امروز: یکشنبه, ۲۲ مهر ۱۴۰۳ برابر با ۱۰ ربيع الآخر ۱۴۴۶ قمری و ۱۳ اکتبر ۲۰۲۴ میلادی
پنج شنبه, ۰۶ خرداد ۱۴۰۰ ۱۲:۵۰
۳
PNAZAR
نسخه چاپی

دست نوشته های اقتصادی و فلسفی مارکس

دست نوشته های اقتصادی و فلسفی مارکس
به گزارشتمیم نیوز

 ایده های اصلی دست نوشته های اقتصادی و فلسفی که در اینجا آورده شده است، ایده هایی هستند که مارکس آنها را به صورتی شتابزده و جدا از هم در تابستان  1844 نوشت.

1- وارونگی هگل اقتصاد است

چنین می نماید که مارکس هنوز نمی دانسته که چگونه از این نقطه رهسپار شود اما در فرآیند نوشتن دست نوشته های 1844، تمرکز شدید روی اقتصاد نگرش تازه ای او را به محور فلسفه هگلی بازگرداند. در دستنوشته ای تحت عنوان نقد دیالکتیک هگلی و فلسفه به طور کلی، نگرشی به چشم می خورد که پدیدار شناسی روح، به معنای بنیادین آن، یک فلسفه زندگی اقتصادی، تعبیر اقتصادی از تاریخ است.

در جایی که هگل از خارجیت یافتن رمح، یا مطلق بیگانه شده از خود خود، بیگانه شده در آگاهی انسانی، سخن می گوید او به طرزی مغشوش نه از خود خارجیت یابی و از خود بیگانگی در آگاهی انسانی، بلکه از انسان که خود را در اشیا مادی متبلور می سازد، از خود بیگانگی انسان در اشیایی که خود تولید می کند، سخن به میان می آورد.

معنای نهفته بنیادی فلسفه هگلی اقتصاد است، این کشف برجسته مارکس است. هگل وارونه شده، مطالعه خود بیگانگی انسان را از فرآورده های کار خویشتن در اقتصاد پولی سرمایه داری فراهم می کند. چنان که فوئر باخ هگل را روی دو پا قرار داد که نشان دهد که معنای بنیادین حقیقی فلسفه هگل در آن چیزی است که درباره روان شناسی انسانی گفته است.

مگر هگل در فصل مشهور درباره سرور و بنده در پدیدارشناسی روح نشان نمی دهد که شی تولید شده به دست برده چیزی خارجی و بیگانه شده است؟ اما بنده بر خارجیت یافتگی و بیگانگی فراورده های کار خود غلبه می کند و جوهر خود را در اشیا مصنوع خود بازمیشناسد و آزادی خود را در عینیت یافتن خود کشف می کند. بنده دوباره فرآورده های کار خود را از آنچه خارجیت یافته و بیگانه شده بود بازمی یابد.

مارکس بر این باور است که معنای مخفی فرایافت هگل از بیگانگی و مغلوب شدن آن اقتصاد است و این اهمیت دائمی هگل را نشان می دهد. در این دست نوشته 1844، مارکس هگل را برای درک معنای کار می ستاید: عظمت پدیدارشناسی هگلی، نخست در این حقیقت نهفته است که هگل خودآفرینی انسان را چونان فرآیندی درک می کند، عینیت یافتگان را چونان از دست دادن عین، چونان بیگانگی و فراگذاشتن از این بیگانگی در می یابد، بنابراین او جوهر کار را درک می کند و انسان عینی را چونان برآیند کار خویش تصور می کند.

افزون بر این اکنون که مارکس معنا و حقیقت اقتصادی بنیادین فلسفه هگل را دریافته است، می تواند پدیدارشناسی هگل را چونان الگویی برای گزارش خود از باخود بیگانگی کار، خوبیگانگی انسان اقتصادی در نظر گیرد. در نزد  هگل روح از جوهر حقیقی خود بیگانه می شود و سیر تاریخ فرآیند تکامل مندی است که در آن روحبه خودشناسی می رسد.

بر این الگو مارکس حقیقتی را می نشاند که هگل به صورتی رازورانه و مغشوش معرفی کرده بود: معنای راستین تاریخ این است که فرآیند تکامل مندی است که در آن انسان نوعی، کارگر، تولید کننده، آفریننده اشیا مادی و غیرمادی، جوهر خود را بازمی یابد و به خودشناسی می رسد.

مارکس اما از ایده آلیسم هگل انتقاد کرد که به جوهر انسان چونان روح می نگرد. به خلاف هگل مارکس نشان می دهد که انسان موجودی است طبیعی در جهانی از اشیا طبیعی.

