به باور لیوتار پست مدرنیسم فلسفی دو وجه یا جنبه کلیدی دارد: نخست اینکه پست مدرنیسم در واقع کنشی است هم در برابر مدرنیسم و هم در برابر هرگونه تلاش ممکن برای تفسیر معنای تاریخ از طریق تلاش برای یافتن معنا و مفهومی برای تاریخ.
وانگهی لیوتار در تعریفی که از پست مدرنیسم ارائه می دهد آن را ناباوری و بی ایمانی به هرگونه روایت کلان یا فراروایت می داند. پست مدرنیسم هرگونه فراروایت درباره مقوله پیشرفته اعم از روایت های مارکسیستی یا لیبرال آن را که هویت و جوهره اساسی مدرنیته و مدرنیسم به شمار می رود رد می کند.
بنابراین دیدگاه های لیوتار را می توان چنین خلاصه کرد که عصر ما شاهد فروپاشی و سقوط تمامی آن دسته فراروایت های کلانی است (اعم از کانتی، هگلی، مارکسیستی یا هر نوع دیگر آن) که زمانی وعده و وعید نیل به حقیقت و عدالت پس از هر نوع پویش را می دادند. آنچه برای ما و پیش روی ما برجای مانده است نوعی چندگانگی و کثرت باز و آزاد بازی های زبانی نامتجانس یا کاملاً ناسازگار است که هر کدام واجد معیار ذاتی و درونی خاصی برای خود است.
خلاصه کلام آنکه دیدگاه های لیوتار در نهایت به صورت ملغمه ای از آرا و عقاید ویتگنشتاینی، پساساختارگرا، شالوده شکن و دیگر دیدگاه های مشابه و هم سنخی در می آیند که به شیوه الهام آمیز و غیب گویانه ای ارائه می شوند. که به گفته هابرماس ریشه در آراء نیچه و هایدگر دارند که با نظرات ضد روشنگری و خردستیز در یک ردیف قرار می گیرند ضمن آنکه خویشاوندی و قرابت آزار دهنده ای با فاشیسم دارند.
دیگر آثار عمده لیوتار عبارتند از پدیدارشناسی، گفتمان تصویر، اقتصاد شهوانی، هایدگر و یهودیان، بی عاطفه: تأملاتی در زمان، توضیح پست مدرن برای کودکان، به سوی پست مدرن و...
ژان بودریار با وجود آن که اجداد وی کشاورز بودند، لیکن والدین او به زندگی شهری و مشاغل دولتی روی آورده بودند. هیچ گاه نتوانست پست دانشگاهی یا موقعیت آکادمیک ثابت و دائمی برای خود دست و پا کند. در سال 1966 به اتفاق هانری له فور ضد ساختگرا، در نانتر فرانسه رساله ای را در جامعه شناسی به پایان برد.
بعدها به همکاری با رولان بارت پرداخت و در سال 1969 مقاله مهمی درباره شیء (موضوع یا ابژه) و کارکرد نشانه در مفاهمه، نوشت. کتاب نظم اشیاء وی بیانگر دیدگاه های رولان بارت در کتاب نظام مد است. نخستین نوشته های بودریار درباره کالوینو و دیگران همراه با ترجمه آثاری از برتولت برشت و وایس در نشریه عصر جدید سارتر به چاپ رسید.
برخلاف له فور، بودریار ساختگرایی را رد نکرد بلکه از وجهی دیگر به آن پرداخت. این امر به وی امکان داد تا با استفاده از مفاهیمی چون نشانه، دال، مدلول، نظام، تمایز، تفاوت یا افتراق محدودیت های تلاش ها و اقدامات ساختارگرای را به ویژه آنجا که تفکیک بین واقعی و تخیلی مد نظرند، نشان دهد.
ریچارد رورتی؛ فیلسوف نئوپراگماتیست آمریکایی، در نیویورک زاده شد، حوزه اصلی علایق وی فرافلسفه است. مطالعات خود را با بررسی آثار کواین و دیگران شروع کرد و به نقدهای جامع از فلسفه تحلیلی رسید. در مقدمه ای بر گلچین آثار خود تحت عنوان تناوب زمانی (چرخش زبانی) می نویسد: کل سنت فلسفی در قرن بیستم در موضع تدافعی قرار گرفته است. آنچه سبب می شود تا اکثر فلاسفه در دنیای انگلیسی زبان به صورت فیلسوفان زبان درآیند، همان چیزی است که باعث می شود تا اکثر فلاسفه در قاره اروپا به فلاسفه پدیدارشناس تبدیل شوند، یعنی نوعی احساس نومیدی و یأس که نتیجه ناتوانی فلاسفه سنتی در ارائه یا مشخص ساختن شواهد و نمونه هایی در تایید یا رد حقیقت و صدق نقطه نظرات و دیدگاه هایشان است.
نکته فوق این سوال را در پی دارد که آیا فرهنگ مدرن در حال عزیمت و گام گزاردن به مرحله ای پسافلسفی است که در آن فلاسفه تنها به امر فلسفه خواهند پرداخت و همچنین مسائلی در خصوص صحبت کردن راجع به تاریخ فلسفه نیز در پی دارد.
