وجه صرفاً تجربی تفکر بیکن در سده هفدهم و در شرایط متفاوت توسط جان لاک گسترش یافت. جان لاک بنیانگذار مکتب تجربی فلسفی بود.
تجربیان هیچ نظریه جهان شناختی جامعی از خودشان ارائه ندادند. آنان صرفاً برداشت مکانیکی حاضر آماده از جهان را از دانشمندان طبعیی همین سده تحویل گرفتند. آنان در نظر داشتند که نظریه شناختی هم ردیف گزاره های علم طبیعی ایجاد کنند و روش های تفکری را که چنین نتایج درخشانی در علوم طبیعی به بار می آورد به مسائل فلسفه و مطالعه جامعه گسترش دهند.
فلسفه تجربی چندان که به گزاره ای درباره راه ها و وسایل تحصیل شناخت جهان متکی است، بر جهان نگری خاصی استوار نیست و در واقع نظریه خاصی از شناخت است، نظریه ای معرفت شناختی. نخستین اصل تجربه گرایی این است که تمامی شناخت مبتنی بر تجربه حسی است.
توماس هابز اعلام داشت که احساس «اصل شناخت اصل هاست» و تمامی علوم ناشی از آن منبع است. او در کتاب لویاتان نوشت «هیچ پنداشتی در ذهن انسان نیست که پیش از آن کلاً یا جزئاً در اندام های حسی وارد نشده باشد.»
جان لاک نیز به پرسش خاستگاه ها و مبانی شناخت به همان اصل نزدیک شد. او می نویسد:
پس باید چنین فرض کنیم که ذهن کاغذ سفیدی تهی از درون مایه ذهنی است بی هیچ معانی و حروفی. اما چگونه و از کجا دارای محتوا می شود؟ من به این پرسش با یک واژه پاسخ می دهم، از تجربه: تمامی معلومات ما بر این بنیاد استوار است و سرانجام از آن مشتق می شود.
این گزاره ای بود علیه نظریه ایده آلیستی که در زمان لاک از جمله توسط افلاطونیان کامبریج طرح می شد. به موجب این نظریه، شناخت به طریقی از تصورات (ایده ها) فطری اخذ می گردد که در ذهن پیش از تولد حک می شود و سرانجام از مرجع آنها، خداوند، نشأت می گیرد.
یکی از افلاطونیان، جان اسمیت می گفت:
مفاهیم کلی و سرنمون عدالت، خرد، احسان، حقیقت، ابدیت، همه توانی و تمامی این تصورات اخلاقی، طبیعی یا فراطبیعی که یا اصول آغازین علم یا مکمل و کمال غایی آن هستند، این ها را ما همواره همان که بوده اند مشاهده می کنیم زیرا دستخوش جهش مادی نمی شوند. اگرچه ما خودمان چیزی جز دیروز نیستیم و هر لحظه تغییر می پذیریم ولی این ها همه ابدی هستنند و تابع دگرگونی این جهانی نمی باشند.
لاک با اشاره به چنین مفاهیم کلی و سرنمون متذکر شد: اعتقاد ثابت برخی کسان این است که در فاهمه، برخی اصول فطری، برخی تصورات و مفهوم های ابتدایی، چنان که گویی منقوش گردیده که روح از همان بدو تولد با خود به جهان می آورد.
نظریه تصورات فطری از آن دکارت نیز بود که مدعی بود تصورات متمایز و روشن به این معنا که با خود ما زاده می شوند، فطری هستند. به نظر دکارت آنها در حین آمدن نوزاد بر روح حک می شوند. نمونه های این تصورات فطری، تصوراتی نظیر جوهر، علت، خدا و اصول منطق می باشند.
منبع اصلی مفاهیم کلی (ایده ها)
لاک برای رد و انکار وجود تصورات فطری دکارت به شواهد تجربی ساده یا تقریباً به فقدان آن تاکید می کند. او میگفت شما از کجا می دانید که این تصورات در تمامی موجودات انسانی فطری هستند؟ چه شواهد تجربی مؤید چنین ادعایی است؟
اگر حقایق خود پیدا وجود داشتند، باید در همه انسان ها حاضر باشند و به وحوش، نوزادان و دیوانگان راه یایند. مسلماً بسیاری از کسان هستند که اصلاً تصوراتی نظیر خدا یا منطق ندارند چه رسد به این که از زمان نوزادی داشته باشند. در واقع چنین نیست، این به اصطلاح اصول فطری در دین، منطق، اخلاق و ریاضیات، آگاهانه و تنها توسط ذهن های فرهیخته تشکیل می شوند.
