یکی از نوشته های مهم و شایسته یادآوری که کانت در سال 763 انتشار داد رساله کوچکی است تحت عنوان تنها بنیاد استدلال ممکن برای اثبات وجود خدا.
اندیشه کانت در این نوشته وفادار به اصل علیت است. او در این نوشته می کوشد ثابت کند استدلال سنتی متافیزیکی برای اثبات هستی خدا سترون اند. اهمیت بنیادی این نوشته از جهت کوششی است که وی برای رد استدلال های متافیزیکی به کار برده است.
کانت می گوید عقل چون در ممکنات تعقل می کند خود را محتاج می بیند که به وجود ذات واجبی قائل شود و رشته معلولات را به علتی که خود معلول نباشد برساند اما در این مبحث به تنازع آراء گرفتار می شود.
در مبحثی که اکنون مورد بحث است مساله ساده وجود واجب و علت نخستین نیست بلکه اندیشه انسان متوجه حقیقت مطلقی است که او را خالق و صانع جهان مجرد و واحد، دانا، حکیم و مهربان بداند، به عبارت دیگر خدایی که مومنان و حکمای الهی در نظر دارند.
اما آنان می خواهند وجود او را به دلیل عقل ثابت کنند و در این امر به خطا می روند زیرا که راه یقین به وجود چنین مبدایی استدلال عقلی نیست چنان که براهینی که می آورند، هیچ کدام قاطع و وافی نمی شود. چون دقیق شویم برهان های دکارت و لایب نیتس و پیروان ایشان برای اثبات وجود ذات باری را می توان به سه برهان خلاصه کرد:
1- برهان هستی شناختی که آنسلم آورده بود و دکارت و اکثر فلاسفه خردگرا همان را به عبارت مختلف پذیرفته اند و به طور خلاصه این است که ما تصور کمال و ذات کامل را داریم و ذاتی که وجود نداشته بشد کامل نیست. ذات کامل حقیقی ترین ذوات است پس چگونه ممکن است وجود نداشته باشد؟ و لزوم وجود برای ذات کامل مانند دره است برای کوه یا لزوم زاویه است برای مثلث ولی این استدلالیان توجه نمی کنند که وجوب کمال برای ذات کامل پس از آن است که ذات کامل را مطلق بدانیم. آری کوه اگر موجود باشد دره لازمه آن است اما اگر کوهی در میان نباشد دره هم نخواهد بود و نیز ضرورت وجود زوایا برای مثلث سبب ضرورت وجود مثلث نمی شود. تصور دره را برای کوه واجب می دانیم اما وجود کوه از کجا واجب شد؟ به همین گونه تصدیق می کنیم که تصور وجود برای تصور ذات کامل واجب است اما تحقق وجود ذات کامل از کجا واجب است. تصور وجد ذات کامل را منکر نیستیم اما تصورش مستلزم وجودش نیست.
2- برهان جهان شناختی که همان پی بردن از معلول ها به علت نخستین و از ممکنات به واجب است، بر فرض این که این فهم ما درست باشد از کجا که آن وجود واجب خدای منظور ماست؟ و به چه دلیل خدای وحدت وجودی ها نباشد یا مجموع موجودات یعنی جهان واجب نباشد؟ مگر این که وجود واجب و علت نخستین را مستلزم کمال بدانیم در این صورت بر می گردیم به همان برهان هستی شناختی که بحث شد.
3- برهان علت غائی، بدین معنا که میبینیم امور جهان نظام مند و به سوی غایتی روان است طوری که اراده ناظمی در کار است. اما از کجا که ناظم جهان آن ذات کامل و خالق و خدای مهربانی باشد که مورد نظر ماست؟ اولاً چه حث داریم که جهان را مانند ساعتی یا ساختمانی فرض کنیم که به سازنده نیاز دارد؟ وانگهی کامل بودن عالم خلقت را از کجا احراز کرده ایم تا مبدا او را کامل بدانیم؟ و اگر نظر به کمال مبدا داشته باشیم باز به برهان هستی شناختی بازگشته ایم.
بیشتر بخوانیم:
آنتی نومی ها یا تناقضات عقل ناب
تاثیر اندیشه هگلی فوئر باخ بر مارکس و فلسفه مارکسیستی
دین و مابعدالطبیعه در فلسفه لاک
نقد به نخستین دلیل اثبات خداوند و بیان برهان های دیگر برای اثبات وجود خدا
مکتب بقراط و رابطه پزشکی و فلسفه در عهد باستان
خلاصه ای از زندگی و تفکر گئورک لوکاچ، فیلسوف مکتب نومارکسیست