سقراط در آتن زاده شد. کودکی و جوانی سقراط در آغاز درخشان ترین دوران دموکراسی آتن گذشت. این دوران با رسیدن پریکلس به رهبری دموکراسی آتن در همان سال آغاز شد. گویند سقراط نخست شاگرد آناکساگوراس و مدتی نیز هم نشین پرودیکوس سوفیست سرشناس بوده است.
منابع آگاهی ما درباره زندگی و سرگذشت سقراط، نخست نوشته های افلاطون شاگرد وی است که در میان آنها سقراط با چهره ای برجسته و ممتاز و چونان آموزگای زبردست و فرزانه ای بی مانند معرفی می شود. منبع دوم زندگی سقراط، نوشته معروف گزنفون مولف برجسته یونانی و معاصر سقراط به نام خاطرات سقراطی است.
سقراط سراسر زندگی خود را در آتن گذراند و جز در چند مورد مثلاً در انجام دادن وظیفه سپاهی در لشکرکشی های آتنیان به پوتیدایا در سال 422 و دلیون در سال 424 و آمفی پولیس، هرگز آتن را ترک نگفت.
در زندگی روزانه مردی بوده بسیار قانع و بی اعتنا به رسم ها و ضروریات زندگی مادی. او شاگردان یا به گفته خود همنشینان زیادی به دور خود گرد آورده بود که در میان آنان چهره های برجسته آتن نیز یافت می شدند. سرشناس ترین ایشان یکی آلکبیادس و دیگری برای مدتی کریتیاس بودند.
اولی در حساس ترین لحظات تاریخ جامعه آتن رهبری را به دست گرفت و دومی نیز رهبر تبهکارترین گروه های اولیگارشی آتن یعنی سی تن خودکامه بود و نزدیکی هر دو اینان به سقراط، بهانه ای به دست دموکرات های آتن داد که پس از سرنگونی رژیم خودکامگان وی را به دادگاه کشانیده و به مرگ محکم کنند. ادعای دادستان این بود که وی استاد و مشاور آلکبیادس و مخالف دموکراسی بوده و او را در خودکامگی تشویق می کرده است. از جمله اتهام سقراط این بود که وی خدیانی را که دولت آتن به رسمیت شناخته است، به رسمیت نمی شناسد و خدایان دیگری را به میان آورده است.
دفاع سقراط آنگونه که افلاطون نقل کرده، نام او را جاودان ساخته است. دادگاه سقراط را نخست به پرداخت جریمه محکوم کرد و هنگامی که وی این حکم را نپذیرفت به مرگ محکوم شد و به زندان افکنده شد و پس از نوشیدن جام شوکران درگذشت.
سقراط اگر در دادگاه به احساسات دموکراتیک عامه و قضات کوچکترین تمکینی نشان داده بود یا دست کم اگر جریمه معتدلی برای خود پیشنهاد کرده بود، تبرئه می شد.
فلسفه سقراطی
اما سقراط با توجه به اینکه خود را بانی خیر مردم آتن می دانست تن به سازش نمی داد. پذیرفتن فرار یا فبول هرگونه مجازات یا جریمه، ولو ناچیز، به معنای پذیرفتن گناه بود. وانگهی هنگامی که دوستان وی از او درخواست کردند که به آنها اجازه دهد که ترتیب فرار او را بدهند او استدلال کرد که قانوناً و اخلاقاً فرار کار درستی نیست زیرا هر شهروند کشوری قراردادی اجتماعی را پذیرفته است و باید از قوانین آن اطاعت کند و نیز استدلال می کرد که افرادی که از قوانین جامعه خودشان تبعیت نکنند، بنیان زندگی گروهی را ویران می سازند.
موضع سقراط بر اصول انتزاعی فلسفه اش استوار بود. این دفاعیه او بود، دفاع او از خودش. او به خاطر حقیقت فلسفه اش از مردن استقبال کرد. برای حقیقت این فلسفه بود که او به آشتی با قضات یا با هیئت منصفه یا به پیشنهاد مجازاتی ملایم تر ازمرگ رضایت نمی داد. بدین گونه آنان را ناگزیر ساخت که او را به مرگ محکوم کنند. اما این فلسفه چه بود که او به خاطر آن تسلیم به مرگ را به چشم پوشی از آن ترجیح داد؟
نکات عمده ای که او خود به آن اشاره می کند، چنان که افلاطون سخنان او را در محاکمه نقل می کند چنین است:
1-تنها خرد راستین این است که خود بدانید که چیزی نمی دانید. او این را می گوید زیرا پیشگوی مشهورمعبد دلفی گفته بود که هیچ انسان زنده ای خردمندتر از سقراط نیست. بنابراین سقراط به قضات می گوید من می خواهم آنچه را که پیشگوگفته بود بیازمایم برای اینکه اثبات کنم که آن کذب است. او در سخنانش میگوید من نخست به نزد دولت مردان رفتم و دانستم که این اشخاصی که به بالاترین درجه خردمندی مشهورند کم عقل ترین اند و من فهمیدم که من خردمندتر از دولتمردانم، زیرا دست کم من می دانستم که من چیزی نمی دانم. او ادامه می دهد: من به نزد شعرا رفتم که ببینم آیا برخی شعرا خردمندتر از من نیستند اما به زودی دریافتم که شعر آنان نه از روی خرد که از الهام خلق می شود. اینان نیز مانند پیشکسوتان و سرودخوانان پرستشگاه هایند که سخنان خوب و زیبا بر زبان می آورند بی آنکه خود معنا آن را دریابند.
