چرا دست نوشته های اقتصادی و فلسفی که مارکس در تابستان 1844 در پاریس نوشت، از دید عموم برای تقریباً یک صد سال ممنوع بودند؟ چرا مارکس هرگز به آن اعتراف نکرد، آنها را انتشار نداد و در نوشته های متاخر خود به آنها صریحاً اشاره نکرد؟
پیش از اینکه دست نوشته های مارکس جوان کشف و چاپخش شوند، مارکسیسم بیشتر چونان کار مارکس پخته و چونان نظامی علمی یا چنان که مارکس و انگلس خودشان آن را می خواندند سوسیالیسم علمی، یا تعبیر ماتریالیستی تاریخ، که فلسفه ایده آلیستی هگل را روی سرش ایستادند تصور می شد.
نسل مریدان مارکس این نظر را پذیرفته بودند که برای مارکس معنای تاریخ تقسیم کار، مبارزه طبقاتی، آگاهی طبقاتی و سرنگونی انقلابی سرمایه داری پیدا می شود. مارکسیسم به مثابه نظریه ای علمی، نه چونان خاوی معنای اخلاقی یا دینی یا فلسفی بلکه صرفاً چونان ارائه تبیین قوانین اقتصادی ضروری حاکم بر تغیر تاریخی تلقی می شد.
دست نوشته های اقتصادی و فلسفی تا دهه 1930 ناشناخته بودند. در این هنگام بود که نوشته مارکس و انگلس در مسکو با نظارت سیاسی و مالی حزب کمونیست اتحاد شوروی کلیات آثار مارکس و انگلس را انتشار یافت. هنگامی که اهمیت و ارزش دست نوشته های پاریس پس از جنگ جهانگیر دوم آغاز به پذیرفته شدن کرد، نگرش نوینی از مطالعه این دست نوشته ها به پیدایی آمد، نگرشی مارکسیسم چونان نظامی از تفکر اخلاقی یا انسان محورانه، که مضمون اساسی آن بازتولید اخلاقی انسانیت از راه انقلاب جهانی بود.
نوشته های مارکس جوان برای دانشوران غربی جذابیتی شدید داشته است، جذابیت روان شناختی مضمون از خودبیگانگی و تنهایی و سرگشتگی انسان مدرن، گیرایی اخلاقی اصرار مارکس به اصالت، زندگی کردن طبق جوهر انسانی مان، گیرایی دینی قیامی علیه پول کاذب و شیءوارگی.
در نتیجه بسیاری از پیروان غیر کمونیست مارکس نگرش مارکسیسم را چونان سوسیالیسمی علمی یا چونان نظریه ای اقتصادی تاریخ کنار گذاشته اند. پیروان پای بند به نگرش های دینی، انسان محورانه یا اگزیستانسیالیستی، مارکس را بر حسب معیارهای اخلاقی، دینی یا فلسفی تعبیر می کنند و رهنمودشان را از این دست نوشته های 1844 مارکس بیست و شش ساله می گیرند اما موضع کمونیستی رسمی پیروان شوروی، این گرایش به مارکس جوان را چونان حمله بورژوایی به بنیادهای نظری کمونیسم محکوم کرد.
پیروان غربی مارکس که در نوشته های مارکس جوان مبانی راستین مارکسیسم را می یابند، از سوی پیروان شوروی چونان تکذیب کنندگان و دشمنان مارکسیسم تلقی می شوند.
آیا تاریخ جهان فرایندی است که در آن از خود بیگانگی انسان سرانجام مغلوب می شود، فرایندی که در آن انسان ها خودشان را از راه انقلاب متحقق می سازند و جوهر راستین شان را چونان موجودات طبیعی و اجتماعی، آفریننده و آزاده به دست می آورند؟ یا آنکه تاریخ جهان، تاریخ علمی تقسیم کار، کشمکش طبقاتی و انقلاب اجتناب ناپذیر در جامعه بی طبقه کمونیسم پایان می یابد؟ آیا تاریخ جهانی آن چنان که دست نوشته های 1844 پاریس نشان می دهند هدفی انسان محورانه از کمال انسانی دارد یا آن چنان که نوشت های مارکس بالغ اعلام داشته است هدفی اقتصادی علماً تبیین شده دارد آیا ممکن است این دیدگاه های انسان محورانه و علمی در تفکر مارکس را آشتی داد و نشان داد که آنها در فهم خود او از نظام اش قابل جمع اند؟
بیشتر بخوانیم:
آشنایی با پوزیتیویسم ویتگنشتاین
آشنایی با تأملات دکارت و دلیل وجود جوهر مادی