وحدت صورت و ماده
ارسطو صورت ها یا مثل را توهمات محض نمی داند. ارسطو در طی بیست سال تحصیل در آکادمی پیرو بی قید و شرط نظریه صورت های افلاطون بوده است و تاثیر افلاطونی در وی هنوز نیرومند بود. حمله ارسطو به اهمیت و معنای صور ابدی شناخت نیست، بلکه بر جدایی صورت یا جوهر یک چیز در قلمرو دیگری از چیز موجود واقعی است.
ارسطو می گوید هر چیز، هر جوهر خاص منفرد، یک قورباغه، یک سگ یا انسان، یک وحدت است، چیزی جدا از جوهر خودش نیست. ارسطو می گوید یک چیز وحدتی از صورت و ماده است. صورت یک چیز درون باشنده آن است. آن، صورت یا جوهر کلی و ابدی است که آن چیز با چیزهای دیگر از همان سنخ یا گونه مثلا با تمامی قورباغه ها یا سگ ها یا انسان ها سهیم است. ماده، خاصیت طبیعی هر جوهر خاص است که به وسیله صورت جوهر شکل داده می شود. ماده و صورت جنبه های جدایی ناپذیر هر جوهر معین هستند.
با ابداع اصول جدایی ناپذیر ماده و صورت، ارسطو می تواند بر دوآلیسم افلاطون، جهان های معقول و محسوس غلبه کند. در نزد ارسطو، صورت معقول و ماده محسوس، کلی و جزئی، در اشیا مفرد متحدند.
هر چیز مفرد عبارت است از ماده صورت مند. صورت مقصد یا هدفی است که ماده به آن خدمت می کند: درخت بلوط، مقصد یا هدفی است که ماده بلوط در خدمت آن است.
قوه و فعل
افزون بر اصول ماده و صورت، ارسطو قوه و فعل را ابداع می کند. اصول قوه و فعل ارسطو را قادر می سازد که تغییرات تکاملی را در جوهرها نظیر مراحل رشد ازمیوه بلوط به نهال بلوط و به بلوط بلند جثه را توجیه کند: هسته بلوط قوه ای است که به وسیله درخت بلوط فعلیت می یابد.
ارسطو رابطه نزدیک این دو دسته اصول را تصدیق می کند: او می گوید ماده اصل قوه است: صورت اصل فعلیت است. پس ما می توانیم بگوییم که درخت بلوط صورتی است که ماده بلوط از طریق مراحل تکاملی قوه به سوی فعل آن به مثابه یک درخ بلوط حرکت می کند.
افزون بر این، درخت بلوط به نوبه خود، می تواند قوه یا ماده یک خانه که فعلیت بخشی آن است باشد. به همین ترتیب ارگانیسم ها فعلیت بخش قوه جوهرهای غیر ارگانیک و خودشان قوه روح عقلانی هستند.
در نزد ارسطو عالم عبارت است از سلسله مراتبی از هستی، جوهرهای مفردی از انواع گونه های ابدی متنوع که به یکدیگر چونان ماده و صورت، قوه و فعل مرتبط اند.
علل چهارگانه
ماده و صورت، قوه و فعل؛ به دست ارسطو چونان اصول تبینی اشیاء و تغییرات آنها ابداع شدند. ارسطو به این اصول نظریه علل چهارگانه خود می افزاید. چهار اصل یا چهار نوع علت سرشت هر چیز مفردی را در عالم تعیین می کند اعم از جوهر طبیعی مثل درخت بلوط یا جوهر مصنوع انسان مثل یک خانه:
1-علت مادی (مواد و مصالح لازم برای ساخت خانه)
2- علت صوری (خانه ای که ساخته می شود، شکلی که باید فعلیت یابد)
3- علت فاعلی (کار و ابزارهایی که خانه را چونان معلول شان ایجاد می کنند)
4- علت غائی (منظوری که خانه برای آنها ساخته می شود)
بسیاری از دانشمندان معاصر در علل چهارگانه ارسطو فقط دو نوع علت متمایز می بینند: ماده (علت مادی) و صورت (علت صوری). علت فاعلی ارسطو (کار و ابزارها) چونان مرحله ای در تحقق علت صوری (صورت خانه که فعلیت می یابد). علت غایی یا هدف با علت صوری چونان فعلیت بخش هدف خانه همسان است.