به نظر تجربیان هر تصور یا دانشی که ما داریم نهایتاً از تماس های جسمانی با جهان پیرامون و از طریق حواس مان حاصل می آید. این را مدافعان مکتب ایده آلیستی مردود می شمارند، آنان می گویند که برخی، اگر نه تمامی تصورات ما از منبعی غیرمادی نشأت می گیرند. آنها از این اصل برای حفظ و تحکیم وجود حقایق ابدی و خود پیدا در دین، اخلاق و منطق سود جسته اند.
از هنگامی که این بینش در یونان کلاسیک توسط فیلسوفانی چون فیثاغورس، سقراط و افلاطون بنیان نهاده شد، ایده آلیست ها به ریاضیات چونان موثق ترین مدرک دال بر این که ایده های کلی نمی توانند از تجربه حسی اخذ شوند، استناد کرده اند.
بارکلی به ما می گوید: عدد متعلق حس نیست، کارکرد ذهن است. یا دکتر هیوول مورخ انگلیسی علم در اوایل سده نوزدهم به پیروی از افلاطون اظهار داشت که گزاره هایی مبنی بر اینکه 2 و 3 می شود 5 «حقایق ضروری» هستند. یعنی حقایقی که قطعیت، کلیت و ثبات دارند. این ها را تجربه محض نمی تواند بدهد. جان استوارت میل تجربه گرا پاسخ داد که این گزاره ریاضی ساده «حقیقتی را بیان می کند که به توسط تجربه آغازین و ثابتی که بر مدرک حس استوار است به ما رسیده است.»
در این نکته استوارت میل در مقام هیوول کانت گرا حق داشت که گفت تجربه آغازین و ثابت که از علم حساب ساده برمی آید، نه فقط به یک کودک، که به کودکی بشریت تعلق دارد. فن شمارش از میان اقوام وحشی نشأت گرفت از طریق تحویل گرفتن و دیدن اشیا معینی برای مقاصد اجتماعی خاص.
اگر چنین چیزهایی در تجربه معمولی انسان ها از جهانی که در آن زندگی می کردند وجود نمی داشت نیازی به کاربرد شمارش پیش نمی آمد. اعداد هنوز به کودکان به وسیله اشاره به انگشتان دست و پا، سرها، سنگریزه ها، قطعات چوب و جز آنها یعنی از طریق اندام ها، حواس لامسه و بینایی شان آموخته می شود. هنوز برخی اقوام ابتدایی هستند که نمی توانند فراسوی عدد دو رقمی بشمرند و در زبان شان هیچ کلمات خاصی برای اعداد بزرگتر از 5 ندارند.
شمارش اعشاری خود ما گواهی می دهد بر منشأ پایین و پایه جسمانی آن زیرا ما ده ها را طبق کارکرد ابتدایی مربوط به انگشت دست و پا حساب می کنیم. امروز در ساختن رایانه ها، ریاضی دانان نظام دوتایی را پیدا کرده اند یعنی نظامی که به جا یاعداد 10 از یک پایه 2 استفاده می کنند که مناسب تر می باشد.
به همین سان، مفاهیم و روش های ریاضی دیگر را می توان به ریشه های حسی و اجتماعی شان برگرداند. بنابراین از همان مثال عدد که ایده آلیست ها برای اثبات منابع غیرمادی ایده ها پیش می نهند می توان برای نشان دادن حقیقت ادعایی تجربی خاستگاه های زمینی شان سود جست.
پافشاری در اعتقاد به خاستگاه غیرمادی ریاضیات از این واقعیت نیز ناشی می شود که هیوم، تجربه گرای خستگی ناپذیر دیگر، گزاره های ریاضی از جمله حساب را در رده متفاوتی از تصورات درباره واقعیات جای می دهد. او آنها را به مقوله ای صرفاً انتزاعی «تداعی معانی» محول می کند که به آنچه در همه جای عالم موجود است، بستگی ندارند.
