با مسیحی شدن قسطنطین در آغاز سده 4 میلادی، مسیحیت با شتاب بیشتری گسترش یافت، چنان که تا در حوالی پایان این سده دین رسمی امپراتوری گشت. پیش از این امپراتوران روم برای اینکه در مقابل حملات اقوام بربر و ژرمن ها بهتر مقاومت کنند، دولت خود را به دو بخش تقسیم نموده و تشکیل دو امپراتوری شرق و غرب داده بودند. مرکز امپراتوری مغرب روم و مرکز امپراتوری شرقی شهر جدید قسطنطنیه یا استانبول کنونی بود. با این همه در همین احوال ممالک امپراتوری میدان تاخت و تاز قبایل شد و سرانجام امپراتوری و جامعه برده داری در هم شکست و مضمحل شد ولی امپراتوری روم شرقی (بیزانس) تا سده 15 هنگام هجوم ترکان عثمانی برجای ماند.
دو سده پس از آن یعنی در سده هفتم میلادی امپراتوری روم شرقی و ممالک ایران نیز گرفتار هجوم اعراب شدند. دولت ساسانی یکسره انقراض یافت و ممالک ایران، سوریه و بخش از آسیای صغیر و سراسر شمال آفریقا و شبه جزیره اسپانیا به تصرف بنی امیه درآمد.
انقراض امپراتوری روم غربی و در پی آن اضمحلال جامعه برده داری توأم با خاموشی چراغ علم و ادب و فلسفه، میراث فلسفه باستان را از میان برد و تا نیمه سده 12 ناشناخته ماند. چندین سده غوغای تاخت و تاز گردن کشان، اصحاب علم و دانش را ساکت نمود و دیگر سر وصدای درس و بحث برنخاست مگر پس از آنکه در آسیای خلفای عباسی به سلطنت رسیدند و در اروپا قبایل ژرمن از جوش و خروش بازماندند و سلطنت های چندی تاسیس نمودند که منجر به تاسیس دولت های جدیدی در اروپا شد.
در هنگامه تاخت و تاز قبایل بربر در اروپا و آسیا دیرها و کلیساها در امان بودند زیرا طوایف ژرمن چون بر ممالک روم استیلا یافتند به زودی زیر سلطه معنوی مسیحیت درآمدند و مراکز دینی را محترم و مقدس شمردند. اولیای دین مسیح نیز اغلب ازدخالت در امور دنیوی کناره می جستند و اماکن مقدس را برای عبادت امن نگاه می داشتند.
از این رو کشیشان و راهبران مسیحی در سایه آرامش و سکوتی که در محیط آنان برقرار بود می توانستند به کارهای تحقیقی نیز پردازند. بدین سان کلیسای کاتولیک چونان تنها نیروی سازمان یافته که نظام اداری رومیان را می شناخت و از املاک و ثروت بسیار نیز بهره مند بود و به لحاظ دینی نیز مرجعیت داشت، رفته رفته توانست حاکمیت فرهنگی و سیاسی خود را گسترش دهد.
کلیسا، خود را جانشین مسیح بر روی زمین و اعطا کننده سعادت جاودانی می دانست و رفته رفته در امور اجتماعی و سیاسی نیز دخالت می کرد و بدین گونه شیرازه آموزش و پرورش را نیز در دست گرفت. افراد تحصیل کرده منحصر به کلیساییان بودند وپادشاهان و امیران نیز برای اداره امور حوزه حکومتی شان به آنان نیاز داشتند.
فلسفه و علوم، هنر و ادبیات و تمام عارف انسانی دیگر هدفی مستقل نداشتند بلکه به ابزار و وسیله ای تبدیل شدند که برای رستگاری اخروی انسان مورد استفاده قرار می گرفتند.
دین ایدئولوژی مسلط بود- دو مذهب مسیحی؛ کاتولک گرایی در روم و اورتودوکسی در اروپا.
کلیسای لاتینی زبان کاتولیک و کلیسای یونانی زبان ارتودوکس، با وجود قرائت مشترک شان از آموزه های پولس قدیس و یوحنا درباره مسیحیت، به تدریج از یکدیگر فاصله گرفتند تا اینکه در سده های بعدی به کلی از یکدیگر جدا شدند.