گفتن این که ادمی موجودی جسمانی، زنده، واقعی، حسی، عینی و سرشار از قوای طبیعی است به این معناست که او دارای چیزهای واقعی حسی چونان چیزهایی از هستی خود یا زندگی خود اوست یا این که آدمی می تواند فقط زندگی خود را در چیزهای واقعی و حسی بیان نماید.

وانگهی هگل چونان ایده آلیستی که روح یا شعور برای او مقدم است، بر آن بود که به از خود بیگانگی می توان از راه آگاهی یا فعالیت روحانی غلبه کرد. مارکس در تندترین مخالفت اظهار می دارد که آنچه هگل پیشنهاد کرده است عبارت از غلبه محض در تفکر است که هدف خود را ایستادن در جهانی واقعی می گذارد و کاذبانه بر این باور است که آگاهی بر آن غلبه کرده است. مارکس می گوید اما غلبه ای که صرفاً به صورت تفکر است جهان بیگانه و دشمن را بلاتغییر می گذارد.

2- آدمی چونان آفریننده طبیعت و فرهنگ

مارکس می گوید آدمی چونان یک نوع موجودی طبیعی است که در طی تاریخ جهان تکامل می یابد. انسان مقدمتاً موجودی آفریننده است یا تمایلات و نیروها، استعدادها، قوای خلاق که برآیندشان را در تولید دارند. آدمی در تاریخ خود اشیا طبیعی را تبدیل و کل جهان فرهنگی را خلق کرده است.

انباشت تاریخی و طبیعی گسترده اشیا مادی و فرهنگی که آدمی تولید کرده است مظاهر یا خارجیت یافتگی یا تبلور نیروهای آفریننده انسان است. آدمی خود را در جهان فعلیت می بخشد. به زبان نیرومند خود مارکس: کل به اصطلاح تاریخ جهان چیزی جز تولید انسان به واسطه کار آدمی نیست...

به نظر مارکس تاریخ جان فرآیند رو به تکاملی است که در آن آدمی مجموعه بزرگی از چیزها را در طبیعت و در فرهنگ انسانی آفریده است و در این فرآیند، آدمی خود را عینیت یافته و خودشناسا خواهد یافت.

بنابراین برای مثال کل صنعت مدرن مصنوع آدمی است، مکانیزه شدن صنعت، خارجیت یافتن دست ها، گوش ها، چشم ها و مغزهای آدمی است. آسیاب ها، معادن، کارخانه ها و فناوری های گسترده آن، همه به واسطه آدمیان تولید شده و خارجیت یافته نیروهای آفریننده آنان است. اما آدمی خود تشخیص نمیدهد که او آفریننده جهان اشیا طبیعی و جهان فرهنگ است.

آدمی چه می بیند هنگامی که نگاه می کند که این اشیایی که خود تولید کرده است اشیایی بیگانه در جهانی بیگانه و دشمن اند که در برابر او ایستاده اند. این بدان سبب است که فعالبت مولد انسان در خدمت پول (خدا) انجام شده است نه در خود تعینی و با طیب خاطر.

نتیجه این شده است که تاریخ تولید آفریننده انسانی، تاریخ از خودبیگانگی انسان از طبیعت مولد خودش بوده است.

3- از خودبیگانگی

به نظر مارکس در دست نوشته های 1844، از خودبیگانگی انسانی چهار شکل به خود می گیرد: آدمی از فرآورده کار خود، از کنش تولید کردن، از طبیعت اجتماعی خود و از همیارات خود بیگانه می شود.

نخست، کارگر در سرمایه داری صنعتی شده، از فرآورده کار خود که مستقلا چونان چیزی بیگانه با او و خارج از او وجود دارد، بیگانه می شود. حیاتی که او به شی بخشیده است با او چونان چیزی دشمن و بیگانه رویاروی می شود.

فرآرده او مال خود او نیست بلکه مورد استفاده بیگانگان، چونان مالک خصوصی آنها قرار می گیرد و کارگر هرچه بیشتر تولید می کند ارزش بازدهی مولد او کمتر می گردد. کارگر هر چه کالا را ارزانتر تولید می کند خود به صورت کالایی حتی ارزان تر درمی آید. مزد کارگر فقط به اندازه ای است که او را برای کارکردن بعدی حفظ کند.