رورتی در کتاب فلسفه و آیینه طبیعت برنامه ها و طرح هایی در این خصوص ارائه کرده و معتقد است که فلسفه سنتی تلاش نومیدانه ای است برای گریز از تاریخ. از زمان ابداع یا اختراع ذهن توسط دکارت، فلاسفه همواره امیدوار بودند تا مبانی بی زمانی برای دانش، اخلاقیات، زبان و جامعه دست و پا کنند، لیکن هرگز نتوانستند این نکته را جا بیاندازند که کاری بیش از جاودانه سازی تعصبات و جزم اندیشی ها انجام می دهند.
رورتی به جای لاف و گزاف های فلسفه نظام مند، فلسفه تهذیب گر و آموزنده را توصیه می کند، و مدعی است که می توان آن را در ویتگنشتاین، هایدگر و دیویی پیدا نمود، فلاسفه ای که هدف شان کمک به خوانندگان شان، یا به جامعه خود برای رهای از قید و بند واژگان و طرز تلقی های کهنه و فرسوده بود...
به زعم رورتی فلسفه صدایی در یک گفتگو است. نه یک سوژه یا موضوع یا یک حوزه پژوهشی تخصصی. البته این مسائل را به طور دقیق تر و با جزئیات مفصل تر در کتاب پیامدهای پارگماتیسم طرح کرده است.
حال پس از این نگاه اجمالی به زندگی و اندیشه متفکران فوق الذکر مجدداً به خط اصلی خود بازمیگردیم:
نکته اساسی که در خصوص اصطلاحاتی چون پست مدرن، پست مدرنیته و پست مدرنیسم باید مدنظر داشت این است که علیرغم آنچه گفته شد و با وجود آثار و ادبیات گسترده و متنوعی که در این خصوص طی دو دهه اخیر به رشته تحریر درآمدند، لیکن همچنان موارد ناگفته در این خصوص بسیار زیاد است. وانگهی اصطلاحات مذکور همچنان واژه هایی مبهم و گنگ هستند زیرا این واژه ها در عرصه ها و حوزه های بسیار متنوع، پراکنده و متضاد و نامتجانسی به کار رفته اند، گرایش فرهنگی اواخر قرن بیستم نه تنها در هنر و معماری، بلکه در سبک و سلیقه و نوع آرایش و تزئینات، مد لباس، نوع پوشاک، خوراک و در یک کلام در سبک زندگی و شیوه های مختلف زیستی انسان ها خود را نمایانده است.
ویژگی های شاخص این جنبش را می توان در اشتیاق وافر و میل شدید آن به استعاره، کنایه، طنز، نمایش، بازی، تفریح و سرگرمی، کلیشه، تقلید، کپیه برداری، ضد و نقیض گویی، تناقض نمایی، کثرت گرایی و التقاط دید. اکنون طنین ویژگی های مذکور را یقیناً حتی در عرصه فلسفه پردازی های پست مدرنیستی نیز می توان مشاهده کرد: در حقه های رسم الخطی و درست نویسی املایی دریدا ، در داعیه لیوتار مبنی بر اینکه بازی علمی باید به فکر پراکندگی و افتراق باشد نه اجماع، یا در امید و خواست رورتی مبنی بر اینکه در جامعه لیبرالی آرمانی، روشنفکران باید طنزپرداز باشند.
پیوند بین فلاسفه و جنبش گسترده فرهنگی زمانی روشن ترمی شود که دو بن مایه یا مضمون عمیق تر موجود در جنبش فرهنگی را مشخص سازیم. مضمون نخست عبارت است از خصومتی آشکار و برجسته با ژرفا یا عمق معنایی ومفهومیو مفسری از بی ژرفایی ابداعی معماری پست مدرنیست صحبت میکند برای مثال توجه و دغدغه این نوع معماری به نماهای سردر و امثالهم. مفسر دیگر به نفی و انکار این اعتقاد مدرنیستی از سوی نقاشان پست مدرنیست اشاره می کند که استفاده از چشم اندازها و مناظر چندگانه ماهیت حقیقی یک واحد ... و اساسی را آشکار می سازد.
راهنمای یک نمایشگاه آثار پست مدرنیست با مباهات و فخرفروشی اظهار می دارد که آنان هیچ موردی از تجربیات سطح عالی را در آثار خود به کار نگرفته اند و هیچ وعده یا قولی مبنی بر ارائه تجربیات عمیق فکری نداده اند و نمی دهند. همین راهنما تاکید دارد که آثار موجود در نمایشگاه مطلب چندان درخور توجهی درباره هنرمندان خالق این آثار بیان نمی کنند بلکه سوژه اصلی آنها بیننده است. این مساله بن مایه عمیق تر دوم را ترسیم می سازد: مقبولیت هنرمند، که رولات بارت از آن به مثابه مرگ مولف یاد نمود. این ایده به اختصار و در حداقل مفهوم آن به معنای زیر است: تصاویر رمانتیک و مدرنیستی از مولف/هنرمند تنهایی که برای برقراری ارتباط و مفاهمه تلاش می کند، در واقع راجع به میزان قدرت فرد در کنترل و نظارت بر پیامی که دریافت خواهد شد، اغراق و غلو می کنند، حداقل نه از طریق نادیده گرفتن یا کم بها دادن به نقش خواننده یا بازدید کننده در تعیین مضمون و محتوا یا معنای آن اثر.
