چگونه میتوان نیکی خداوند و طرح خداوند را برای تاریخ جهان در مواجهه با رنج مقاومت ناپذیر انسانی توجیه کرد؟ هگل ادعا می کند که فلسفه تاریخ او یک تئودیسی، یعنی نظریه ای است که توجیه خداوند و تبرئه او از این اتهام که او به استقرار شر در جهان اجازه داده است را به عهده دارد.
چگونه هگل خدا را در مواجهه با شرهای تاریخ توجیه می کند؟ او نخست گوشزد می کند که نگرش کشتارگاه تاریخ فقط سطح را مشاهده می کند، در حالی که آنچه را در زیر ظاهر سطح نهفته و بالقوه در تاریخ است باید دید. آنچه در دل تاریخ نهفته است روح مطلق است و جوهر روح به گفته هگل آزادی است. حرکت کلی تاریخ جهانی فرایندی است که در آن روح به موجودات انسانی متناهی معنای آزادی خودمان را اظهار می کند. تاریخ بدین گونه می توان گفت که پیشرفت انسانیت در آگاهی از آزادی خویش می باشد.
عقل و خواهش
اما این چگونه انجام می گیرد؟ چگونه مطلق از راه تاریخ انسانی موجودات انسانی را به آگاهی از آزادی خودشان چونان موجودات روحانی می رساند؟ پاسخ هگل به زبان خودش این است که دو عنصر وارد تاریخ می شوند.
عنصر نخست عقل است، مفهوم عقلانی آزادی که مطلق، کل حقیقت عقلانی درصدد است که خود را برای روح متناهی رازگشایی کند، بنمایاند و بیان دارد.
دوم شهوات انسانی است، بنابراین روح مطلق مقدمتاً فقط یک عنصر انسانی دارد که با آن، در اذهان متناهی یک آگاهی از آزادی شان فراهم آورد: این عنصر خواهش و شهوت انسانی است. خواهش های موجودات انسانی، شهوات آنان؛ اهداف شخصی شان، کشش آنان برای ارضای امیال خودخواهانه شان، این ها به گفته هگل موثرترتین چشمه های کنش انسانی هستند.
شور و شهوت، نه عقلانیت، آن چیزی است که موجودات انسانی را به جنبش وامیدارد. موجودات انسانی با خواهش های خصوصی ذهن شان برای ارضای غرایز طبیعی، نیازها، امیال و منافع شان وادار به کنش می شوند.
هگل میگوید اما اجازه دهید که امیال انسانی را سرکوب نکنیم. امیال به هسته طبیعت انسانی از قوانین و اخلاقی که سعی به جلوگیری از آنها دارند بسیار نزدیک ترند. وانگهی امیال بیانگر اراده انسانی هستند و ممکن است به کارهای خیر به کار گرفته شوند.
با این همه حتی هدفی خودخواهانه ناگزیر مرا درگیر میکند، مرا به تشویق آن وامیدارد، من باید داخل آن باشم.اگر من باید به اجرای هدفی مبادرت کنم، این باید به نحوی هدف من باشد، من باید در آن ارضای خودم را پیدا کنم و این به نظر راست می آید.
مثلاً آیا شما درگیر جنبشی اعتراضی علیه آلوده کردن رودخانه به وسیله فضولات صنعتی، یا علیه استفاده از اراضی بیابانی برای مراکز داد و ستد و حومه شهر هستد؟ اگر چنین است این کنش ها شهوات شخصی شما را رفع می کنند، شما در آنها ارضای خودرا می یابید.
مراد هگل این است که انگیزش من به سوی هر هدف، خواه آگاهانه به سود من باشد یا به سود دیگران، ریشه در خواهش های من دارد. هیچ چیز به اجرا در نمی آید مگر آنکه مایل افراد در آن باشد، یعنی مجریان در فراهم کردن آن ارضا شوند. هگل می افزاید: هیچ کنش بزرگی در جهان تا کنون بدون شور و شهوت صورت نگرفته است.
حیله گری عقل
این بافت بغرنج خواهش های انسانی است که مطلق باید برای فراهم کردن هدف خود برای تاریخ انسانی آن را به کار گیرد. خواهش انسانی با تنوع انگیزش های گسترده اش، از منافع خودپرستانه ام تا رفع گرسنگی ام که من هرگز در روستاهای دورافتاده آفریقا یا آسیا نخواهم دید، این بافت بغرنج خواهش ها چو وسیله ای در خدمت مطلق است که هدف خود را، هدفش در تاریخ را اجرا کند.
