لودویگ ویتگنشتاین کسی بود که به دلیل شرایط استثنایی، حلقه واسط میان مثبت گرایان منطقی نوظهور دانشگاه کمبریج در انگلستان بود و کسانی که در محفل وین در دانشگاه وین در اتریش کار میکردند و نیز حلقه واسط مثبت گرایان منطقی و فلسفه تحلیلی یعنی دو مرحله فلسفه زبان گرا بودند. وی در سال 1889 در خانواده ثروتمند بزرگی به دنیا آمد و پدرش افزون بر ثروت سرشار از فرهنگ والایی برخوردار بود.
ویتگنشتاین از کودکی شیفته اشیاء مکانیکی بود و در آغاز در اتریش و در آلمان تحصیل مهندسی کرد و سپس به انگلستان رفت و به مدت سه سال به گذراندن دوره تخصصی مهندسی هوایی پرداخت. علاقه وی سپس به ریاضیات و منطق بازگشت و در طی 1912 و 1913، دانشجوی فیلسوف انگلیسی مشهور برتراند راسل در دانشگاه کمبریج گشت.
فلسفه راسل در این ایام مانند مثبت گرایان منطقی در محفل وین، حمله به ایده آلیسم آلمانی و در مورد او واکنشی به پیدایی ایده آلیسم آلمانی در میان فیلسوفان بریتانیایی بود. حمله راسل به ما بعدالطبیعه آنان او را درگیر تحلیل داده ها کرد برای اینکه زبان تازه ای به وجود آورد که دقیقا با داده های واقعی جهان تطبیق کند.
ظاهرا در دانشگاه کمبریج بود که ویتگنشتاین آغاز به مطالعه جدی و فشرده فلسفه کرد. گزارش شده است که او با شگفتی شک فیلسوفانی که تاکنون آنان را در دوره نادانی اش می پرستیده، یعنی پیش از آنکه آثار آنها را مطالعه کند، احمق و متقلب بوده اند و نفرت انگیزترین اشتباهات را مرتکب شده اند.
در مورد خودش او حس می کرد که تکامل اندیشه های خود او در منطق با مانع این واقع برخورد کرده است که زندگی او مملو از منفورترین و حقیرترین اندیشه ها و کنش هاست. او می پرسد چگونه می توانم یک منطق دان باشم در حالی که هنوز یک انسان نشده ام؟ پیش از هر چیز دیگری من باید خودم را بپالایم. ویتگنشتاین از پایان 1913 تا آغاز جنگ جهانگیر اول در مزرعه ای در نروژ به انزوای کامل بازگشت و ثروت هنگفتی را که پس از مرگ پدرش در 1913 به میراث برده بود بر باد داد.
ویتگنشتاین به محض آغاز جنگ جهانگیر اول برای خدمت در اترش اتریش داوطلب شد و در طی سال ها خدمت خود در مقام های گوناگون، نخستین اثر عمده خود را تکمیل کرد و سپس به آن عنوان رساله منطقی-فلسفی داده شد که معمولاً از آن به عنوان تراکتاتوس یا رساله نام می برند.
رساله در 1922 انتشار یافت و کتاب مقدس مثبت گرایان منطقی در محفل وین شد که ویتگنشتاین ظاهراً بحث های فراوانی با آنان داشت. در دیباچه این کتاب جزم گرایانه 80 صفحه ای، ویتگنشتاین اعلام داشت که کتاب وی با مسائل فلسفه کلنجار می رود و هدف او نشان دادن این است که زبان برای آنچه ما بتوانیم با معنایش بدانیم حدی می گذارد.
برهان مجاب کننده ویتگنشتاین می گوید: زبان فقط هنگامی معنا دارد که داده ها را برای ما به تصویر می کشد. این دیدگاه را که مدعی است هر جمله عبارت از تصویری است، نظریه تصویری معنا خوانند. ویتگنشتاین می گوید: هر گزاره ای تصویری از واقعیت است. هرگزاره الگوی واقعیت است، آنگونه که ما فکر می کنیم هست.
در هر تصویر باید میان تصویر و اموری که بازنمایی می کند مطابقت باشد. بدین گونه گزاره های ما تا آنجا صادق اند که به نحوی از انحاء تصویری از داده های واقعی فراهم کنند و گزاره های ما تا آنجا با معنا هستند که به نحوی از انحاء تصویری از داده های ممکن فراهم کنند.
به عبارت بهتر برای اینکه زبان واقعیت را نمایش بدهد و جمله ها نماینده امور واقعی باشند، باید چیزی میان جمله و وضع واقعی مشترک باشد. گزاره هایی که در تصویر کردن داده های واقعی یا مکن به نحوی از انحاء ناتوان اند، اصلاً بی معنا و مهمل اند و ویتگنشتاین که نفرت او از فلسفه سنتی شدید است، بی درنگ به فلسفه اشاره می کند و می گوید:
اکثر گزاره ها و پرسش هایی که در آثار فلسفی دیده می شوند، کذب نیستند بلکه بی معنا و مهمل اند. در نتیجه ما نمی توانیم به پرسش هایی از این دست پاسخ بدهیم، بلکه تنها می توانیم اثبات کنیم که آنها مهمل اند. اکثر گزاره ها و پرسش های فیلسوفان ناشی از ناتوانی ما در فهم منطق زبان ماست.
