کتل شخصیت را به این صورت تعریف کرد: چیزی که پیش بینی آنچه را که فرد در موقعیتی معین انجام خواهد داد، امکان پذیر می سازد. چگونه می توان این پیش بینی ها را در نهایت دقت انجام داد؟ پاسخ کتل به این سوال ارزیابی و توصیف صفات عمقی بود که زیربنای رفتار هستند.
صفات عمقی را باید از صفات سطحی متمایز کرد. در سیستم کتل صفحات سطحی اهمیت چندانی ندارند بلکه فقط نقطه آغاز و شاخص هایی برای صفات عمقی هستند.
آلپورت و اوبرت تقریبا 18000 نام صفت را از یک واژه نامه مشروح شناسایی کردند و بعد این فهرست را به 4500 صفت کاهش دادند که بیشتر آنها را می توان صفات سطحی دانست. کتل از این فهرست به عنوان نقطه آغازی برای تحلیل عاملی صفات شخصیت استفاده کرد.
تعداد زیادی از این 4500 صفت با یکدیگر ارتباط دارند، یعنی آنها را میتوان با هم دسته بندی کرد. اگر چندین صفت سطحی ارتباط زیادی با هم داشته باشند، در این صورت چند صفت عمقی باید آنها را متحد کرده باشند.
عامل زیربنایی که مسئول همبستگی بین صفات سطحی است، صفت عمقی نامیده می شود. تعداد صفات عمقی کمتر اط صفات سطحی است اما آنها رفتار را بهتر پیش بینی می کنند.
چه چیزی این صفات را متحد می کند، یعنی این صفات چه ویژکی مشترکی با هم دارند؟ اگر صفات سطحی همواره در کنار هم قرار می گیرند در این صورت صفات مشرک باید عامل متحد کننده باشد.
صفات عمقی را می توان از طریق هر یک از سه روش مشاهده مشخص کرد. به صورت ایده آل اگر روش های ارزیابی در مورد داده های L، Q، T کاملاً پایا و معتبر باشند، پس اطلاعات ناشی از هر یک از سه روش دقیقاً همان عواملی را به بار می آورند که داده های دو روش دیگر به بار می آورند.
اما در عمل این حالت لغزش ناپذیری هنور حاصل نشده است، اما کتل در بین روش های مشاهده گوناگون مقداری هم پوشی معنی دار پیدا کرد. او مخصوصا در عوامل به دست آمده از داده های L و Q همخوانی بسیار خوبی را مشاهده کرد.
بیشتر بخوانیم:
پژوهش هایی که با توجه به نظریات بندورا انجام شد
توصیف اسکینر از ارگانیزم شخصیتی رفتاری انسان
روان کاوی انسان گرا؛ روش درمانی فروم
درآمدی بر نظریه روان کاوی اجتماعی کارن هورنای
مراحل رشد طبق نظر فروید- دوره کودکی (آشنایی با عقده ادیپ)