می توان گفت که مطلق، اراده ها و خواهش های انسانی را چونان وسیله ای برای فراهم آوردن اراده الهی اش به کار می گیرد. این چگونه صورت می گیرد؟ هگل می گوید با حیله گری، با زیرکی، با زرنگی و موشکافی استادانه مطلق، در رساندن حقیقت عقلانی آزادی به اذهان انسانی.
عقل به شکل مطلق که کل حقیقت عقلانی مفهوم مند است، بر جهان فرمان می راند و این کار را از طریق آنچه هگل حیله گری عقل می خواند، انجام می دهد. حیله گری عقل قدرت مطق اوست که از نیروی سهمگین شهوت انسانی چونان وسیله ای برای هدف خود، آزادی انسانی سود می جوید.
برای احرای این هدف، عقل حیله اگر ابتدا از دولت-ملت های بزرگ که در تاریخ موفق به نظر می رسند و دوم از شخصیت های تاریخی بزرگ که تغییرات عمیقی در تاریخ فراهم می آورند، سود می جوید.
نخست، به نظریه هگل در مورد دولت-ملت بپردازیم:
روح مطلق خود را در روح فرد انسانی، نظیر تو و من متجلی نمی سازد. مطلق خود را در روح کل یک ملت جلوه گر می کند. اینجا ما به یکی از کمک های عمده هگل به فلسفه تاریخ و به تکامل علوم اجتماعی پس از او می رسیم.
روح یک ملت
منظور هگل از روح یک ملت چیزی است بسیار نزدیک به آنچه امروز ما فرهنگ می خوانیم، تا حدی بدین سبب که هگل به ما آموخته است که به این شیوه بیاندیشیم. هگل روح یک ملت را عبارت از وحدت تاریخی و زنده فرهنگ مردمی خاص و به گفته او فرهنگ آن به طور کلی، زبان، دین، هنر، موسیقی، شعر، معماری، اخلاق، فلسفه، علم و قانون آن میداند.
روح یک ملت در تمامی این عناصر فرهنگ یک ملت تجسم می یابد. این روح به همه آنها سرایت می کند و آنها را در تمامیتی اندام وار یا ارگارنیک متحد می سازد. روح یا سجایا یا سبک مردم که در تمامی بخش های تمامیت فرهنگی حضور دارد، خود را از رهگذر آنها بروز می دهد، نشان خود را بر هر سیمای فرهنگ برجا می گذارد. هیچ چیز را در یک فرهنگ انسانی ویژه نمی توان به طور جداگانه فهمید.
دین، موسیقی، زبان، سیاست و هنر آن همگی تلیات یک روح ملی است و در نتیجه همان سبک و سجایا را به نمایش می گذارد. این همان نظریه ارگانیسم گرایی هگل است که هیچ چیز را در قلمرو انسانی نمی توانبه طور جداگانه فهمید. بدین گونه در آتن باستان روح بی نظیر مردم آتن را که بیانگر طراوت و سرزندگی جوانی، آزادی، حیات فکری، هماهنگی با طبیعت و فردیت زیباست در ویژگی سبک هنر، دین، سیاست و فلسفه آن می توان دید.
دولت-ملت: شخصیت راستین تاریخ
اما اکنون هگل می خواهد نشان دهد که روح مردم در حیات ملت-دولت تجسم می یابد. هگل می گوید: دولت، تمامیت انداموار یا ارگانیکی است شامل حک و سایر نهادهای ملی و نیز کل فرهنگ و هگل این حکم تکان دهنده را اعلام می دارد: این دولت، مجموع فرهنگ ملی و خکومت آن است که شخصیت راستین تاریخ را تشکیل می دهد. به گفته خود هگل، خصیت های تاریخ جهانی ملت ها هستند.
برای مقاصد عقل حیله گر افراد مهمی که انسانی را به آگاهی از آزادی اش خواهند رساند نه افرادی نظیر من و تو بلکه دولت-ملت های بزرگ اند.
عقل حیله گر ازدولت-ملت های بزرگ استفاده می کند که نهادها و فرهنگ را چونان شخصیت های تاریخ و چونان گردونه های حامل آزادی متحد سازد اما این امر چگونه به انجام می رسد؟ از طریق حیله گری عقل در کار تاریخ، روح مردم در هر دولت-ملت بزرگ متوالی، مرحله ای را در تجلی مطلق آزادی مجسم می کند، مرحله ای در حقیقت متکامل آزادی.
