امروز: چهارشنبه, ۰۱ خرداد ۱۴۰۴ برابر با ۲۳ ذو القعدة ۱۴۴۶ قمری و ۲۱ مه ۲۰۲۵ میلادی
سه شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۰۹:۲۸
۶
PNAZAR
نسخه چاپی

پیدایش مارکسیسم

پیدایش مارکسیسم
به گزارشتمیم نیوز

سال 1818 نماد بستگی تنگاتنگ مارکس به هگل بزرگ است، سالی که هگل به استادی پر افتخار دانشگاه برلین به کار دعوت شد و این همان سالی است که مشهورترین پیرو او کارل مارکس به دنیا آمد. در نخستین نگاه به سال های نخستین زندگی مارکس کمتر چیزی به نظر می آمد که سبب این پیش بینی گردد که وی فلسفه ای برای طبقه کارگر نوخاسته پرولتاریا به پیدایی می آورد.

مارکس در شهر زیبای تریر واقع در دره رودخانه موزل زاده شد که دور تا دور آن را تاکستان ها و تپه های استوانه ای فراگرفته بود. خانواده مارکس از لایه های مرفه طبقه متوسط بود. پدرش حقوقدانی موفق و لیبرالی معتدل با ایمان عمیق به عصر روشنگری بود.

پدر و مادر مارکس هر دو از اخلاف خاخام های یهودی بودند. هنگامی که جنگ های آزادی بخش به شکست ناپلئون انجامید و در سال 1814 حکومت پروش شهر تریر زادگاه مارکس را از فرانسه باز پس گرفت، هاینریش مارکس برای مصون ماندن از فرمان انفصال یهودیان از خدمات دولتی یکسال پیش از تولد مارکس، به کیش مسیحی لوتری گرویده بود.

کارل دروس ابتدایی و دبیرستانی را در مدارس محلی خواند و هنگامی که هفده ساله بود با قایق از مسیر رودخانه های موزل و رایت به بن رفت و در دانشگاه بن به عنوان دانشجوی حقوق ثبت نام کرد. وی پس از یکسال وقت گذرانی، نوشتن شعر و مشروب خوری و زد و خورد کردن در دانشگاه بن، با متقاعد کردن پدر، به محیط فکری و تحصیلی دانشگاه برلین انتقال یافت.

مارکس اما پیش از انتقال به دانشگاه برلن گرفتار عشق تمام عمرش یعنی فن وستفالن شد. پدر ینی، یعنی پدرزن آینده مارکس بارون لودویگ فن وستفالن، حقوقدان مبرزی در شهر تریر از یک خاندان متوسط پروسی برخاسته بود ولی با وصلت با خاندانی اشرافی از اسکاتلند جزو اشراف شهر به شمار می آمد. او از کسانی بود که در این دوران بر مارکس جوان که سرزندگی و هوش او علاقه اش را جلب کرده بود، تاثیر ع میقی بر جای گذاشت. بارون فن وستفالن بود که مارکس را با هومر و شکسپیر و نیز با اندیشه های سن سیمون، سوسیالیست فرانسوی آشنا کرد.

هگلیان جوان

هنگامی که مارکس دوره دکترای فلسفه خود را از 1836 تا 1841 در دانشگاه برلین می گذراند، شور انقلابی روشنفکران و دانشجویان در دانشگاه های آلمان فریدریش ویلهلم سوم پادشاه پروس را سخت مضطرب و نگران کرده بود. وی علیه جریان های آزادی خواهانه که زیر تاثیر انقلاب فرانسه در پروس به وجود آمده بود مقررات ارتجاعی سختی را وضع کرد.

اگرچه لیبرال ها و هم چپ گرایان چشم امید به پسر وی فریدریش ویلهلم چهارم دوخته بودند، به زودی معلوم شد که او از پدر خود نیز مرتجعی کارآمدتر و سختگیرتر است. در این زمان پروس دولتی پلیسی و اقتدارگرا بود. سانسور مطبوعات و جلوگیری از اجتماعات و ایجاد کمیسیونی مرکزی برای سرکوبی اندیشه های مترقی هر جنبشی برای اصلاحات را ناممکن ساخت.