ابهام و چند معنایی تجربه گرایی
تجربه گرایی پیش از هر چیز یک نظریه شناخت یا معرفت شناسی است نه یک نظریه هستی شناختی. بیان کلاسیک لاک از تجربه گرایی را از جستاری در باب فهم انسانی می توان دریافت. لاک می گوید که او بر اقیانوس پهناور هستی خطر نمی کند، اگر چه چاره ای ندارد که هر از چندی خود را به درون آن بیندازد.
محدودیت آگاهانه تفکر تجربی به فقط معرفت شناسی، منبع جدی ترین ضعف آن بود. تجربه گرایی با نشانه تولدی محو ناشدنی، ابهامی ذاتی به دنیا آمد. تجربه گرا از این گزاره رهسپار می شود که تمامی شناخت بر تجربه استوار است اما او بر سر دو پرسش دیگر روشن نیست، الف) خاستگاه این تجربه کدام است؟ ب) تجربه ما را از چه چیزهایی مطلع می سازد؟
ماتریالیسم به خلاف فلسفه تجربی پاسخ واضح و مستقیمی به این دو پرسش می دهد، هستی عینی، فیزیکی بر احساس، ادراک و شناخت حیوانی و انسانی مقدم است بر وحدت هستی عینی و اندیشه ذهنی پای می فشارد و اصرار دارد که تمامی درونمایه ذهن انسان از هم کنشی او با محیط های اجتماعی و طبیعی فراهم می گردد.
ولی فلسفه تجربی بدین صورت از صمیم قلب به این نکات مهم پای بند نیست. لاک شناخت را چیزی جز ادراک پیوستگی و توافق یا عدم توافق و مخالفت هر یک از معانی و مفاهیم ما، تعریف نمی کند. این تعریف به دو طریق مخالف هم تعبیر تواند شد. اکر این توافق که لاک از آن سخن می دارد عبارت باشد از تطابق تصورات با متعلقاتش در جهان بیرونی، این با نگرش ماتریالیستی تطبیق می کند.
ولی اگر این توافق صرفاً چونان هماهنگی تصورات با یکدیگر یا با داده های حس که خود-بسته بود و پیوندهای ماهوی با واقعیت مادی نداشته باشند، راه برای استنتاج های ایده آلیستی باز خواهد بود.
بدین گونه یک تناقض، یک بلاتکلیفی، حتی یک موذی گری در قلب فلسفه تجربی کاشته شده است. این به تجربه گرایان امکان می دهد که در هر دو سمت پرسش محوری رابطه میان تفکر و هستی نوسان کنند. از این روست که تجربه گرایی بنابر ماهیت خود یک نظریه شناخت به ویژه مناسب با افراد گروه های اجتماعی چونان طبقات میانی در جامعه بورژوایی است که خود را میان نیروهای رقیب، نااستوار، نامنسجم و سردرگم نشان می دهند و میل ندارند که در مسائل تعیین کننده قاطعانه اعلام مواضع کنند.
نمونه دیگری از همان ابهام و دوپهلویی در لاک به چشم می آید. در باب این که آیا غیر از این تصور موجود می توانیم به طور مسلم وجود چیزی را بیرون از خودمات استنتاج کنیم که با آن تصور تطبیق کند، یا مه به نظر برحی آدم ها ممکن است جای تردید و تامل باشد.
او در پاسخ می گوید تفاوت آشکاری میان رویای بودن در آتش و بودن عملی در آن است و در زندگی عملی ما به این تفاوت یقین داریم و از آن رهنمود می گیریم. بنابراین شناخت ما تنها به آن اندازه صحیح و واقعی است که میان تصورات ما و واقعیت اشیا هماهنگی وجود دارد.
این البته آموزه ای ماتریالیستی است ولی در عین حال لاک بر آن است که شناخت ناشی از احساس به لحاظ ایقان و وضوح نازل تر از شناختی است که فرضا از مجاری عالی تر استدلال و شهود حاصل می گردد. به نظر او ما به لحاظ شهودی وقوف می یابیم که روح و خدا هستند اما از جوهر مادی تصور روشنی نداریم.
جوهر مادی صرفا چیزی است، نمی دانیم چه هست، تکیه گاه فرضا اما نامعلوم کیفیاتی است که ما موجود می یابیم، این نمی دانیم چیست، بذری است که نظریه کانت در باب شیء فی نفسه از آن رویید و ندانم گویی سده نوزدهم را به پیدایی آورد.