بنابراین هر دولت-ملت های بزرگ استفاده می کند که نهادها و فرهنگ را، چونان شخصیت های تاریخ و چونان گردونه های حامل آزادی متحد سازد اما این امر چگونه به انجام می رسد؟ از طریق حیله گری عقل در کار تاریخ، روح مردم در هر دولت-ملت بزرگ متوالی، مرحله ای را در تجلی مطلق آزادی مجسم می کند، مرحله ای در حقیقت متکامل آزادی.
بنابراین هر ملت-دولتی نقش ویژه و محدودی دارد که در بازگشایی آگاهی از آزادی در تاتر بزرگ تاریخ ایفا می کند. به این شیوه است که عقل حیله گر از دولت-ملت ها برای نیل به غایت خدا در تاریخ سود می جوید.
افراد انسانی: 1- نقش خواهش
می پرسید که افراد انسانی واقعی کدام اند؟ افراد انسانی مستقل از دولت-ملت نیستند، آنها اجزا وابسته دولت اند، مانند سلول های یک ارگانیسم. در اینجا باز ما شاهد ارگانیسم گرایی هگل هستیم، شما چونان یک فرد، جزئی از یک ارگانیسم بزرگترید، دولت-ملت.
شما جزئی از حیات آن هستید، شما در آن سهیم اید و با فرهنگ آن شکل گرفته اید و چونان جزئی از وجود ارگانیم هستید که به کل خدمت می کنید و از آن خدمت میگیرد که اجرایی بزرگتر از شما دارد اما شما پاسخ خواهید داد که من به مقاد خودم خدمت می کنم. من آنچه میل دارم، در چارچوب قانون انجام می دهم.
2- فرد چونان تعیین شده نظام و تعیین کننده نظام
من قصد ندارم با کنش هایم به ملت-دولت خدمت کنم. به گفته هگل نکته درست همین جاست. افراد انسانی تحت تاثیر خواهش های شان قرار می گیرند. اما عقل حیله گر از خواهش های انسانی افراد چونان سیله ای برای هدفش که حفظ و پشتیبانی دولت-ملت است استفاده می کند، طوری که بتواند نقش خوود را در تکامل آگاهی آزادی ایفا کند.
بنابراین در حالی که شما مشغول کار خود هستید، خواهش خود را دنبال می کنید، کالاها و پارچه ها و سایر لوازم خانه را خریداری می کنید، طبق خط مشی ای که برگزیده اید عمل می کنید، آنچه شما انجام می دهید در پیشرفت تولید، بازاریابی، وظایف مالی و آموزشی ملت شما موثر است و بنابراین به حفظ ملت کمک می کنید، اگر چه شما هنگامی که این کارها را انجام می دهید قصد انجام آن را ندارید و حتی از آن سر در نمی آورید.
کنش های شما که ناشی از خواهش های شماست، نتایج ناخواسته ای در کارکرد صنعتی، مالی و آموزشی جامعه شما در بر دارد که شما به رسمیت نمی شناسید. به این ترتیب عقل حیله گر از خواهش های افراد انسانی برای حفظ وظایف بسالنده ملت سود می جوید.
وانگهی هنگامی که شما به دنبال خواهش های تان هستید شما نه فقط وجود مداوم این کارکردهای گوناگون را حفظ یا تعیین می کنید بلکه خود خواهش های شما را جامعه حفظ یا تعیین می کند.
گزینش البسه یا یک سبک زندگی شما را سلیقه های گوناگونی تعیین می کند که فرهنگ شما پرورش داده و برای شما قابل استفاده و انتخاب قرار داده است. دانشمندان اجتماعی گوناگون سده بیستم که به جامعه چونان نظام و تمامیتی اندام وار می نگرند و کنش های انسانی را چونان تعیین شده به وسیله نظام و متقابلاً تعیین کنده آن می دانند، این نگرش ها را از هگل به وام گرفته اند.
بدین گونه تقاضایی شما برای نوع معینی جین های آی و ژاکت های ورزشی، به واسطه مدهایی تعیین می شود که رسانه های اجتماعی آن را آگهی کرده اند. در عین حال تقاضاهیا شما نیز عملیات مداوم برخی کارکردهای تولید، بازرگانی و مالی نظام اجتماعی را تعیین می کند.