مثبت گرایان منطقی به نظریه تصویری معنا جونان منبع اصل تحقیق پذیری شان می نگریستند و بنابراین از ویتگنشتاین و مثبت گرایان می پرسیم، پس برای فلسفه چه می ماند؟ ویتگنشتاین در تراکتاتوس و نیز مثبت گرایان منطقی پاسخ می دهند که فلسفه وظیفه معقول دیگری جز یک فعالیت ندارد: فلسفه متنی از یک نظریه نیست بلکه فعالیتی است.
هیچ چیز برای فلسفه برجا نمی ماند که انجام دهد جز آنکه در فعالیت افشای بی معنا بودن نظرات فیلسوفان پیشین درگیر شود. فیلسوفان نتوانسته اند حدود زبان را دریابند: که زبان معنادار تنها می تواند واقعیت را تصویر کند و بدین گونه تنها گزاره های حقیقی گزاره هایی هستند که داده های واقعی را به نحوی از انحاء تصویر می کنند و تالی منطقی آنها این است که مجموع گزاره های حقیقی با مجموع گزاره های علوم طبیعی هم سان است اما فلسفه یکی از علوم طبیعی نیست.
واژه فلسفه باید چیزی معنا دهد که فراتر یا فروتر از دانش های طبیعی قرار دارد ولی نه در کنار دانش های طبیعی و از این رو ویتگنشتاین نتیجه می گیرد: روش درست در فلسفه واقعا باید به قرار زیر می بود، هیچ چیز را نبایستی گفت مگر آنچه می تواند گفته شود یعنی گزاره های علم طبیعی و این چیزی است که قدر مشترکی با فلسفی ندارد...
به گفته ویتگنشتاین اما فیلسوفان تا کنون نفهمیده اند که اخلاق، دین و مابعدالطبیعه را نمی توان در واژه ها گنجانید. این پرسش ها که اخلاق، دین، مابعدالطبیعه می پرسند: خوبی چیست؟ خدا وجود دارد؟ واقعی چیست؟ که برا یما پنین ژرف می نمایند، واقعا بی معنا و مهمل اند. زیرا آنها هیچ داده ممکنی را تصویر نمی کنند. اما به خلاف مثبت گرایان منطقی پاسخ ویتگنشتاین به بی معنایی مابعدالطبیعه، اخلاق و دین که چنین پرسش هایی را به عنوان بی معنا و مهمل کنار می گذارند، اشاره به این موضوع های عمیقاً برانگیزنده چونان رازوری دارد، چیزهایی که منطق زبان مانع از گفتن مطبی درباره آنند، چیزهایی که فراسوی دسترسی زبان قرار دارند او میگوید چیزهایی همچون اخلاق، زیبایی شناسی و دین در قلمرو چیزهای ناگفتنی اند.
به گفته وی هرگونه تلاش برای بحث درباره آنها بی معناست و هیچ چیز نمی توان در این زمینه ها گفت که معنایی داشته باشد. وی در آخرین گزاره تراکتاتوس می گوید: آنچه درباره اش نتوان سخن گفت، می باید درباره اش خاموش ماند.
تراکتاتوس ویتگنشتاین نخستین اثر راسل در دانشگاه کمبریج را با مثبت گرایی منطقی محفل وین که سال ها بعد پدید آمد پیوند می زند. به رغم برخی اختلافات مهم در میان آنها، مشترکات شان ارزش عظیمی در فراهم آوردن چرخش زبان گرایی در فلسفه داشته است: حمله به ادعاهای مابعدالطبیعه درباره حقیقت، تاکید بر گزاره های واقعی بنیادی و نظریه زبان چون قالب معنا، تعریف و تحدید بی معنایی.
برای مدتی ویتگنشتاین ظاهراً متقاعد شده است که وی تمامی مسائل فلسفی را حل کرده است چنان که او به انجام دادن آن عزم کرده بود . او فلسفه را کنار گذاشت و به عنوان یک معلم دبستان در روستایی اتریشی کار کرد و ناموفقانه درخواست ورود به دستگاه رهبانی کاتولیک کرد، او چونان دستیار باغبانی در دیری مشغول به کار شد و خانه شکوهمندی برای یکی از خواهران خود طراحی کرد. اما در سال 1929 بهدانشگاه کمبریج بازگشت. در این دوره اقامت در کمبریج وی رهیافتی جدید و به کلی متفاوت با گذشته پدید آورد و حاصل آن کتاب دوم بزرگ او پژوهش های فلسفی بود.
او در 1939 به مقام استادی رسی و به درس گفتارهای خود برای معدودی دانشجویان ادامه داد. در بحث های فشرده با این دانشجویان، ویتگنشتاین اندیشه هایی را تدوین کرد که در 1953 دو سال پس از مرگش تحت عنوان پژوهش های فلسفی انتشار یافت.
در طی جنگ جهانی دوم وی دانشگاه را برای کار در بیمارستان های گوناگون و خدمت به مجروحان جنگی ترک گفت. گرچه به دانشگاه بازگشت، دیگر از آموزش خسته شده بود، ضمناً با نارضایی از دورویی موجودات انسانی و ناتوانی اش برای تزکیه زندگی خویش با تنی رنجور به خلوت انزوای خود بازگشت که فرصتی برای نوشتن پیدا کند. او در 1951 درگذشت.
بیشتر بخوانیم :
ماتریالیسم تاریخی به عنوان نظریه اصلی مارکسیسم
نظریه جوهرهای جسمانی و ذهنی دکارت