منبع اجتماعی نااستواری جان لاک
نوشته های جان لاک مشحون از چنین نااستواری ها و تناقض هاست که بسیاری از منتقدان آن را چونان منبع آشفتگی در تفکر او و ضعف ساختار فلسفی اش خوانده اند. منتقدان او در این مورد درست می گویند اما اینان از درک منبع تاریخی و ضرورت طبقاتی این طفره جویی ناتوان اند.
نظریه لاک با عدم انسجامش به موثرترین وجهی به بورژوازی انگلستان خدمت کرد. آنچه از دیدگاه تناسب صوری نقطه ضعف آن به شمار می رفت، نقطه قوت آن در خدمت سرمایه داری نوخاسته بود.
بازیل ویلی نیک ملاحظه کرده است: نظریه شناخت لاک خصلتی را که فلسفه او با کلیسای انگلستان و شاید با چیزهای انگلیسی دیگر سهیم است، قدرت آن را برای درک اصولی که واقعاً متعلق به مکاتب فکری متضاد در ترکیبی مبهم است، فاش می سازد.
این ویژگی انگلیسی به لحاظ خاستگاه، اساساً بورژوایی است و به همین سان در سازمان حکومتی انگلستان که انقلاب های بورژوایی سده هفدهم را به اوج خود رساند، برجستگی یافت.
ترکیب ناهماهنگ و با این همه صادقانه تاسیسات، ناشی از اعصار متفاوت، هرچه بود، این ساختار دولتی تا به امروز باقی مانده است. سلطنت، کلیسای مستقر و یک مجلس لردها همه از فئودالیسم برآمده اند و هر یک تابع حاکمیت مجلس عوام و پارلمانتاریسم است.
تفکر لاک نیز به همین سان اختلاطی از تضادها را نشان می دهد. این ها ویژگی متمایز فلسفه او را تشکیل می دهند. باید به خاطر آورد که او اندیشه پرداز اصلی انقلاب شکوهمند بورژوایی در انگلستان بود، انقلابی که با سازش میان بورژوازی و اشراف پایان یافت و درصدد تحکیم مواضع خود بود تا حرکت به جلو برای مراحل عالی تر.
لاک چونان یک اندیشه پرداز، ادعاهای متضاد مسیحیت و حکمت عملی و حتی الهی و عقل بورژوایی، وجود کلیسایی دولتی با تحمل نماد اولیه اقشار ناسازگار بورژوازی، پادشاه و پارلمان، اعتقادات سنتی با کشفیات نوین و اندیشه های مترقی، حقوق انسان ها با مطالبات مالکیت خصوصی را به آشتی فرامیخواند. رضایت هر دو طرف به طور کامل و با حفظ انسجام ناممکن می بود.
برای مثال لاک به عنوان معمار تساهل و تسامح دینی شمرده می شود. با این همه او از اعطای آزادی اجرای مراسم و آزادی اندیشه خواه به ماتولیک ها یا خداناباوران امتناع داشت زیرا این دو فرقه افراطی به دلایل متفاوت از رژیم بورژوایی جدید متنفر بود.
لاک در قربانی کردن انسجام نظری برای رسیدن به سازش های عملی و هماهنگی های عقیدتی دلخواه تردید نکرد. او بر این باور بود که اصول باید در خدمت ضرورت عملی قرار داشته باشند. مگر پادشاه انگلیس در اسکاتلند عضور کلیسای پریسبتری و در انگلستان پیرو کلیسای اسقفیی نیست؟
این روح بورژوازی بریتانیا در عصر لاک و حتی اعصار بعدی تاریخ بریتانیا بود. جای شگفتی نیست که لاک فیلسوف محبوب آشتی جویان و سازش کاران، قدیس لیبرالیسم و حواری راه میانه گشت.
بدین گونه دوگانه بینی ذاتی تجربه گرایی به طور تاریخی ناشی از موضع دشواری بورژوازی بریتانیا بود که از یک سو با فئودال ها و از سوی دیگر با قشرهای زحمتکش و محرم دست به گریبان بود. نیازهای پیکار با نظام های کهن تجربه گرایی رویکردی رادیکال و حتی انگیزه ای انقلابی (تاثیر بعدی اش در آمریکا و فرانسه) می داد در حالی که ترس از طبقات فرودست لبه انتقادش را کند می کرد و نمایندگانش را از رفتن تمام راه در بیان های نظری و استنتاج های عملی باز می داشت.
