در اینجا به پیگیری روند توسعه و بسط مضمون ضد شالوده گرایی از سوی پست مدرنیست ها می پردازیم. نخست بر دیدگاه میشل فوکو و بعد بر آراء ژاک دریدا تمرکز خواهیم نمود.
ظاهراً پس از اطلاق عنوان مربی پرورشی کوچکِ غیر جدی از سوی فوکو به شاگرد سابق خود به دنبال ساخت شکنی کتاب تاریخ دیوانگی وی توسط دریدا، دوستی اندک میان این دو نفر از بین رفت. تفاوت های آنان تا حدودی ناشی از منابع الهام بخش آنان است، نیچه الهام بخش فوکو و هایدگر الهام بخش دریدا.
فوکو از جهان عدیده آراء خود را مدیون نیچه است :ابتدا این عقیده نام گرایانه که زبان آیینه ای برای منعکس ساختن نظم عینی یا نظم شیء گونه و مبتنی بر اشیا نیست، بلکه زبان در واقع نظم و ساختار را بر اشیا پدیده ها، ذوات، هویت ها و در یک کلام بر کل جهان تحمیل می کند. نیچه به این نکته پی برد که چیزها فاقد جوهر یا ذات هستند، یا اینکه جوهر و ذات آنها تصنعی و ساختگی است، به عبارت دیگر برای آنها جوهر و ذات دست و پا می شود.
دومین موردی که فوکو در آن وامدار نیچه است به روش شناسی یا متدولوژی تبارشناسی نیچه یعنی شکلی از تاریخ بازمیگردد که در قالب تبیین های قدرت دلایل موجهی برای تشریح روند شکل گیری و تکوین دانش و گفتمان ارائه می کند. لیکن رویکرد نیچه به نظر فوکو چندان تاریخی نیست و به مفاهیم ظنی متافیزیک نظیر اراده معطوف به قدرت یا خواست قدرت و سائق هایی متکی است که گمان می رود از سرشت پایدار انسانی سرچشمه می گیرند.
در مقابل، روش تبارشناسی فوکو نوعی بررسی و تحلیل بسیار دقیق، باریک بینانه، با شکیب و مستند درباره نظام های تابعیت، منقاد سازی و انواع مختلف سلطه ها و شکل تبارز و نحوه حضور و ظهور آنها در صحنه ها و عرصه های مختلف حیات فردی و اجتماعی محسوب می شود. بررسی و تحلیلی بدیع و بی نظیر درباره نظام های مطیع سازی و نظام های سلطه که در پزشکی، نظام های حقوقی و کیفری، سیستم زندان ها، اعمال جنسی و دیگر عرصه های حیات انسان ها معمول و مجری است. این نظام های مقهورسازی و سلطه فی الواقع داعیه هایی در برابر دانش و راه های مجاز و مشروع صحبت کردن، در برابر بسترهای مختلف گفتمانی و در برابر تاثیرات و نتایج آنها محسوب می شوند.
در خصوص میزان گستردگی اندیشه ها و آراء فوکو و تاثیر و نفوذ وی به ویژه بر جامعه شناسی، که حداقل به اندازه تاثیر وی بر عرصه فلسفه عظیم بوده است، ذکر این نکته خالی از لطف نیست که زمانی هیچ دپارتمان جامعه شناسی در دانشگاه های انگلیس پیدا نمی شد که در آن تصویری از فوکو با آن سر کاملا تراشیده و عینک تیره اسپرت و مستطیلی، به دیوار قاب گرفته نشده باشد.
علاوه بر این به منظور درک بهتر روش تبارشناسی فوکو ابتدا باید نگاهی به رویکرد دیرین شناسی وی بیفکنیم. فوکو تحت تاثیر مکتب ساختارگرای سال های پس از جنگ جهانی دوم، به این رویکرد اقبال جدی نشان داد و آن را به مثابه روشی بدیع و بکر و به مثابه روشی بدیل به جای رویکردهای سنتی انتخاب کرد.
در این روش توجه عمده فوکو به نشانه های رمزی دانش و گفتمان در علوم انسانی است که از دوران رنسانس به بعد یکی پس از دیگری به شیوه ای منقطع، غیرمنسجم و ناپیوسته سربرآوردند. به اعتقاد وی در مقاطع زمانی معین می توان به کنه این داعیه های مربوط به دانش، آراء و عقاید و مباحثات پی برد.
رمزها نیز به نوبه خود توسط معرفت های پایه ای رایج در هر عصر شکل می گیرند، یعنی توسط مجموعه کلی روابطی که موجب وحدت و پیوند کاربست های گفتمانی ای می شوند که ظهور و پیدای علوم را سبب می گردند. از این رو علوم در عصر رنسانس تحت کنترل و اداره معرفت پایه ای شباهت و همانندی و تصویر جهان به مثابه نظام تناظرها و مطابقت ها که می بایست به وسیله دانشمند آشکار گردد، قرارداشت.