در مورد دلایل این جدایی به جز تفاوت های سیاسی و فرهنگی و انفصال دو بخش امپراتوری روم به دو مساله اعتقادی نیز می توان اشاره کرد. پاپ رهبر کلیسای کاتولیک با ادعای جانشینی مسیح خود را رهبر مسیحیان جهان می دانست در حالی که کلیسای ارتودوکس هیچگاه چنین ادعایی را نپذیرفت و همیشه بر استقلال خود از کلیسای کاتولیک روم پای می فشرد.
بزرگترین نقطه اختلاف این دو کلیسا در اعتقادات مربوط به تثلیث بود. تفسیر کلیسای ارتودوکس از اعتقادنامه شورای نیقیه حاکی از این بود که مسیح از آب متولد شده و روح القدس صادر شده از آب از طریق ابن است در حالی که کلیسای کاتولیک مدعی بود که روح القدس صادر شده از آب و ابن است.
بدین سان کلیسای کاتولیک که خود را تنها حقیقت می دانست و از ساختار و سازمان بسیار منظمی هم برخوردار بود و سلطه هیچ نیروی سیاسی یا پادشاهی را برنمی تابید، دوره جدیدی از تمدن اروپا به نام قرون وسطا را تشکیل داد. از این پس تا اواخر قرون وسطا، خواستاران تحصیل علم باید به لباس کشیشان و راهبان در می آمدند و غیر از فراگیری علوم نظری وابسته به ایمان مسیحی آموزش دیگری نمی توانستند یافت.
همه چیز زیر سلطه دین قرار گرفت و پژوهش های عقلی نیز تابع ایمان و اعتقادات مسیحی شد. از معارف بشری هم تا جایی استفاده می شد که به فهم دین کمک می کرد. بدیهی است که فلسفه نیز چونان بررسی عقلانی جهان، دیگر جایی نداشت.
عقاید جزمی آنان پایاه تمامی اندیشه ها درباره طبیعت، جهان و انسان بود. گسترش مکاتب متعلق به حوزه های دینی، تاسیس دانشگاه ها در نیمه سده 12 در ایتالیا، انگلستان، بوهمیا و فرانسه، اهل فلسفه را تشویق کرد که به تبیین و حتی توجیهات جزمیات دینی بپردازند. بدینگونه فلسفه تا اواخر سده 15، خدمتکار الهیات بود. این نقشی بود که به دست مدافعان مسیحیت علیه مشرکان و سپس در نوشته های آباءکلیسا ایفا گشت.
برجسته ترین این پدران آگوستین قدیس، اندیشه های نوافلاطونی را در سامانه آموزه های فلسفی مسیحیت وارد کرد. در عصری که حوزه نوافلاطونی با ظهور فلوطین به کمال خود رسید آراء تألیفی و تفصیلی امثال کلمنس و اوریگنس اسکندرانی در حوزه درسی اسکندریه پدید آمد. در مقابل پروکلس و داماسکیوس، در همان زمان آگوستین قدیس و آباء دوپاکیه و تمام کسانی که می توان آنان را نوافلاطونیان شرقی نامید نظر نمزیوس و دیونوسیوس آریوباغی منبع غربی نفوذ نوافلاطون گرایی سازگار شده با نیازهای ایدئولوژی مسیحی بودند.
مکتب اسکولاستیک یا مدرسیان
از آنجا که در قرون وسطا مباحث علمی و فلسفی عمدتاً منحصر به آن چیزی بود که در مدارس دیر و کلیسا دایر بود و آموزش و پرورش زیر نظر مدارس مزبور یعنی دستور اولیای دین مسیح اداره می شد و مدارس را به زبان لاتین، اسکولا می گفتند از این رو تمامی علم و حکمت آن دوره را اسکولاتیک نامیده اند. علم و حکمت اسکولاستیک دارای ویژگی هایی بیش از نام ظاهری آن است و بیشتر با ویژگی هایی به شرح زیر شناخته شده است:
نخست اینکه هدف پژوهشگران که غالباً در سلک کشیشان بودند جست و جوی براهینی برای اثبات اصول دین و استوار ساختن عقاید بود نه کشف حقایق، طوری که اولیای کلیسا به صراحت می گفنند ایمان بر عقل مقدم است. یعنی برای ایمان فهم لازم نیست نخست باید ایمان آورد، سپس درصدد فهم برآمد زیرا تا ایمان نباشد فهم حاصل نمی گردد. بنابراین کوشش پژوهشگران بر این امر متمرکز بود که عقل را به خدمت ایمان گذارند و علم را با جزمیات و احکام کلیسا سازگار کنند.