اومیگوید آنگاه به نزد صنعتگران و افزارمندان رفتم و فهمیدم آنن در واقع بسیار چیزهای جالبی می دانند که من نمی دانم مثلا ساختن کشتی یا کفش؛ آنان چون صنعتگران خوبی بودند چونان شعرا تصور میکردند در مورد مهم ترین موضوعات نیز خردمندترین کسان اند و این عیب بر خرمندی ایشان سایه می افکند. بنابراین نتیجه گرفتم خرد نه در میان دولتمردان، نه شعرا و نه صنعتگران است و آنچه پیشگوی معبد دلفی در مورد سقراط گفته است معنایش این نبود که سقراط خردمند است بلکه منظورش این بود که سقراط دست کم می داند که در واقع چیزی نمی داند.
2- نکته فلسفی دوم سقراط در دفاعیه اش این بود که اصلاح یا گرایش روح، توجه به خرد و حقیقت، یعنی والاترین نیکی است. او می گوید بدین سبب من به ترغیب پیر و جوان می کوشم که دغدغه اندام شان و پول شان را نداشته باشند و پیش از هر چیز به اصلاح روح شان همت گمارند تا به دنبال خرد و راستی نرفته اید نباید به پول یا شهرت یا به حیثیت یا اندام خود فکر کنید. فضیلت از پول در نمی آید برعکس پول و هرچیز خوب دیگر برای انسان، خواه عوام یا خواص از فضیلت به دست می آید. سقراط می گوید: آموزش من این است واگراین مکتبی است که جوانان را فاسد می کند پس من شخصی شیطان صفت هستم.
3- سومین نکته سقراط خطاب به آتنیان این است که اگر شما مرا محکوم میکنید، به ضد خدایانی برخاسته اید که مرا به شما داده اند. او می گوید من چون خرمگسی هستم که از جانب خدا به دولت داده شده ام و دولت چونان اسبی بزرگ و نجیب است که سنگینی جثه اش از تند رفتن بازش داشته و باید مهمیز من او را به جنبش برای حیات برانگیزد. از این رو من باید همواره و همه جا در کنار شما باشم و شما را برانگیزم و از گناه بر حذر دارم. شما کس دیگری را مانند من به آسانی نخواهید یافت. پس بهتر است مرا برای خود حفظ کنید.
4- مهمترین نکته در سخنان سقراط اشاره به این اصل است که فضیلت دانش است. به موجب این اصل شناخت نیکی انجام کار نیک است. شر نادرستی یا پلیدی به فقدان شناخت یا به جهل بستگی دارد و نه به چیز دیگر. باری اگر فضیلت دانش است و اگر شناخت نیکی، انجام کار نیک است، پس نادرستی فقط از ناتوانی در شناخت آنچه نیک است، برمی آیند. بنابراین سقراط در یک جمله مشهور می گوید: هیچکس به دلخواه خود کار بد انجام نمی دهد.
با دانستن نیکی، هیچکس به دلخواه خود بدی را برنمیگزیند. اما آیا ما اغلب نمی گوییم من باید بهتر از این عمل می کردم یا آیا من واقعا بهتر از این می دانستم؟، به نظر سقراط این مهمل و باطل است زیرا اگر شما واقعا بهتر را می دانستید، آن کار را انجام نمی دادید. سقراط اصرار دارد، هنگامی که انسان کار بدی را مرتکب می شود همواره در این اندیشه است که آن کار نتیجه خوبی به بار می آورد و متضمن فایده ای است.