پنج سال پیش از آنکه مارکس در 1836 وارد دانشگاه برلین گردد، هگل فیلسوف بزرگ درگذشته بود اما تاثیر او در دانشگاه ها در سرتاسر آلمان در اوج بود. اکنون پیروان هگل دو پاره شده بودند، گروه های راست و محافظه کار و چپ انقلابی. مارکس به زودی در میان آثار هگل غوطه ور گشت و تحصیل حقوق را به فراموشی سپرد و شد یکی از رهبران گروه انقلابی چپ که هگلیان جوان خوانده می شدند.

سردبیر راینیشه تسایتونگ

مارکس پس از گرفتار شدنش در عشق، در شتاب برای پیدا کردن شغل در صدد بود  که درجه دکترای خود را ضمن غیبت از دانشگاه ینا در آوریل 1841 به دست آورد. او سپس به دانشگاه بن عزیمت کرد که در آنجا با برونوبائر، یک هگلی جوان و دوست نزدیکش شغلی آموزشی برای او تدارک دیده بئود و مارکس را تشویق کرده بود که او نیز آن را بپذیرد اما در 1842 وزیر آموزش و پرورش پروس هگلیان جوان را به عنوان گروهی غیر قاننی محکوم کرد. خود بائر از دانشگاه بن اخراج شد و در آنجا برای مارکس دیگر آینده ای وجود نداشت.

مارکس به شهر کلن رفت و مدتی سردبیر روزنامه ای لیبرال به نام راینیشه تسایتونگ شد اما رفتار رادیکال غیر سازشکارانه و تند مارکس خیلی زود ممیزی رسمی را به کار واداشت و او ناگزیر به استعفا شد. توصیفی از سجایای مارکس در دوره سردبیری راینیشه تسایتونگ در دست است:

کارل مارکس اهل تری یر، مرد نیرومند 24 ساله ای بود که موهای زیر سیاه او از گونه، بینی و گوش هایش فروریخته بود. لحن او تحکم آمیز، بی پروا، پرشور و سرشار از اعتماد به نفسی بی حد و مرز و در عین حال یک جدلی عمیقا جدی، فرهیخته و بی قرار بود، با سماجت یهودی منشانه بی قراری می کوشید، هر گزاره ای از آموزه هگلیان حوان را به نتیجه  نهایی اش برساند و آنگاه با مطالعه متمرکز اقتصاد، گرویدن خود را به کمونیسم فراهم آورد.

مارکس مطمئناً از این توصیف به قلم بازرگان ثروتمند و لیبرالی از اهالی کلن که مجله را تاسیس کرده بود قابل شناخت است. بازرگان با افسوس می افزاید که تحت رهبری مارکس مجله آغاز کرد به اینکه بسیار بی پروا سخن گوید. در مدتی کوتاه مجله رسماً تعطیل شد.

سال های پاریس

در ژوئن سال بعد، 1843، مارکس با ینی فن وستفالن ازدواج کرد. ینی زیبا و اشرافی مقدر بود چهره ای افسانه ای از شجاعت، هوش، وفاداری و تحمل رنج را ارائه دهد. در نوامبر همان سال آنان به پاریس عزیمت کردند و تا 1845 در آنجا سکونت گزیدند.

چرا پاریس؟ برای مارکس روشن بود که سیاست های ارتجاعی و سرکوبگرانه حاکم در آلمان او را به سکوت ناگزیر می ساخت، او نمی توانست چیزی از آینده سیاسی در آلمان بگوید یا کاری برای آن انجام دهد. او علاقه اش را به دوستان هگلی اش در دانشگاه برلین از دست داده بود و خود جنبش رو به افول نهاده بود به ویژه او به پیشنهاد آرنولدروگه، یکی از هگلیان جوان، برای ویراستاری مجله ای جدید که سالنامه های آلمانی-فرانسوی خوانده می شد به پاریس رفت.