تجربه گرایی کلاسیک و علم مکانیک
صفات ویژه تجربه گرایی انگلیسی و به ویژه دوگانه بینی بارز آن را، بدون بررسی خویشاوندی اش با علم طبیع سده نوزدهم نمی توان تبیین نمود.
گرایش تجربی و مکانیکی در علم طبیعی، با جیلبرت و هاروی آغاز شد و با هوک، بویل، نیوتن پرورده و تکمیل شد و سایر اعضای انجمن سلطنتی، تاثیر مستقیم و نیرومندی بر تشکیل فلسفه تجربی اعمال نمودند. لاک، دوست بویل و نیوتن نظریه شناخت خود را چونان برگردان فلسفی آثار این معماران این علم طبیعی تلقی میکرد.
مکانیک، علم مرکزی روزگار لاک بود، برداشت های ناشی از آن شاخه علم طبیعیبر فلسفیدن عصر مزبور تسلط داشت. مکانیک جایگاه مسلط را از ین جهت اشعال می کرد که حیاتی ترین دغدغه های جامعه بورژوازیی به نیازمندی های انتقال آب، استخراج معادن و فلزشناسی و مهندسی نظامی وابسته بود. این شاخه های تعیین کننده فعالیت اجتماعی-اقتصادی مساله فنی و نظری اصلی را در برابر پژوهشگران علمی سرآغاز عصر سرمایه داری قرار داده بود.
پژوهش های ایشان بر تحلیل جابجایی جرم های فیزیکی در زمان و مکان بود. این دانشمندان پیشگام در پژوهش های خویش به فرایافت مکانیکی – ریاضی مند خاص طبیعت رسیدند که دکارت طراحی کرد و توسط پی یر گاسندی ماتریالیست، رقیب فلسفی اتم گرای وی تکمیل شد.
به موجب این فرایافت، جهان عبارت از ماده در حرکت بود. ماده به ذرات بسیار ریز (اتم ها) تقسیم شده و ماهیتاً بی جنبش یا ماند بود. حرکت بر اجسام به نیروی خارجی صورت می گرفت و خصلتاً محصور در حوزه خود بود، اجسام مختلف در طبیعت و خواص متنوع آنها به واسطه تنوعات در حرکت های محلی جوهرهای مادی که به یکدیگر اصابت می کردند، تولید می شدند.
بویل می نویسد: من به پدیده های طبیعت می نگرم که معلول حرکت محلی جزئی از ماده که به جزء دیگر اصابت می کند، می باشند.
به رغم نقش مرکزی جاذبه، نیوتن یاری مهمی به نظریه مکانیکی طبیعت داد، هنگامی که او مکانیک آسمانی و زمینی را با یکدیگر متحد ساخت. قوانین کلی حرکت او درصدد تبیین تمامی حرکت های مادی از مدارهای سیارات گردنده تا سقوط یک سنگ بر زمین بود.
این حرکات با معیارهای مکانیکی که به لحاظ کمّی با صورت بندی های مکانیکی بیان می شدند، مورد تحلیل قرار می گرفتند.
مکاتب گوناگون فلسفه در انگلستان تدارک می شد، ارتقا می یافت و در این جهان بینی مکانیکی مشارکت می کرد. ماتریالیست ها (بیکن و هابز) به منسجم ترین وجهی این گرایش های نظری علم طبیعی را صورت بندی کردند. بیکن متذکر شد که طبیعت تنها علیت مکانیکی را می شناسد که با تمامی کوشش های ما باید به بررسی آنها متمرکز گردد.
هابز فراتر رفت، او کوشید انواع حرکت را از کنش های طبیعت تا کنش های اجتماعی و سیاسی و فرآیندهای انسانی، در چارچوب مقوله های صرفاً مکانیکی جای دهد.
تجربیان چنین نتایج پاک کننده را از گزاره های آموزه مکانیکی همچون ماتریالیست ها اخذ نکردند، اما تا نقطه ای در خطوط موازی پیش رفتند. لاک نگرش مکانیکی طبیع را چون بنیاد نظریه شناخت خویش پذیرفت. این اکر او را در گره دشواری های نظری گرفتار ساخت.
بیشتر بخوانیم:
لوکیانوس؛ روشن بین انتقادی عهد باستان
اندیشه ها و مفاهیم بنیادی هستی شناسی لوکاچ