از وقایع پر شده باشد که در آن هر واقعه ای مجاور واقعه بعدی است.
چند انتقاد از نظریه هیوم شده است: نخست، به نظر نمی رسد برای عملکرد علت و معلول نیازی به مجاورت باشد. نمونه های فراوانی از عمل با فاصله و عمل در دو سوی خلاء وجود دارد. به عنوان نمونه نظر بر این است که کشش نیروی جذبه با وجود خلاء و فاصله محقق می شود. دوم، همانگونه که راسل خاطر نشان می کند، تقارن دائم حتی میان وقایع مجاور، به هیچ وجه برای دست یابی به علل کافی نیست.
این واقعیت که همیشه روز به دنبال شب می آید ثابت نمی کند که شب علت روز است. تکرار بی پایان شب و روز را شاهدیم و هیچ راهی برای تشخیص علت فرضی از معلول فرضی وجود ندارد زیرا نمی توانیم بگوییم شب نخست می آید یا روز. راسل اشاره می کند که ما در این مورد و موارد مشابه در جستجوی علتی بیرون از این چرخه هستیم، می توانیم حکم کنیم که این سومی علت دوتای دیگر است. بدین ترتیب چرخش زمین هم علت شب است و هم علت روز. به علاوه می توان در جایی که تصادف هست از تقارن دائم سخن گفت.
ایراد اساسی تر دیگر به این نظریه در خصوص تقارن دائم چنین است که این نظریه مفروض می گیرد که تمامی وقایعی را که می توان با اصطلاحات علّی تبیین کرد متعلق به دسته هایی از وقایع مشابه اند. به عبارت دیگر این نظریه مستلزم این نتیجه است که وقایع منحصر به فرد نه می توانند علت داشته باشند نه معلول. زیرا اگر توالی دو واقعه منحصر به فرد باشد طبق تعریف تقارن مکرر وقایع در کار نخواهد بود. این کاملاً بدیهی است.
بعضی از فلاسفه استدلال کرده اند که اگر ما دیدگاه خود را وسعت بخشیم همواره می توانیم در مواقعی که به نظر می رسد علتی در کار بوده است تقارن دائم را کشف کنیم.
قدرت، دست کاری و دستورالعمل ها
فیلسوف قرن بیستم، داگلاس گسکینگ، رویکرد جدیدی را تشخیص می دهد. او استدلا می کند که مفهوم علیت اساساً با تکنیک های دست کاری کننده انسان ارتباط دارد. رابطه علت و معلول به خوبی به عنوان رابطه «به وجود آوردن به وسیله...» توصیف می شود. مفهوم علت و معلول با قواعد کلی انجام کارها در ارتباط است. گسکینگ این قواعد را دستورالعمل ها می نامد.
به نظر گسکینگ جمله ای مانند، ریختن آب روی سدیم موجب جوشیدن آن می شود، بدین معنا است که با اعمال تکنیک عامی روی سدیم برای خیس کردن چیزها شما هم چنین تکنیک کلی دیگری را به کار خواهید برد یا کشف خواهید کرد، یعنی این تکنیک که جوهری از نوع خاص، یعنی سدیم، را بجوشانید.
آیا تحلیل گسکینگ از علیت را می توان در مورد علل بی جان اعمال کرد؟ آیا آن را می توان در مورد وقایع اعمال کرد؟ در هر مورد به مثالی توجه کنید.
نخست، علت بی جان: نور خورشید باعث رشد گیاهان می شود.
دوم، علت از نوع واقعه: شکستن سد که ما در واقع به دو طریق می توانیم محیط زیست را حتی وقتی که با خورشید سروکار داریم، دست کاری کنیم. ما می توانیم ویژگی های آفتاب طبیعی را شبیه سازی کنیم و هم چنین می توانیم با انجام آزمایشات ثابت کنیم که گیاهان محروم از نور خورشید رشد نمی کنند.