یک دزد می داند که دزدی کار نادرستی است اما انگشتر الماس را می دزد زیرا بر این باور است که با تصاحب آن، مطلوب عشقی خود را به سمت خود خواهد کشید. به همین گونه مردمی که برای گرفتن قدرت یا اعتبار یا ثروت تلاش می کنند می پندارند که رسیدن به یکی از آنها خوب است و آنان را خوشبخت خواهد ساخت. اما آنان نمی دانند چه چیز نیکوست. آنان نمی دانند که این ها خوب نیستند و برای آنان خوشبختی نمی آورند. آدمی نیاز دارد که سرشت انسانی، سرشت راستین موجودات انسانی را بشناسد برای اینکه بداند چه چیز برای انسان ها خوب و چه چیز آنها را خوشبخت خواهد کرد، برای اینکه بداند چگونه زندگی کند و برای تحصیل چه چیز تلاش کند و اگر در پی یافتن اینها برنیاید، اگر هرگز نداند که برای موجودات انسانی چه چیز خوب است برای زندگی کردن دوندگی میکند اما هرگز به خوشبختی دست نخواهد یافت. این نوع زندگی را سقراط ناآزموده می خواند. در یکی از مشهورترین جملات خود اعلام می کند که زندگی ناآزموده ارزش زندگی کردن ندارد.
انقلاب سقراطی
سرشت انقلابی که سقراط در فلسفه یونانی راه انداخت چه بود؟
به منظور تحلیل، واقعیت را می توان به سه حوزه متمایز، اگر چه به لحاظ مضمونی مرتبط تقسیم کرد: عالم خارج یا طبیعت، جامعه انسانی، ذهن. فلسفه درمراحل تکامل خود توجه را به این یا آن بخش ها معطوف داشته است. ملطی ها تقریباً به فرآیندهای طبیعت به طور کلی نظر داشته اند یا به عبارتی تمایز نمایانی میان تقسیمات گوناگون واقعیت یا تحلیل از جامعه یا فرآیند تفکر به عمل نیاوردند.
پروفسور روبین می گوید: در حوالی اواسط سده پنجم ق.م موضوع تفکر فلسفی این بوده است که بگوید در زیر لایه واقعیت چه هست و هستی واقعی، هستی عالم قابل رؤیت چیست. تامل بر رفتار انسانی به شاعران و قانونگذاران واگذار شده بود و فلسفه به آن چونان یکی از موضوع های خاص توجه نکرده بود. تفکر یونانی و خاستگاه های روح علمی.
با سوفیست ها و سقراط سطح نظری پیشرفته تری به پیدایی آمد. آنان جامعه را چونان چیزی متمایز از طبیعت تشخیص دادند و آغاز به بررسی روابط اجتماعی و روابط انسانی به شیوه ای علمی نمودند.
این تغییر از سمت بررسی طبیعت به مطالعه بشریت در نخستین نظر ممکن است عقب نشینی از علم جلوه کند. درست است که سقراط در تحقیق در طبیعت را به پس زمینه راند وحتی به آن چونان موضوعی بی ارزش در پرسش های فلسفی نگریست اما جنبه های مثبت تری در این چرخش در فلسفه وجود داشت تا بیزاری محض نسبت به مطالعه بیشتر جهان خارجی.
سقراط گرچه به نتایجی ایده آلیسی رسید، سرشت جامعه و سلوک انسانی را به شیوه طبیعت گرایانه بدون توسل به مجوزهای دینی با تکیه به رسم معمول مورد مطالعه قرار داد. «زندگی انسان همانگونه تحلیل شد که فیزیولوژیست ها قورباغه ای را تشریح می کنند و نتیجه اش اخلاقی فرادینی و غیرمتافیزیکی بود».
این برای فلسفه گامی به پیش بود. سقراط محیط دایره تفکر عقلانی را به زندگی اجتماعی بسط داد، به فلسفه آشکارا هدف سیاسی بخشید و تفکر انتقادی را با کنش اجتماعی تلفیق کرد.
این واقعیت که مرکز علاقه نظری از طبیعت به محیط اجتماعی معطوف گشت فی نفسه چنانکه گاه تعبیر می شود نشانه سیر قهقهرایی نبود و بیشتر بیانگر نیاز عمیقی بود که از سوی نیروهای رقیب در شهر دولت های بزرگ احساس می شد که پاسخ هایی به سلسله پرسش های تعویق ناپذیر اخلاقی، سیاسی و نظری پیدا کنند.
ضربه معکوسی که سقراط از طرف اشرافیت آتن به فلسفه وارد آورد، اشرافیتی که از جنبش دموکراتیک به ستوه آمده بود، این بود که طبیعت را به لحاظ نظری با تعبیر مجدد فرآیندهای طبیعی بر الگوی فعالیت انسانی و تعقل انسانی، تابع بشریت کند. آنچه نخستیان به گونه ای خودرو از راه جادو و جان گرایی آغازین انجام داده بودند، سقراط به صورت تماماً متفاوت و کلاً معقول بر سطح بالاتری از تمدن باز تولید کرد.