دو دیگر آنکه نظام سرمایه داری انسان را از فعالیت مولد او بیگانه می سازد. فعالیت او به واسطه علاقه شخصی یا خلاقیت تعیین نمی شود، بلکه چیزی است که و ناگزیر به انجام دادن آن برای زنده ماندن است. کار او کار اجباری است. در نتیجه به گفته مارکس کارگر تنها خود را خارج از خود احساس می کند و در کار خود او خارج از خودش را احساس می کند. هرچه بیشتر کار می کند کمتر انسان می شود. سرانجام او در خانه فقط کارکردهای حیوانی خوردن، آشامیدن و ارتباط جنسی را احساس می کند.

سه دیگر آنکه، جمعه سرمایه داری کارگر را از کیفیات ماهوی آدمیت بیگانه می سازد. مارکس می گوید به خلاف حیوانات که تنها برای نیازهای بی واسطه شان فعالیت می کنند، آدمی برای کل نوع بشر دانش و فرهنگ نظیر هنر، علم، فناوی تولید می کند. آدمیان چونان موجوداتی جهان روا، برای اهداف جهان روا تولید می کنند. اما نظام سرمایه داری کشش انسان را به تولید برای تمامی بشریت، به کار حیوانی، به وسیله محض ارضای نیازهای جسمانی شخصی خود فرومیکاهد.

صورت چهارم از خودبیگانگی، بیگانگی انسان از انسان است. همکار او غریبه ای است که چونان کارگری و برای فراورده های کارشان با او رقابت میکند. وانگهی هر دو از سرشت ذاتی آدمی بیگانه می شوند.

4- شهوت حرص و طمع

با این همه در جهان بیگانه شده سرمایه داری نه فقط سرمایه دار که کارگر نیز اسیر حرص و طمع، بنده در برابر سرور-پول، پول-خدای سرمایه داری است. او تحت نفود تصورات حاکم بر محیط سرمایه دار خود است که پول پس انداز می کند و بر سرمایه خود می افزاید. همانگونه که مارکس در دست نوشته های پاریس می گوید، حرص و طمع متداول را می توان بدین صورت بیان کرد:

هرچه کمتر بخوری، کمتر بیاشامی، کمتر کتاب بخوانی، کمتر به تاتر، تالار رقص، قهوه خانه بروی، کمتر بیندیشی، کمتر عشق بورزی، نظریه بپردازی، آواز بخوانی، نقاشی کنی، به ورزش و تفری حمشغول شوی، بیشتر پس انداز میکنی و گنجینه ات که نه بید و نه زنگ آن را نخواهد بلعید، سرمایه ات را بیشتر خواهد کرد. هرچه کمتر باشی، بیشتر داری... هنر، فرهنگ، گنجینه های گذشته، قدرت سیاسی (پول) همه این ها را برای خودت می توانی خریداری کنی. جذابیت پول به آن است که کاری جز آفریدن خود و خریدن خود ندارد زیرا هر چیز دیگر سرانجام خدمتکار اوست بنابراین همه شهوات و تمامی فعالیت باید در حرص و طمع ذوب شوند.

هگل شهوات انسانی را چونان نیروی محرک در جهان آدمی تشخیص داد اما مارکس این نیرو را چونان شهوت حرص به خاطر پول توصیف می کند، پول جنون آمیزی که پول را با قدرت یکی می کند. برای مارکس حرص و طمع نیروی محرک سراسر تاریخ انسانی بوده است که انسان را از جوهر انسانی اش بیگانه می سازد و او را غیر آدمی مینماید. مارکس می گید انسان به پرستش پول، چونان سروری قدر قدرت و نیرویی برانداز می ایستد که می تواند تمامی ارزش ها و مناسبات را به ضد خودشان برگرداند.

پول وفاداری را به بی وفایی، عشق را به تنفر، تنفر را به عشق، فضیلت را به پلیدی، پلیدی را به فضیلت، بنده را به سرور، سرور را به بنده، حماقت را به هوشمندی، هوشمندی را به حماقت تبدیل می کند.

5- غلبه بر از خودبیگانگی

اکنون مارکس به پرستش اجتناب ناپذیر نهایی می پردازد. چگونه می توان بر از خودبیگانگی اقتصادی غلبه کرد؟ چگونه می توان از فرآورده هایی که او جوهر خویش را در آن آفریده است دوباره برخوردار شد؟ چگونه می توان خویشتن انسان را بار دیگر به دست آورد؟ تمامی جهان با از خود بیگانگی مسخ می گردد. از خودبیگانگی هر وجهیی از زندگی انسانی را شامل می شود، سیاست، حقوق، خانواده، اخلاق، دین، همه آنچه با از خود بیگانگی بنیادی درون تولید اقتصادی راه می یابد.