ظاهراً عللی که از نوع وقایع هستند کمی بیشتر مساله برانگیزند. بالاخره، وقایع اقدام به دست کاری نمیکنند. ولی می توان استدلال کرد که اغلب خود وقایع عناصر یا اجزای دست کاری های انسان می باشند. این امر در مورد سد شکسته کاملاً آشکار است در صورتی که شکستن سد عمداً توسط فردی طراحی شده باشد.
بر اساس نظریه گسکینگ وقایع را علت دانستن به این صورت خلاصه می شود که ما وقتی به حق می گوییم که واقعه ای علت واقعه دیگر است که یا خود واقعه حاصل دست کاری انسان باشد یا می توانست چنین باشد.
تبیین کینگ از علیت نمی تواند با پیچیدگی های وقاسع تاریخی جور درآید. بی تردید ارائه دستورالعمل هایی برای دست کاری امور انسانی بسیار دشوار است. چنین دستورالعمل هایی گرچه وجود دارند متکی به شانس و تصادف هستند.
ولی می توان ثابت کرد که ما از همان آغاز که درباره علل جنگ ها و اموری از این دست سخن می گوییم در اشتباه هستیم. می توان ثابت کرد که وقتی سروکارمان با وقایع تاریخی و امور انسانی مانند آن است انواع مختلف تبیین و توضیح مورد نیاز است.
از سوی دیگر می توان استدلال کرد که پرسش اساسی درباره علل، آنگونه که گسکینگ ادعا می کند این نیست که چگونه می توانیم موجب چنین و چنان رویدادی شویم؟بلکه پرسش اصلی این است که چرا و چگونه چنین چیزهایی اتفاق می افتد؟ تا زمانی که به این پرسش پاسخی داده نشده باشد پاسخ پرسش نخست مبتنی بر شانس و تصادف خواهد بود.
امکان و ضرورت
ضرورت چیست؟ در زمینه کشف علل مراد از ضرورت نمی تواند ضرورت منطقی یا ریاضی باشد. نتایج منطق و ریاضیات که ضرورتاً از اصول موضوعه یا مقدمات دیگر لازم می آیند از این مقدمات یا اصول موضوعه استنتاج می شوند. ولی قوانین علت و معلول باید به وسیله آزمایش یا از طریق مشاهده کشف شود. برخلاف قضایای ریاضیات محض و منطق آن ها را نمی توان با اشتغال به مطالعه صرف استنتاج کرد. بنابراین ضرورت علّی و معلولی باید متفاوت از ضرورت منطقی یا ریاضی باشد.
آیا می توان به جای آن از ضرورت طبیعی سخن گفت؟ به عقیده هیوم ضرورت طبیعی ساختگی و امری ذهنی است. مجاورت و تقارن را می توان ادراک کرد، ضرورت را نمی توان. تنها تجربه می تواند ما را از جهان واقعی آگاه سازد. تجربه به ما می گوید که لمس یخ با احساس سردی توأم است ولی نمی گوید که یخ باید سرد باشد. این باید در ذهن است نه در جهان واقعی.
جان استورات میل استخوان بندی تبیین هیوم درباره علیت را می پذیرد یعنی سه شرط تقارن دائم، مجاورت و تقدم زمانی علت بر معلول. ولی با افزودن شرط چهارمی آن را محکم تر می کند، یعنی این شرط که علت و معلول باید پیوسته تقارن داشته باشند نه صرفاً در شرایط واقعی بلکه در تمامی شرایط ممکن.