روگه امیدوار بود که در پاریس مقالاتی به هر دو زبان آلمانی و فرانسوی از سوی نویسندگان انقلابی انتشار دهد. مارکس خیلی زود این شغل را در نامه ای به روگه پذیرفت که در آن او گفت: من از این دورویی و حماقت خسته شده ام. تاکی جملات بی خاصیت و بی خطر سر هم کنم و مواظب گفتار و کردار خود در برابر سانسور باشم. من در آلمان کاری نمی توانم انجام دهم، در آلمان فقط آدم می تواند با خودش کاذب باشد.

اما برای انتخاب پاریس دلیل دیگری هم وجود داشت، هزاران آلمانی تبعیدی و پناهجوی انقلابی در پاریس به سر می بردند. پاریس در این زمان بیش از هر شهر دیگر اروپا مأمن انواع عقاید سیاسی بود. پناهجویان و تبعدیان حکومت ها و کلیساهای سرکوبگر، از آلمان، روسیه، ایتالیا، لهستان و مجارستان، که درگیر فعالیت های ادبی، هنری و سیاسی در کشور خود بودند و در راه آزادی تمام بشریت مبارزه می کردند به این شهر روانه شده بود.

در عین حال فرانسه دستخوش تغییرات سریع و اجتماعاً شکننده انقلاب صنعتی در سراسر کشور بود، تولید و توزیع بزرگ، پیشه وران و صنعتگران دستی را از میان خیل روزافزون جمعیت بیرون می راند. حکومت فرانسه ضعیف، فاسد و تحت کنترل صاحبان صنایع ثروتمند و سرمایه داران مالی نوظهور بود. کارگران ناراضی کارخانه ها در مناطق روستایی فرانسه در شورش و اعتصاب به سر میبردند.

اما جذابیت پاریس در این بود که این شهر در دهه 1840 یعنی چندی پیش از سال انقلابی 1848 زمینه ساز نظریه های سوسیالیستی نوینی بود که با الگوهای پیشین تفکر سوسیالیستی فرانسوی و با انقلابات 1789 و 1830 و اهداف ناتمام آنها پرورش یافته بود. این جو پرتنش و محرک سال های پاریس مارکس، 45-1843 سال های تعیین کننده تکامل فکری او بودند.

مارکس در جهانی از کنش نظری و سیاسی سوسیالیستی و کمونیستی غرق شد. او با روگه از نویسندگان انقلابی سالنامه های آلمانی-فرانسوی کار می کرد. او شخصاً به مطالعه و آشنایی با بسیاری از نظریه پردازان سوسیالیست فرانسوی پرداخت. او با پی یر پرودون فرانسوی و مخاییل باکوئین روسی نظریه پرداز آنارشیست – سوسیالیست که در آینده دشمن مارکس شدند، آشنا گشت و در جلسات انجمن های کارگری – سوسیالیستی فرانسوی و آلمانی حضور یافت.

ولی مارکس منتقد بسیاری از انتقلابیان فرانسه بود. او آنان را خیالگرا می خواند بدین معنا که آنان نظریه هایی برای اصلاح جمعه می پرورانند که هرگز ممکن نبود جامه عمل پوشد، نظریه هایی که بیانگر اهداف شکوهمندی فاقد هر نوع وسیله نیل به آنهاست، نظریه هایی خیال خامی بیش نبوده و نخواهد بود.