فیزیولوژیست های ایونی از قوانین طبیعی به زندگی انسان رهسپار شدند، سقراط از تفکر انسانی و فعالیت اجتماعی به طبیعت پیش رفت. چنان که لانگه متذکر شده است: اعتقاد او به طور کلی این است که عقلی که ساختار جهانی را آفریده است، به روان عقل انسانی پیش می رود، که می توان اندیشه های آن را در همه جا تعقیب کرد گرچه در عین حال باید برتری نامتناهی اش را پذیرفت. جهان از انسان تبیین می گردد نه انسان از قوانین عام طبیعت.
از نظر سقراط، بشریت را هنرمند والا و هوشمندی آفریده و است که بقیه جهان را برای ارضای نیازهای ما به وجود آورد. او خاطر نشان کرد که چگونه خداوند یا خیر اعلا توجه داشته است که برای بشریت نور، آب، آتش و هوا فراهم سازد. خورشید در روز نور افشانی می کند و ماه و ستارگان در شب به بشریت روشنایی می دهند. زمین خوراک و ملزومات دیگر برای بقای ما تهیه می کند و جانوران برای خدمت به ما به وجود آمده اند. سازمان بدن انسان و اندام های آن آینده نگری ژرف آفریننده نیکخواه را ثابت میکنند.
آیا این پلک ها عایقی برای چشمان ما فراهم نمی کنند که از آسیب در امان باشند؟ آیا وجود ابروها بدون حکمت نیست که بر بالای چشم ها قرار دارد و برای آنکه باد به آنها زیان نرساند مژه ها را به صورت غربال ساخته که از ریزش عرق پیشانی به چشم و پایین صورت جلوگیری می کند؟
این پنداشتی کاملا غایت انگارانه از واقعیت است که بر وجود غایتی هوشمندانه گواهی می دهد.
ایده آلیسم بی پرده و ناب: عالم به قصد ونیت و به راهنمایی عقل آفریده شده و به سوی غایتی روان است. این قصد معقول ویژه بر بنیاد مواضع اجتماعی و جهان بینی اشراف آتنی استوار است. خدایان نیازهای بشریت را به ویژه نخبگان فلسفی آنها را بر می آورند، درست به همان گونه که نیازهای مادی این افراد توسط دیگران برآورده می شود.
دیالکتیک سقراطی
فیزیولوژیست های ایونی میکوشیدند حقیقت را با تحقیق در طبیعت و در سرشت خود اشیا بیابند. سقراط شیوه دیگری یش گرفت. به جای تحقیق مستقیم داده ها، گزاره هایی را که مردم پیش می گذاردند یا نظریه هایی را که درباره آنها ارائه می دادند مورد بررسی قرار می داد.
شیوه ویژه سقراط چنین بود که نخست به نادانی خود درباره موضوعی اعتراف می کند، یعنی وانمود می کند که حقیقت و ماهیت موضوع برای او روشن نیست و حریف را بر می انگیزد که آنچه درباره آن مساله یا موضوع می داند بر زبان آورد. آنگاه پرسش های تازه به میان می آورد و می کوشد تناقض های درونی موضوع را آشکار سازد و از این راه نتایجی را که حریف بحث به آنها رسیده است وارسی کند و نقاط ضعف آنها را نشان دهد. این همان شیوه بحث سقراطی و به عبارت بهتر دیالکتیک سقراطی است و هدف آن رسیدن به مفهوم یا تعریف کلی موضوع مورد پژوهش است. این شیوه را شیوه استقرایی نیز می گویند.
به خلاف برخی سوفسطاییان و شک گرایان، سقراط تردید نداشت که رسیدن به برخی دانش ها و نیل به حقیقت درباره اشیا هم ممکن و هم ضروری است.در فائدو او صریحاً علیه بی اعتمادی به نتیجه استدلال معتبر اخطار می کند. او بررسی دیالکتیکی هر مساله ای را پی می گیرد برای اینکه به یک شناخت معتبر و مطمئن سرشت واقعی آن برسد.
او در واکنش به سوفسطائیان که بر نسبیت اخلاق، ارزش ها، قوانین تاکید می کردند از روش خود برای تمییز امر ضروری، پایدار و عام از آنچه گذرا و فردی در مفاهیم است سود می جست. هدف او کشف معقول در محسوس، ماهیت در نمودهای عرضی و سطحی بود.
سقراط این تصور سوفسطاییان را نپذیرفت که حقیقت نسبی است و معیار ثابتی وجود ندارد و معرفت دارای متعلق پایداری نیست. وی بر این باور بود که رفتار اخلاقی باید مبتنی بر معرفت باشد و آن معرفت باید معرفت بر ارزش های جاویدان باشد که برای همه آدمیان و همه مردمان و در همه اعصار یکسان اند.
بیشتر بخوانیم:
مکاتب سقراطی (مکتب مگارا، مکتب کلبیان، کورنائیان)
تعریف هگل از تاریخ فلسفی؛ تاریخ به مثابه قتلگاه