فروم به پیروی از فروید، به منظور ترسیم از یک فرد برجسته، مدارک تاریخی را بررسی کرد، روشی که تاریخچه روانی یا زندگینامه روانی نامیده می شود.
فروم هیتلر را برجسته ترین نمونه فرد دارای نشانگان تباهی دانست که از ترکیب مرده گرایی، خود شیفتگی بیمارگون و هم زیستی نامشروع برخوردار بود. هیتلر هر سه نوع اختلال بیمارگون را نشان داد.
او مجذوب مرگ و ویرانی بود، دقیقاً به تمایلات خودش توجه داشت و شدیداً از خود والابینی لذت می برد و دلبستگی نامشروع به نژاد ژرمن او را برانگیخته بود به طوری که از روی تعصب فکر و ذکرش این بود که اجازه ندهد خون این نژاد پاک با خون یهودی ها و سایر غیرآریایی ها آلوده شود.
برخلاف برخی از روان کاوان که برای پیدا کردن سرنخ هایی به شخصیت بزرگسالی فقط به اوایل کودکی توجه می کنند، فروم معتقد بود هر مرحله رشد مهم است و هیچ چیز در اوایل زندگی هیتلر او را به سمت نشانگان تباهی منحرف نکرد.
مادر هیتلر او را در کودکی لوس بارآورده بود اما لوس کردن او علت بیماری بعدی او نبود. اما احساس های خودشیفته خود والابینی را تقویت کرد. مادر هیتلر هرگز برای وی آدمی نشد که به او عشق بورزد یا دلبسته شود. او نماد الهه محافظت کننده و تحسین کننده بود اما در عین حال الهه مرگ و هرج و مرج هم بود.
هیتلر در مدرسه ابتدایی دانش آموز بالای متوسط بود اما در دبیرستان موفق نبود. او در نوجوانی با پدرش که از او می خواست آدم مسئول تری باشد و شغل مناسبی پیدا کند، تعارض هایی داشت. در ضمن او در همین ایام خود را به طور فزاینده ای به عالم خیال می سپرد.
خودشیفتگی او باعث شد که آرزو داشته باشد نقاش یا آرشیتکت مشهوری شود، اما واقعیت شکست پشت شکست را در این زمینه برای او به بار آورد.
هر شکستی زخم عمیق تری را در خودشیفتگی او ایجاد کرد و تحقیر عمیق تری از تحقیر قبلی به وجود آورد، تسلیم شدن او به عالم خیال، آزردگی او، میل او به کینه توزی و مرده گرایی او به موازات شکست های وی افزایش یافتند.
شروع جنگ جهانی اول به هیتلر کمک کرد شکست خود را به عنوان نقاش جبران کند و آرزوی غضب آلود خویش را به قهرمانی بزرگ شدن که برای وطنش می جنگد، هدایت کند. گرچه او قهرمان بزرگی نبود اما سربازی مسئول، منظم و وظیفه شناس بود.
با این حال او بعد از جنگ شکست بیشتری را تجربه کرد. نه تنها وطن عزیز شکست خورد بلکه افراد انقلابی آلمان به هر چیزی که برای ملی گرایی ارتجاعی هیتلر مقدس بود، حمله کردند و برنده شدند. پیروزی این افراد انقلابی به ویرانگری هیتلر شکل نهایی و محو نشدنی داد.
مرده گرایی صرفا به رفتار اشاره ندارد بلکه کل منش فرد را فرا می گیرد. در مورد هیتلر نیز چنین بود. بعد از اینکه هیتلر به قدرت رسید نه تنها می خواست دشمنانش تسلیم شوند، بلکه خواهان نابودی آنها بود.
مرده گرایی او در حالت مانی وی برای نابود کردن ساختمان ها و شهرها، دستورات وی برای کشتن افراد معیوب و قتل عام میلیون ها یهودی ابراز شد.
صفت دیگری که هیتلر آشکار ساخت، خودشیفتگی بیمارگون بود. او فقط به خودش، برنامه هایش و ایدئولوژی اش علاقه داشت. اعتقاد او به اینکه می تواند رایش هزار ساله بسازد، احساس خودوالابینی کاذب را نشان می دهد.
او به هیچ کس علاقه نداشت مگر اینکه در خدمت وی باشد. روابط او با زنان عاری از عشق و عطوفت بود. به نظر می رسید که او آنها را صرفاً برای لذت شخصی بیمارگونه اش، مخصوصاً برای ارضای دیدزنی جنسی مورد استفاده قرار می دهد.
طبق تحلیل فروم، هیتلر از همزیستی نامشروع هم برخوردار بود که با دلبستگی او نه تنها به مادرش، بلکه به نژاد ژرمن نشان داده می شد. همراه با این صفت او سادومازوخیست، کناره گیر و فاقد احساس عشق واقعی و اصیل بود. فروم معتقد بود همه این ویژگی ها، هیتلر را روان پریش نکردند اما وی را مردی بیمارو خطرناک کردند.
فروم با تاکید بر ایتکه افراد نباید هیتلر را به صورت غیرانسانی در نظر بگیرند، تحلیل روانی-تاریخی خود را با این کلمات خاتمه داد: هر تحلیلی که با محروم کردن هیتلر از انسانیت، تصویر وی را تحریف کند، فقط گرایش به نادیده گرفتن هیتلرهای بالقوه را تشدید می کند.
بیشتر بخوانیم:
شخصیت در جهت گیری های منش (Character orientation)
کاربردهای نظریه سازه شخصی و آزمون REP
روان درمانی درمانجو مدار راجرز