میل درباره منطق برای جدا کردن علت و معلول حقیقی از اتفاقات و پی آمد های دیگری که نمایان گر ترتیبات علّی نیستند قواعدی وضع می کند که عبارتند از، قواعد سنجش آزمایشی فرضیه های علّی. یکم، آزمایش گر باید بکوشد تا مانع شود معلول مفروض به دنبال علت مفروض بیاید، این کار ثابت می کند که آیا امکان حضور علت مفروض بدون اینکه معلول مفروض به دنبال آن بیاید وجود دارد یا نه. دوم، آزمایش گر باید بکوشد تا معلول مفروض را به وسیله علتی غیر از علت مفروض به وجود آورد، این کار ثابت می کند که آیا معلول مفروض می تواند بدون عمل علت مفروض به وجود آید.
بااین روش ها فرد می تواند اثبات کند که آیا علت و معلول مفروض دائماً و در تمامی شرایط ممکن به هم پیوسته هستند یا نه.
اصلاحاتی که میل درباره تبیین هیوم مطرح می کند سودمندند. هرچند مستقیماً عنصر قدرت و ضرورت را دخالت نمی دهد، با این حال با تاکید بر تقارن دائم سخت بنیاد، ضرورت را به طور غیرمستقیم دخالت می دهد، زیرا اگر چیزی در همه شرایط ممکن روی می دهد در حکم این است که بگوییم ضرورتا روی می دهد.
آیا علت کلمه مبهمی است؟
احتمالاً حق با راسل بود که می گفت مفهوم علت مفهوم مناسبی برای علم محض نیست. دلیلش این است که آن مفهوم فوق العاده دقیقی نیست. مفهوم علت متشکل از عناصری است که کاملاً با یکدیگر سازگار نیستند.
یک جهتش آن است که هنوز تفکر جدید درباره علل تا حدودی تحت تاثیر آثار ارسطویی است، به نحوی که در بعضی از زمینه ها اشارات به مقاصد، اهداف یا وظایف به منزله انواع تبیین علّی محسوب می شوند. مهم تر این که وقایع و تغییرات در حکم علل تلقی می شوند، ولی اشیاء و اشخاص نیز چنین اند. هر چند بی تردید اشیاء و اشخاص کاملاً با وقایع و تغییرات فرق دارند. تسلط و دست کاری ما روی محیط توأم موجب تصور خودمان به عنوان علت و تجربه اعمال قدرت می شود.
از سوی دیگر، وقتی ما وقایع و تغییرات را به عنوان علل تصور می کنیم جایی برای مفهوم قدرت باقی نمی ماند. وقایع و تغییرات چیزی را دست کاری نمی کنند، انها اعمال قدرت نمی کنند. وقایع در مقام علل به تصور ارتباط ضروری مرتبط اند. ضرورت با امکان و امتناع در ارتباط است، اگر حالتی از امور از نظر طبیعی محال باشد در آن صورت نقیض یا متضاد آن طبیعتاً ضروری است.
استوارت میل با جرح و تعدیل مفهوم تقارن دائم، ضرورت را به طور غیر مستقیم دخالت می دهد. به جهت این که تصور او از یک نواختی به عنوان تقارت دائم در تمامی اوضاع و احوال ممکن طبیعی مستلزم ضرورت است با تصوری که ما از وقایع به مثابه علل داریم جور در می آید. ولی چندان با تصور اشخاص به عنوان علل هماهنگ نیست زیرا اشخاص به طور یکنواخت رفتار نمی کنند. هیوم بر آن بود که مفاهیم قدرت و ضرورت توأمند. ولی این ظاهراً اشتباه است. قدرت با انسان قرین است، ضرورت با وقایع. این دو عنصر کمابیش مختلف سازنده مفهوم علت اند.
بیشتر بخوانیم:
دین و مابعدالطبیعه در فلسفه لاک
تاثیر کرکه گور و نیچه بر اگزیستانسیالیسم سده بیستم
دولت کمال مطلوب از نظر افلاطون چیست؟
حدود شناخت را هیوم کجا می داند؟
فلسفه در قرون وسطا با مکتب اسکولاستیک یا مدرسیان
اقتدار و بی دولتی- آشنایی با آنارشیسم و بررسی نظریه هابز و لاک