از خود بیگانگی خصلت تعیین کننده تاریخ انسانی است. انسان تولید کننده که جهان طبیعت را تبدیل کرد و جهان فرهنگ را آفرید، از نیروهای آفریننده انسانی اش بیگانه می شود. به خلاف انسان هگل-روح محدود که در طی تاریخ دائماً در آگاهی در جهت آزادی پیش می رود، انسان مارکس، انسان طبیعی تولید کننده، نه در آگاهی به سمت آزادی، که به سمت بردگی رهسپار است. سیر تاریخ آدمی دائماً فزونی از خود بیگانگی را به نمایش می گذارد.

الف) کمونیسم خام

انسان می تواند بر از خودبیگانگی غلبه کند و خود را از پول جنون آور با پرداختن به انقلابی جهانی و سلب کل مالکیت خصوصی از سرمایه داران آزاد سازد اما خود بازشناسی آدمی، این هدف تاریخ جهانی با سلب مالکیت تامین نخواهد شد. در این نقطه فقط آن چیزی که مارکس کمونیسم خام می خواند یعنی مرحله گذار پیش از ظهور کمونیسم وجود تواند داشت، چیزی که مارکس به نظر می رسد با جنبه هایی از مرحله دیکتاتوری پرولتاریا هم هویت می نماید.

مارکس می گوید کمونیسم خام با تصرف تمامی کالاهای مادی از سرمایه داران وسوسه می شود و می خواهد هر آنچه نظیر استعداد را که نتواند چونان مالکیت خصوصی به تصرف درآید نابود سازد، زیرا هدف غایی و انحصارن از زندگی و هستی، تملک فیزیکی مستقیم است. این نوع کمونیسم بر حرص و طمع غلبه نیم کند، به جای آن مناسبات مالکیت خصوصی را به صورت رابطه جامعه با جهان اشیا تداوم می دهد.

افزون بر این به گفته مارکس کمونیسم خام نه تنها در جستجوی تصرف کالاهای مادی چونان مالکیت خصوصی ست که زنان را نیز در شمار مالکیت عمومی و اشتراکی قرار می دهد و آنان را غنیمت و کنیز شهوت اشتراکی مردان محسوب می کند. مارکس با تنفر می گوید برخی نظریه های کمونیستی کمونیسم خام را چونان هدف انقلاب می دانند. آنان خواستار الفبای مالکیت خصوصی در مالکیت اشتراکی هستند، مارکس اما می گوید این پول جنون آورد را ملغی نمی سازد بلکه به صورت شرم آوری به آن ادامه می دهد. مارکس کمونیسم خام را صرفا صورت دیگری از دنائت مالکیت خصوصی تلقی می کند.

ب) کمونیسم نهایی

پس از انقضای مرحله کمونیسم خام؛ زمان کمونیسم نهایی فراخواهد رسید که مارکس آن را انسان محوری ایجابی می خواند. انسان نیروهای بیگانه شده خویش و کلیت اشیایی که آفریده باز می یابد. حرص برای پول و مالکیت خصوصی مغلوب خواهد شد. کار مشقت بار ملغی خواهد شد و جای خود را به فعالیت آزاد، شادی بخش و مولد خواهد داد و پایان از خودبیگانگی اقتصادی به معنای الغای تمامی شکل های بیگانگی انسان از جوهر انسانی خوبش خواهد بود.

تمامی مناسبات انسانی دیگر که در آن انسان به صورت بیگانگی از جوهر انسانی خویش گذرانده است پایان خواهد یافت. دولت، خانواده، حقوق، دین، اخلاق، تمامی این نهادها که به نظر مارکس صور اسارت آدمی به سرمایه داری پول-خدا هستند از میان برخواهند خواست. آدمی در این نهادها یک زندگی پست، اجباری، بینوا و تحقیرآمیز و در بیگانگی از جوهر اجتماعی آزاد، آفریننده و مولد را می گذراند. پس خود را از اسارت در این نهادها رها خواهد کرد و در جهان کمونیستی آینده در وحدت انسان و طبیعت به سر خواهد برد.

 

بیشتر بخوانیم:

 اندیشه های بنیادین ارنست بلوخ

 ماتریالیسم مکانیکی توماس هابز/اهمیت هندسه در فلسفه هابز

 نظر فلاسفه در مورد آزادی اجتماعی

 مکاتب سقراطی (مکتب مگارا، مکتب کلبیان، کورنائیان)

 تحلیل هیوم از علیت و پیوند ضروری

 تحلیل وجود به زبان ساده



+ 3
مخالفم - 0

تمام حقوق مادی و معنوی این پایگاه محفوظ و متعلق به تمیم خبر می باشد.
هرگونه کپی و نقل قول از مطالب سايت با ذكر منبع بلامانع است.