نیروی پردوام اصول علیت ارسطو نگرش اوست که بنابر آن هر چیزی به طورکلی تنها هنگامی که به ادراک در می آید که به وسیله علت مادی آن تعیین شده باشد، ماده ای که مراحل شی ای از میان آن طی شده است و صورت یا الگویی که درون آن شکل گرفته است.
چنان که تحقیق ارسطو ذر تاریخ جانوران او نشان میدهد، ما جوجه جدیداً از تخم بیرون آمده را فقط هنگامی می شناسیم که علت مادی آن و مراحل تکاملی آن را در تخم مرغ و نیز صورت مرغ بالغی که در آن رشد می یابد شناخته ایم، مثلاً ما یک زندگی انسانی، مثلاً زندگی افلاطون را، فقط هنگامی می توانیم بشناسیم که ببینیم چگونه واپسین مراحل دستاوردهای او چون فیلسوف از نخستین مراحل مادی دودمان خانوادگی او، آموزش او، روابط او با سقراط، پارمنیدس، هراکلیتوس و سوفسطاییان، تجربه او از حکومت دموکراسی و اشرافی و جنگ رشد یافت.
شناخت جهان اشیا جهان مستلزم آن است که ما تکوین (علت مادی) شان و نتایجی که آنها را از طریقحلقه های بقرنج علت و معلولی با تمامی بقیه جهان مرتبط می سازد کشف کنیم.
این نگرش به عالم که در آن هر چیز به طور کلی با هر چیز دیگری چونان علت مادی یا صوری پیوند دارد ارسطو را با یزدان شناسی و به مفهوم خدا می کشاند.
عالمی که به طور کلی با تغییر یا جنبش ابدی مشخص می گردد مستلزم یک علت اولیه جنبش است که خود ناجنبیده است. این مفهومم ارسطو از خدا، چونان جنباننده ناجنبیده، چونان علت اولیه ابدی همه تغییرات و حرکت در عالم است.
اینجا ارسطو نخستین عبارت بندی فلسفی برهان جهان شناختی وجودخدا را فراهم می سازد که خدا چونان علت اولیه ضروری رشته تغییرات علّی در عالم است؛ این برهان را بعداً تامس قدیس و دکارت مورد استفاده قرار دادند.
در یزدان شناسی ارسطو خدا یک فعلیت ابدی است که سبب تغییر می شود و یک فعلیت ناب زیرا اگر جنباننده نخستین، مادی باشد، مانند هر چیز مادی در معرض تغییر خواهد بود.
خدای ارسطو، خدای یهودی و مسیحی نیست، او نه آفریننده دلربای جهان و انسان است و نه متعلق به پرستش. خدای ارسطو فقط علت اولیه حرکت در عالمی ابدی و ناآفریده است. با این همه ارسطو تحقق ناب خدا را با تفکر یا ذهن همسان می کند.
پس متعلق های تفکر خدا چه هستند؟
خدا نمی تواند متعلقات تفکر خود را که در معرض تغییر یا احساس یا هر نوع کمتری نسبت به خودش می باشد داشته باشد. بنابراین متعلق تفکر خدا فقط خودش می تواند باشد. خدا تفکر اندیشنده تفکر است.
مابعدالطبیعه ارسطو یزدان شناختی است، به این معنا که همه چیز در عالم صورت یا غایت خودش را برای محقق شدن دارد. اخلاق ارسطو که به کامل ترین وجهی در اخلاق نیکوناخوسی او عبارت بندی شده است، از این نگرش یزدان شناختی به واقعیت مایه می گیرد.
او میگوید: خیر آن چیزی است که سرشت یک چیز چونان علت صوری خود قصد می کند. خیر برای انسان کدام است؟ آن چیزی که انسان به واسطه سرشت خود در پی آن است: خوشبختی.
خوشبختی چیست؟
مردم در مورد خوشبختی اتفاق نظر ندارند. آیا خوشبختی زندگی لذت بخش، ثروت یا افتخار است؟ پاسخ ارسطو این است که ما به دنبال این هاییم زیرا فکر می کنیم که آنها موجب خوشبختی هستند، آنها فقط وسایل نیل به خوشبختی اند. خوشبختی چونان خیر اعلا برای انسان عبارت است از ایفای وظیفه اش چونان یک انسان، فعالیت روح مطابق با فضیلت.