پاریس 1844: دستنوشته های اقتصادی و فلسفی

مارکس که در طی سال های پاریس خود، بر سر دو مساله ایستادگی کرد که سبب طرح پرسش هایی شد که سوسیالیست های خیالگرا از طرح آن ناتوان بودند. مساله نخست این بود که چرا انقلاب فرانسه به شکست انجامیده بود؟ چرا اروپا به آزادی پیش از وقوع انقلاب نزدیکتر نشده بود؟ عصر روشنگری ما را بدین اندیشه برده بود که جهان می تواند به واسطه عقل، علم و فرهنگ تغییر یابد.

اما حزب ژاکوبن با کوشش برای تغییر جهان از راه حکومت هراس، کذب آن را ثابت کرد. دیدگاه هگل نیز که انقلاب فرانسه بدین سبب شکست یافت که زمان هنوز برای دیالکتیک نیل به آزادی پخته نشده بود فاقد ارزش بود زیرا هگل هیچ نشانه ای در باب اینکه از کجا بدانیم که زمان پخته شده است ارائه نداده بود.

آیا اکنون ممکن است بدانیم چه وقت زمان آن فرا میرسد، طوری که ضربه انقلابی نوینی برای آزادی به شکست نینجامد؟
دومین مساله ای که مارکس تصمیم به حل آن گرفت این بود: اهمیت و معنای انقلاب صنعتی نوین، انقلاب بزرگ فناوری در کارخانه ها، آسیاب ها، معادن، کشاورزی و حمل و نقل که زندگی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی جهان را دگرگون می کرد و ثروت های هنگفت روزافزونی برای برخی کسان و فقر گسترده و به گفته هگل در گزارش خود از جامعه مدنی، از خودبیگانگی برای دیگران فراهم می آورد چیست؟ آیا نابرابری و غیرانسانی شدن که اکنون در فرانسه و حتی در کارخانه ها و معادن دودآلود، غیربهداشتی انگلستان دیده می شد، در غیبت انقلابی برای اصلاح آنها به طور نامحدودی ادامه خواهد یافت؟ چه چیز از شکست چنین انقلابی چونان شکست انقلاب فرانسه جلوگیری خواهدکرد؟

مارکس برای پاسخ به این پرسش ها در مدتی که در پاریس بود دیوانه وار مطالعه کرد. آرنولدروگه، همکار ویراستار او، درباره مارکس در طی این مدت می گوید: او زیاد می خواند. او به شیوه های بسیار فشرده کار می کند. او استعداد شگرفی دارد که چیزهایی را در یک بازی دیالکتکی تباه کند، اما او هرگز چیزی را تمام نمی کند، او هر پاره ای از تحقیق را در اقیانوس تازه ای از کتاب ها غوطه ور می کند. او پرشورتر و شدیدتر از همیشه است، به ویژه هنگامی که سختی کار او را بیمار ساخت او سه یا حتی چهار شب پیوسته به بستر نرفته است.

مارکس واقعاً بسیار خواند. او زبان فرانسه را با خواند نتممم آثار سوسیالیست های فرانسوی که در آن هنگام در پاریس گرد آمده بودند، آموخت. او تاریخ فرانسه و آلمان را طبق رهیافت تاریخی هگل برای فهم مسائل انسانی خواند و  برای اینکه با مسائل اقتصادی مرتبط با انقلاب صنعتی آشنا شود، تمامی نظریه های مهم را در عرصه اقتصاد از سده هفدهم تا زمان خود و به ویژه ثروت ملل آدم اسمیت را مورد مطالعه قرار داد. از تمام این آثار یادداشت های مفصلی برمیداشت که برخی از آنها را با دستنوشته ای خودش می آمیخت.

در طی بهار و تابستان 1814 در پاریس برآیند این فعالیت فکری شدید مشهود شد، مارکس مقالاتی نوشت که اکنون دست نوشته های اقتصادی و فلسفی 1844 یا دست نوشته های پاریس خوانده می شوند. این دست نوشته ها در تعبیر اقتصادی تاریخ مارکس و مفهوم کلیدی مارکسیسم ادغام شده اند، مفهومی که معنای کامل خود را تنها در آخرین اثر عظیم او، کاپیتال به دست آورد.