در حالی که در عصر کلاسیک و باستان، بازنمایی و علم رده بندی به عنوان معرفت پایه ای کنترل کننده به شمار می رفتند. در علم رده بندی یا طبقه بندی موجودات، ایده محوری بر این فرض استوار بود که هر چیز زمانی قابل درک است که در نظام پیچیده سلسله مراتبی دنیا جایگاه معینی به آن اختصاص داده شود یا برای آن در نظر گرفته شود.
فوکو متوجه شد چیزی که جایش در این رویکرد دیرین شناختی خالی بود، عبارت است از بررسی و ارزیابی دقیق و همه جانبه پدیده ای موسوم به رژیم گفتمانی، تاثیرات قدرت ویژه بیان یا ارائه گزاره ها و قضایا. به عبارت دیگر این که گفتمان ها را باید در ارتباط با کاربست های غیرگفتمانی به نظام های مطیع سازی درک نمود. بنابراین فوکو توجه عمده خود را معطوف عصر قدرت های حیاتی نمود که در اواخر قرن هجدهم با انفجار و گسترش بی رویه انواع مختلف فنون و شیوه ها و ابزارهای انقیاد و تسلیم سازی جسم (بدن) و کنترل جمعیت و تکنولوژی یا فناوری های سیاسی مختلف مربوط به جسم به اوج خود رسیده بود.
بنابراین جریان مذکور به مثابه ابزاری است برای دستیابی به حیات جسم و حیات گونه ها که باید گفتمان های پزشکی و روان کاوی حول جنسیت را که طی دو سده اخیر گسترش زیادی یافته اند، مورد مطالعه و بررسی قرار دهیم. این امر که توسعه و گسترش دانش مستلزم وجود شرایط اجتماعی و سیاسی مناسبی است، نه یک ادعای معمولی و پیش پا افتاده است و نه طرح دوباره بحث های قدیمی و کهنه مارکسیستی مبنی بر این که اشکال مسلط و رایج دانش، ابزار ایدئولوژیکی در دست نخبگان قدرت و طبقات حاکم یا مسلط به شمار می روند. زیرا نوع قدرت مورد نظر فوکو قدرتی است بی شکل و استعاری که از طریق شرین های جامعه پخش می شود ولی بدون وجود اندام یا عضوی کنترل کننده. رابطه قدرت و دانش به طور تصادفی و اتفاقی ایجاد نشده است: این دو پدیده ابزار صرفی برای یکدیگر نیستند، بلکه به طور مستقیم هرکدام در اختیار دیگری است و همدیگر را شکل می دهند.
آنچه که سبب برتری و تفوق مذکور بر سایرین شده است، توضیحات مشروح، دقیق و جامع وی در باب رابطه و کارکرد قدرت/دانش – نظارت، مراقبت، نگاهداری، توقیف، حبس، تنبیه، انضباط، ممیزی، حضور و غیاب، آمارگیری و امثالهم – است. اما آنچه که مد نظر ماست، نتایج نسبی گرا و ضد کارکردگرایی است که وی از آنها استنباط می کند. در حالی که در نوشته های دیرین شناختی وی مقوله حقیقت در پیوند با رمزهایی که امکان تولید گزاره ها، قضایا و نظریات را فراهم می سازند، امری نسبی به شمار می رود، سیستم فرایندهای منظم تولید آنها طی رابطه ای دوری با نظام های قدرت پیوند دارد.
حقیقت، قدرت بیرونی نیست بلکه محصول موانع عدیده ای است و هر جامعه دارای مجموعه ها یا رژیم های حقیقت خاص خود است. از آنجا که تنها در ارتباط با چنین رژیم هایی است که گزاره ها و اظهارات یا قضایا را می توان حقیقی یا صادق دانست و یا استدلال ها را معتبر تلقی نمود، لذا درخواست اعتبارنامه عقلانی خود این رژیم ها معنی ندارد.
برای مثال نظریات روان شناختی که در عصر قدرت حیاتی به رشد و شکوفایی می رسند، با نظریاتی که در اعصار مختلف در فراز و نشیب یا دستخوش نوسان های عدیده ای بودند، نه تنها هم سان و همگون نیستند، بلکه ناسازگار و بعضاً متضاد هم هستند.
بیشتر بخوانیم:
ماتریالیسم تاریخی به عنوان نظریه اصلی مارکسیسم
نظریه شناخت و خرد گرایی دکارت؛ روش ریاضی و شک