فضیلت انسانی چیست؟
برای انسان دونوع فضیلت وجود دارد: اخلاقی و عقلانی.
ارسطو میگوید: فضیلت اخلاقی عبارت از نگهداری مهار عقلانی تمایلات و تمنیات غیر عقلانی روح است. این فضایل مانند شجاعت، اعتدال، عدالت، خویشتن داری، آزادمنشی، با عمل و تمرین رشد می کند تا اینکه چونان عادت تثبیت شوند.
ارسطو خرمندانه می گوید: ما با انجام دادن اعمال عادلانه عادل می شویم. سقراط اشتباه میگرد که می گفت فضیلت دانش است و برای انجام دادن نیکی باید نخست آن را دانست، دانش نیکی فقط در صورت تمرین و تبدیل آن به عادت می تواند بر رفتار ما تاثیر بگذارد.
وانگهی هرگونه فضایل اخلاقی حد وسط معقولانه تعیین شده میان افراط و تفریط هاست. شجاعت حد وسط میان جبن و بزدلی و بی پروایی، خویشتن داری میانگین تکبر و حقارت است.
چگونه می توان یک میانگین طلایی را تعیین کرد؟
نه با محاسبه یک روال تنگ نظرانه متوسط. تعیین میانگین مستلزم داوری معقولانه مبتنی بر ملاحظه همه واقعیت ها در موقعیت خاص است. تصمیمی من میگیرم نه ذهنی و نه شخصی است بلکه عقلانی و عینی است نسبت به موقعیت.
خوشبخی برای موجودات انسانی در فعالیت مطابق با فضایل و کمالات اخلاقی است به شرطی که فعالیت فضیلانه در طی یک عمر ادامه یابد چنان که در اخلاق نیکوماخوسی، ارسطو میگوید خیر انسان در آن است که روح او در تمامی زندگی اش در راه کمال سیر کند، زیرا همچنان که با یک گل بهار نمی شود، نیکی یک روزه یا چند روزه شخص را کامل و سعادتمند نمی سازد.
خوشبختی به نیکی های بیرونی نیز نیاز دارد، چونان تمرین فضیلت، این آسان نیست که شخص بدون وسیله، بدون کمک، بدون ثروت و قدرت سیاسی به کارهای شرافتمندانه برخیزد، برخی نیکی های بیرونی هستند که فقدان آن سعادت اعلا را ضایع می سازد. آدمی برای خوشبختی نیاز به بخت نیک، ظاهر جسمانی، خانواده، کودکان، دوستان و نوعی حکومت سیاسی مناسب دارد.
رویکرد ارسطو به فضایل اخلاقی آشکارا زاییده فرهنگ و سنن یونانی خودش می باشد ولی این رویکرد حس مشترک سالم و معتدل را نیز به نمایش می گذارد، تمرکز بر شرایط موجود و نتایج بالقوه آن و احترام به افکار عمومی و خرد اعصار که ما اکنون آن را با ارسطو گرایی تداعی می کنیم.
به خلاف فضایل اخلاقی عقلانی عبارتند از تامل در حقیقت حقایق علم، هنر، فلسفه، عقل شهودی و علم اخلاق. از آنجا که خوشبختی عبارت از تکمیل طبیعت ماست، بزرگترین خوشبختی، تکمیل بهترین و نجیب ترین جنبه طبیعت ماست، فعالیت تامل و تفکر کردن در حقیقت.
پس زندگی تاملی خیر نهایی انسان و بزرگترین خوشبختی اوست. در این برتری نهادن به زندگی تاملی و فکری، ارسطو بیانگر ارزش های افلاطونی است در حالی که وی تصدیق می کند که همه انسان ها قابلیت یا مجال عقلانی برای تامل و تعمق در حقیق و تجربه کردن این علی ترین کیفیت و خوشبختی را ندارند.
آرمان زندگی تاملی یکی از تاثیرات وارده بر زندگی عقلانی کلیسا شد، کلیسایی که در آن تامل در خدا سعادت عالیه انسان بود
بیشتر بخوانیم:
دولت کمال مطلوب از نظر افلاطون چیست؟
نظر فلاسفه در مورد آزادی اجتماعی