دو بن مایه فوق با هم مرتبط هستند: اگر اثر دارای عمق و ژرفا باشد، می تواند برخی از پیام های درونی هنرمند را انتقال دهد. بنابراین اثر اگر نتواند چنین پیامی را انتقال دهد، در آن صورت عمق خود را از دست خواهد داد و هنرمندی که این موضوع را درک می کند از تقلا برای رساندن یا انتقال پیام خود دست برمیدارد و در عوض از تقلید سبکی و کپیه برداری آثار کسانی که هنوز از خبر مرگ مولف/هنرمند چیزی نشنیده اند، لذت می برد.
قرینه بن مایه های بی عمقی یا بی ژرفایی و مرگ مولف/ هنرمند را می توان دو مضمون زیربنایی و مرتبط به هم در فلسفه پست مدرن دانست: نخست در نفی متافیزیک، در مفهوم هایدگری آن به مثابه تلاش برای ارائه زمینه ها یا بسترهایی برای کاربست ها، گفتمان ها و اعتقادات اساسی ما.
مطابق با تعریف لیوتار از پست مدرن، این تعبیر اشاره دارد به دیرباوری و شکاکیت یا بی ایمانی نسبت به فراروایت هایی که در واقع تلاش برای مشروعیت بخشیدن به علم یا گفتمان محسوب می شوند، نظیر دیالکتیک روح هگل یا توسل به روشنگری عقل.
مضمون دوم، همان سقوط خود یا سقوط من است: مرگ خود به مفهوم سوژه عقلانی یا شخصیت، مفهومی آشنا از زمان دکارت، که در وهله اول قادر به ارزیابی و تحلیل انتقادی تمام افکار و اعتقادات است و پس از آن می تواند به توجیه عقلانی آنها بپردازد.
بدین ترتیب این دو مضمون با یکدیگر مرتبط هستند زیرا بنیان گرایی نسبت به صلاحیت و توانمندی عقلانی افراد برای پرداختن جدی به مبانی و شالوده ها اطمینان پیدا کرده است. دریدا مضامین مذکور را در قالب این استدلال با هم ترکیب می کند که ما از انسان فراتر می رویم، از موجودی که در طول تاریخ متافیزیک، همواره در رویای بنیان ها و شالوده های اطمینان بخش به سر برده است.
بهترین راه برای بررسی و تحلیل نحوه برخورد و نگرش پست مدرنیست ها به این مضامین پیگیری و تعیین میزان دلبستگی و دین آنها به آراء و اندیشه های دو قهرمانی است که همه آنان، این دو قهرمان را تصدیق و تایید می کنند: نیچه و هایدگر. البته رورتی به پیشگامان و منادیان آموزنده و تهذیب گر دیگر نظیر ویتگنشتاین نیز اشاره می کند. به عقیده یورگن هابر ماس، این نتیجه است که بیانگر ورود به پست مدرنیته است، زیرا وی نخستین کسی بود که از طرح متافیزیک در سطح ارزش صوری و ظاهری به مثابه پژوهشی بی طرفانه راجع به ساختار واقعیت و مبانی شناخت اجتناب نمود.
برای نتیجه متافیزیک همانند مسیحیت بیانگر نیاز عظیم تاریخی است که فرهنگ اقناع نشده و برآورده نشده یا ناتمام ما از زمان مرگ اسطوره های باستان که تصویر ساده و راحتی از مکان و جایگاه ما در جهان ارائه داده بودند همواره با تمام وجود خود آن را احساس کرده است.
متافیزیک، تابع یا کارکردی از اراده معطوف به قدرت یا تابع درخواست قدرت است، ابداع دنیایی حقیقی، اعمال ساختارهای ثابت و پایدار هستی بر جریان یا روند تجربه از سوی افرادی که قادر به درک این اندیشه نیستند که همه چیز در حال نوعی صیرورت یا شدن گذرا هستند. نظام فلسفی به مثابه استعاره ها یا چشم اندازهایی هستند که نباید به خاطر صدق یا کذب شان مورد بررسی و تحقیق قرار بگیرند زیرا هیچ واقعیتی جز چشم اندازها وجود ندارد، بلکه باید از نظر تبارشناختی عواملی که موجب پیدایش آنها می شوند، یعنی عوامل تاریخی، روان شناختی و فیزیولوژیک، مورد بررسی قرار بگیرند. این پدیده نیز همچون خود عقلانی برای نیچه افسانه یا تخیلی بیش نیست.
بیشتر بخوانیم:
لایب نیتس، از بنیانگذاران دیالکتیک ایده آلیستی
قتل و خودکشی در چه صورت مجاز است؟