دو دیگر آنکه اهل تحقیق آزادی و استقلال نداشتند. هر کس از تعلیماتی که اولیای کلیسا به آن قائل بودند پا فراتر می گذارد گرفتار تکفیر و حبس و آزار می گشت یا می بایست توبه و استغفار کند و آنچه را گفته و نوشته انکار نماید (نظر گالیله در اواخر سده های میانه).
شمار کسانی که به واسطه فراروی از احکام اولیای کلیسا گرفتار عقوبت گردیده و اعدام شده و زنده سوزانیده شده اند کم نیست. کتاب ها و رساله های بسیاری را به بهانه مخالفت با دین یا به واسطه مباینت با افکار اولیای کلیسا به آتش سپردند. بنابراین تحقیق علمی به جای اینکه بر مشاهدات و تجربیت و تعقل و مطالعه در امور و داده های واقعی استوار باشد باید بر گفته های پیشینیانی که مورد قبول اولیای کلیسا بودند منطبق می شد. اندیشه های تازه ظهور نمی یافت و اصول و حقایق جدید به پیدایی نمی آمد تنها آموزه های گذشتگان مورد نظر را مسلم دانسته و همواره مورد بحث و فحص و تمجید قرار می دادند.
سوم آنکه موضوع مباحثه اهل کلیسا بیشتر جدال در این قبیل موارد بود که آیا علم خدا افزایش پذیر هست یا نه؟ آیا کبوتری که روح القدس به صورت او درآمد حیوانی واقعی بود؟ اقنوم اول که نازاده است آیا این خاصیت ذاتی اوست؟ حضرت عیسی را چون به دار کشیدند دست و پا و پهلویش را مجروح کردند بعد که دوباره زنده شد آیا جای زخم های او باقی بود؟ پیش از خلقت آدم فرشتگاه کجا منزل داشتند؟ حضرت آدم هنگام هبوط به چه قد و قامتی بود؟
البته در آن دوره دانش طلبان اهل تحقیق نیز بسیار بوده اند و در هر حال آن روزگار را نمی توان یکسره زمان بی حاصلی دانست. آن دوره در عین حال دوره ورزش فکری اروپاییان است و آن از سده نهم میلادی آغاز و در سده 15 پایان یافت.
بحث کلیات
یکی از مسائلی که میان فیلسوفان یا متکلمان اسکولاستیک محل گفتگو بود، مساله حقیقت کلیات است و این بحثی است که موضوع اختلاف مهم افلاطون با ارسطو بوده که آیا وجود واقعی دارد یا نه. می دانیم که افلاطون مُثُل (ایده ها) را موجود واقعی می دانست و افراد را سایه یا پرتو آنها می پنداشت اما ارسطو افراد عینی را واقعی می شمرد و حقیقت نوع و جنس را در خارج از افراد موجود نمی دانست.
فیلسوفان اسکولاستیک این مساله را گرفتند و در سراسر طول مدت سده های میانه حتی پس از آن هم موضوع بحث و اختلاف و مشاجره قرار دادند. گروهی به واقعیت کلیات باور داشتند، گروه دیگر در سوی مقابل افتادند و برای کلیات هیچ حقیقتی قائل نشدند حتی کلی را دارای وجود ذهنی هم ندانسته فقط لفظ و صورت پنداشتند، طوری که سردسته این جماعت برای اقانیم سه گانه یا تثلیث هم وحدت قائل نشده آنها را سه شخص مستقل پنداشت و مذهب تثلیث واقعی اختیار کرد که با توحید منافی است.
نام گرایان و واقع گرایان
بدین گونه اصحاب اسکولاستیک نزاع در واقعیت یا عدم واقعیت کلیات را از اهم مباحث و موضوع مهم فلسفه خود ساختند: کسانی که به واقعیت کلیات باور داشتند رئالیست یا واقع گرا و کسانی که کلیات را امری ذهنی یا غیر واقعی می دانستند نام گرا یا اهل تسمیه لقب گرفتند.