در این ضمن نسخه های سالنامه های آلمانی-فرانسوی مجله تندرویی که مارکس و روگه سردبیر آن بودند در آوریل از سوی حکومت پروس مصادره شد.مجله توقیف شد و دستور بازداشت مارکس و روگه به محض ورود به پروس صادر گشت. نخستین شماره سالنامه ها آخرین شماره آن شد.

مارکس که اندکی بعد به کمونیسم گرویده بود، پیوندش را با روگگه که شدیداً ضد کمونیست بود، گسست. مارکس به زودی وارد هیات تحریریه به پیش، مجله انقلابی دیگر شد. در 25 فوریه 1845 به پیش به دستور مقامات فرانسوی به اتهام رادیکالیسم برانداز آن، تعطیل شد و به مارکس بیست و چهار ساعت وقت داده شد که پاریس را ترک کند. ینی ثاث منزل را فروخت و چند روز بعد به دنبال مارکس روانه گشت. گام بعدی دربدری و آوارگی رفتن به بلژیک و شهر بروکسل شد.

در دوره بروکسل، از 1845تا 1848 مارکس برخی کتب مهم را تالیف یا در تالیف آن همکاری کرد و نیز سازماندهی یک گروه بین المللی انقلابی را آغاز کرد. او به زودی به انقلابیان انگلیسی در سازمانی که اتحادبه کمونیستی خوانده می شد پیوست و رهبری این سازمان انقلابی سریعاً رو به رشد را پذیرفت. در 1847 اتحادیه کمونیست او را مامور تدارک سندی ساخت که یک ماه پیش از وقوع انقلاب 1848 پاریس انتشار یافت. این سند به بیانیه حزب کمونیست مشهور گشت.

با آغاز انقلاب در پاریس مارکس از بروکسل اخراج شد. او به پاریس انقلابی بازگشت و از آنجا به آلمان عزیمت کرد که انقلاب آنجا را نیز فراکرفت. مارکس بی درنگ روزنامه یا انقلابی به نام راینیشه نیوزنو در شهر کلن به راه انداخت اما با شکست انقلاب آلمان، مارکس بار دیگر از آلمان اخراج شد.

ینی نقره ای را که از مادربزرگ اشرافی اسکاتلندی اش به ارث برده بود به گرو گذاشت و با این پول آن دو آلمان را برای آخرین بار ترک کردند. آنان درصدد بودند که به فرانسه بازگردند اما زندگی برای آنان در پاریس ممنوع شده بود و بنابراین در پاییز 1849 به لندن حرکت کردند.

مارکس اکنون سی و یک سال و ینی سی و پنج ساله بود. مقدر بود که لندن برای باقی عمر وطن آنان باشد. آنان در فقر، سیه روزی و بیماری مدام به سر می بردند. سه تن از فرزندان شان بر اثر نداشتن پول جهت هزینه درمان مردند. با این همه مارکس به نوشتن و نقشه کشیدن برای انقلاب جهانی که در واقع آن را فراهم آورد ادامه داد. اما مقدر بود که این را او خود هرگز شاهد نباشد.

 

بیشتر بخوانیم:

 تاثیر اندیشه هگلی فوئر باخ بر مارکس و فلسفه مارکسیستی

 تحلیل هیوم از علیت و پیوند ضروری

 تحولات فرهنگی در قرون وسطی متاخر

 دولت کمال مطلوب از نظر افلاطون چیست؟

 مکتب بقراط و رابطه پزشکی و فلسفه در عهد باستان

 مساله استقراء

 وجود و این همانی اشخاص| بررسی نظر جان لاک



+ 6
مخالفم - 0

تمام حقوق مادی و معنوی این پایگاه محفوظ و متعلق به تمیم خبر می باشد.
هرگونه کپی و نقل قول از مطالب سايت با ذكر منبع بلامانع است.