3- فرد چونان یک حامل فرهنگی
باز شما ممکن است بپرسید خوب در مورد باورها، رویکردها، ارزش ها و اعتقادات دینی ام چه می گویید؟ آیا من در اینجا نیز از فرهنگ دولت-ملت استقلال ندارم؟ هگل می گوید خیر، به هیچ وجه. افکار شما، ارزش ها، باورها و رویکردهای شما از تمامیت فرهنگی ای که شما جز وابسته آن هستید مایه میگیرد؛ شما یک حامل فرهنگ، حامل روح هستید. شما همچنین یک حامل روح متغیر زمانها در درون فرهنگ خودتان هستید. آیا احساس نمی کنید که اکنون روحیه ای متفاوت از آنچه یک دهه پیش وجود داشت، یا متفاوت از تنش های شدیدی شخصی و سیاسی اواخر دهه شصت این ملت را فراگرفته و آیا این روحیه جدید شما را تحت تاثیر قرار نداده است؟
به گفته خود هگل: تمامی ارزش هایی را که انسان دارا میشود،تمامی حقایق معنوی که او به آن پایبند است فقط از طریق دولت کسب می کند.
اما مطلب به همین جا ختم نمی شود. به نظر هگل حتی بزرگترین فلاسفه نیز نمی توانند از وجود فرآورده های فرهنگ شان و زمان خودشان بگریزند. فلاسفه نیز حاملان فرهنگ درون دولت-ملتی هستند که در روح ملتی تجسم می یابد و آنان اندیشه های شان را از فرهنگ و زمان شان بیرون می کشند.
در فرازی از فلسفه حق که مشهور شده است، هگل می گوید: هر فردی کودک زمان خود است و تصور اینکه هر فلسفه ای فراسوی دنیای معاصر خود می رود ابلهانه است، فردی که بتواند به فراسوی زمان خود بگذرد، می تواند به مجسمه غول پیکر رودس یا آپولون صعود کند.
هگل می گوید فلسفه نمی تواند از زمان خود فراتر برود، نمی تواند آینده را پیش گویی کند، نمی تواند برای جامعه کامل مطلوب نقشه بدهد آنچنان که افلاطون در جمهوری کرد. فلسفه فقط زمان خود را در اندیشه بازتاب می دهد، از چشم انداز ارگانیسم گرایی و تاریخی گری، فیلسوف، همچون افراد انسانی دیگر، حامل فرهنگ خود و حامل زمان خود است. از آنجا که نمی تواند از آنها فراتر برود، وظیفه گریز ناپذیر او آن است که به حقیقت مفهوم مند آنها و تغییرات دیالکتیکی آنها تامل کند و در آنها رسوخ نماید.
شخصیت های جهان تاریخی
عقل حیله گر از خواهش های نفسانی افراد عادی برای ابقای کارکردهای بالنده ملت، دولت های بزرگ که هر یک از آنها تجسم مرحله ای در آگاهی انسانیت از آزادی است، سود می جوید. اما عقل حیله گر از پهلوانان بزرگ تاریخ و خواهش های آنان نیز استفاده می کند تا تغییرات تاریخی بزرگ را فراهم آورد، طوری که آگاهی از آزادی را پیش ببرد.
هگل این چهره های پهلوانی را شخصیت های جهان تاریخی می خواند. این چهره چه کسانی هستند. از آن جمله اند اسکندر کبیر، ژولیوس سزار و ناپلئون. تمامی این ها پهلوانان سیاسی هستند که در زمان خود به انگیزه خواهش های نفسانی و شهوات خویش برای کسب قدرت و عظمت به جان کوشیدند.
به گفته هگل اما عقل حیله گر از این چهره های تاریخی، جهانی برای نیل به اهداف خودش، فراهم آوردن مرحله نوینی در تاریخ به سوی تکامل بیشتر آگاهی از آزادی، سود می جوید. بنابراین مثلا ناپلئون به انگیزه شهوت شخصی برای قدرت سیاسی فعال شد اما در کسب قدرت بر بسیاری ملل دیگر، عملاً به عقل حیله گرد خدمت کرد تا ملل مزبور نیز آزادی های عصر روشنگری را که فرانسویان کسب کرده بودند به دست آورند.
در نتیجه بسیاری از این کشورها قوانین خود را آزادمنشانه کردند، رعایای شان را آزاد نمودند و آموزش را با جهشی بزرگ به سوی آگاهی شان از آزادی خود گسترش دادند.
شخصیت های جهان تاریخی، مانند ناپلئون در تعقیب خواهش های شخصی شان تصور روشنی از اهداف بزرگتر مطلق که آنان ناآگاهانه در خدمتش بودند نداشتند. به گفته هگل همه آنان مران کارورز سیاسی بودند که در نیازمندی های زمان آنچه برای تکامل پخته شده بود دیده بودند. آنان این را شهوت بزرگ و یگانه خود قرار داده بودند تا این حد آنان اشخاص روشن بین عصر خود هستند اما این مران بزرگ مقاصدی را منظور داشته اند که خویشتن را ارضا کنند نه دیگران را.