نام گرایان یا اصحاب تسمیه گرایشی دیگر در فلسفه مدرسی به مفاهیم کلی فقط چون نام های اشیاء جزیی و مفرد می نگریست. به خلاف رئالیسم قرون وسطایی نام گرایان اظهار می داشتند که فقط اشیاء مفرد با خواص فردی شان واقعا وجود دارند. مفاهیم عام را تصورات ما از این اشیا ایجاد می کنند، آنها وجودی مستقل از اشیا ندارند و حتی بازتاب خواص و کیفیات آنها نیز نیستند.
نام گرایی به گونه ای ناگسستنی با گرایش های ماتریالیستی پیوند داشت که تقدم اشیا و خصلت ثانوری مفاهیم را می پذیرفت. به نظر مارکس نام گرایی بیانگر آغازین ماتریالیسم در قرون وسطاست. نام گرایان اما درک نمی کردند که مفاهیم عام بازتاب کیفیات واقعی چیزهای عیناً موجودند و اشیا جزیی و مفرد جدا از کلی نیستند بلکه کل را در درون خود دارند. روسلین، جان دونس اسکاتوس و ویلیام اوکامی بارزترین نام گرایان در سده های 14 و 15 هستند.
به طور کلی درباره فلسفه اسکولاستیک و گرایش های آن باید گفت که مدرسیان نامی بود که به پیروان فلسفه مدرسی سده های میانی داده شد. مدرسان کوشیدند اساسی نظری برای جهان بینی دینی فراهم کنند. این فلسفه بر نظریات فلسفه باستان، افلاطون و به ویژه ارسطو، استوار بود که مدرسیان نظرات آنان را با مقاصد خود سازگار نمودند. مناقشه بر سر کلیات در فلسفه مکتب گرایی سده های میانه از بارزترین مباحث بود.
به لحاظ تاریخ فلسفه مدرسی به ادوار چندی تقسیم می شود: آغازین (سده های 9 تا 13) تحت تاثیر اریگنا، انسلم از کانتربوری، ابن سینا، ابن رشد، این میمون و پیروانش. مکتب گرایی کلاسیک (سده های 14 و 15) که ارسطو گرایی بر آن مسلط بود. تحت تاثیر آلبرت کبیر و توماس آکیناس. مناقشه میان کلیسای کاتولیک و الهیان پروتستان که با مکتب گرایی متاخر (سده های 15 و 16) مشارکت داشت سرانجام بازتاب مبارزه میان کلیسای کاتولیک علیه جنبش اصلاح دین بود. سده 19 شاهد دوره مدرسیان نو بود که مکاتب گوناگون فلسفه کاتولیک شامل توماس گرایی، مکتب نوافلاطونی-آگوستینی، مکتب فرانسیسکان و جز آن را متحد می سازد.
واقع گرایی، گرایشی در مدرسیان یا اسکولاستیک ها بود مبنی بر اینکه مفاهیم عام یا کلیات، وجود واقعی دارند و بر وجود اشیاء مفرد مقدم اند. این گرایش خط سیر افلاطون را در حل مساله رابط میان مفهوم و جهان عینی، میان خاص و عام را ادامه داد.
واقع گرایی چونان مبنای فلسفی کاتولیسیسم به کار گرفته شد. نمایندگان بارز آن آنسلم کانتربوری، ویلهم شامپو بودند. توماس آکیناس نیز به این گرایش نزدیک بود. نمایندگان نام گرایی یا اصحاب تسمیه به ضد آن مبارزه کردند. این مبارزه بازتاب دو گرایش در فلسفه ماتریالیستی (نام گرایی) و ایده آلیستی (واقع شناسی کلیات) بود.
بیشتر بخوانیم:
دانشمندان مسلمان و غیر مسلمان دوران اسکولاستیک
محدودیت های شناخت انسانی در تجربه گرایی لاک
جان اسکات اریگنا از فلاسفه برجسته اسکولاستیک
تحولات فرهنگی در قرون وسطی متاخر
فلسفه و جنسیت/ فلسفه و فمینیسم