با این همه دیگران از آن رو از آنان پیروی می کنند که مردان بزرگ آنچه را که در سایر موجودات انسانی ناآگاهانه است به آگاهی می آورند، همان اندیشه ها در باب آنچه گام بعدی است، جزئی از روحیه باطن آنان است، آنان ناآگاهانه احساس می کنند که رهبر در خط درست طی مسیر می کند.
هگل اینجا درباره روان شناسی رهبری سخن می گوید و م یگوید که رهبر پیروزمند پیروانی نیرومند ایجاد می کند زیرا او آنچه را که خود پیروان ناآگاهانه می خواهند و مورد تایید قرار میدهند انجام می دهد. اما عظمت رهبر محدود است، رهبر تنها تدوین گر و فعال کننده آن چیزی است که دیگر برای تکامل پخته شده است. او از مرحله بعدی تاریخ که او در خدمت فراهم آوردن آن است، شناختی ندارد.
هگل با همان لحن تلخی که از تاریخ چونان قتلگاه سخن گفته، می گوید که عقل حیله گر از شخصیت های جهان تاریخی عمدتا چونان عوامل تغییر، چونان بدعت گزاران سود می جوید و بنابراین باید بسیاری از خلق ها و نهادهای موجود را که در سر راه شان می ایستد، نابود کنند.
بدین سان اسکندر، سزار و ناپلئون بسیاری از خلق ها، فرهنگ ها و حکومت هاشان را به تباهی کشیدند تا مرحله نوینی از آزادی را به وجود آوردند. اگر چه این اعمال ممکن است به لحاظ اخلاقی، به ویژه از سوی قربانیان نادرست تلقی شود، شخصیت جهان تاریخی با خدمت خود به طرحی والاتر از اخلاق افراد، یعنی اهداف عقل حیله گر، توجیه می شود.
بنابراین به گفته خود هگل: قدرتی چنین گونه، چونان شخصیت تاریخی-جهانی باید بسیار از گل های معصوم را لگد کوب کند و بسیاری چیزها را در سر راه خود در هم بشکند.
اما عقل حیله گرد با این قدرت نابودگرانه شخصیت جهان تاریخی به وسیله آن با خلق هایی که در سر راه او می ایستند روبرو می شود به نوبت خود، با خود شخصیت جهان تاریخی چگونه رفتار می کند. کل ماهیت شخصیت های جهان تاریخی چیزی جز شهوت سروری آنان نیست. زمانی که آنان مقاصدی را که عقل حیله گر از آنان خواسته بود اجرا کردند، به گفته هگل، مانند پوسته ای تهی از ذرت، فرو می افتند. آنان زود می میرند مانند اسکندر کبیر، مانند سزار به قتل می رسند، مانند ناپلئون در تبعید به سنت هلن می روند.
و این سروری نابودگر به ملت-دولت ها نیز برمیگردد و زمانی که آنها در تاریخ برای پیشرفت مرحله ای در آگاهی از آزادی مورد استفاده قرار گرفتند، آنگاه عقل حیله گر متوجه ملت-دولت دیگری می شود که مرحله بعدی تکامل آزادی را مجسم کند و ملت-دولت اولیه در رکود باقی می ماند و اهمیت تاریخی اش را از دست می دهد.
در هر دوره تاریخی خاص، تنها یک ملت-د.لت گردونه حامل آزادی است. هگل می گوید این ملت، ملت سرور در تاریخ جهانی برای این عصر است و فقط یک بار می تواند زنگ ساعت خود را به صدا درآورد.
اما هچ یک از این فاجعه ها یا تراژدی ها در تئودیسی یا حکمت الهی واقعا شر محسوب نمی شوند. هر فاجعه ای نقش خود را در فراهم آورردن خیر بزرگتری که روح مطلق در انبان دارد ایفا می کند. شرور عبارت از وسایلی هستند که خدا برای افزایش نیکی از آنها استفاده می کند. بنابراین ناکامی های انسانی، کامیابی روح مطلق اند. بدین گونه خدا در برابر این اتهام که او به وجود این شرها در جهان راه داده است تبرئه می گردد.
بیشتر بخوانیم:
نظریه دموکراسی بورژوایی جان لاک