هگل در شاهکار خود، پدیده شناسی روح میکوشد روح انسانی را در زمان حاضر با نگاه به حرکت تکاملی اش، به ریشه هایش در گذشته بشناسد.
پدیده شناسی روح زندگی نامه ای را معرفی می کند، نه از شخص خاصی بلکه از روح بشریت در سده های دیرین، چگونه به پیدایی می آید، رشد می کند، با کوشش اش، ارج گذای اش و فلسفیدن اش به دوره بلوغ پای می گذارد.
هگل انواع جهان بینی ها، ایمان های دینی، نگرش های فلسفی مورد اعتقاد انسان ها را پیش شما خواهد گشود و حقایقی را که آنان مدعی کشف آنند معرفی خواهد کرد.
هگل خواهد گفت چه نوع اشخاصی و تحت چه شرایطی به این جهان بینی ها باور داشتند اما این را نیز نشان خواهد داد که چگونه هر فلسفه ای در تاریخ روح انسانی، هنگامی که اشاعه یافت، با گذشت زمان، محدودیت های خود را افشا می کند و نشان میدهد که حقیقتی جزئی، یک سویی، تحریف شده و ناکافی است.
در نتیجه هر فلسفه ای گذرا، تنگ نظر و به لحاظ دیالکتیکی به دیدگاه مخالفی که معرف سوی دیگر مساله است تبدیل می شود و خود را بر آنچه فلسفه نخست از آن غفلت کرده بود استوار می سازد
اما در طی زمان معلوم خواهد شد که این دیدگاه مخالف نیز در نفی فلسفه نخستین، محدود، جزوی و یک سویی بوده است. پس دیدگاه نوینی پدید خواهد آمد که این دو فلسفه مخالف را در حقیقت کامل تری ترکیب خواهد کرد. اما دیدگاه ترکیب شده جدید نیز در طی زمان محدودیت های خود را نشان خواهد داد و باز دیدگاه مخالفی پیدامی شود که کمبودهای آن را بازگو کند و الی آخر... تا سرانجام از مجموع آنها نگرش فراگیری فراهم می آید که به کل حقیقت دست می یابد.
1- تاریخ فلسفه
هگل با دیباچه مشهور خود بر پدیده شناسی روح، با سخن از تاریخ چونان بخش قاطعی از زندگی نامه روح انسانی آغاز می کند. او می گوید که در تاریخ فلسفه نظام های فلسفی مختلف با یکدیگر رقابت و مبارزه می کنند، هر یک مدعی است که یگانه حقیقت را یافته است، هر یکادعای دیگری را در یافتن حقیقت تکذیب می کند.
ما شاهد مبارزات شدید فلسفه های متضاد بوده ایم که با منازعه میان فلسفه های هراکلیتوس و پارمانیدس آغاز می کنند. ما افلاطون را در مقابل سوفسطاییان، دکارت را علیه تجربه گرایان و مدرسیان کاتولیک و هیوم را علیه دکارت، کانت را علیه هیوم داشته ایم.
هگل گوشزد می سازد که پیروان نحله فلسفی خاصی به این باور می رسند که حقیقتی فلسفی را از آن گرفتهاند و در نتیجه هر فلسفه دیگر را نادرست می دانند و سعی می کنند آن را بی اعتبار جلوه دهند. این اشخاص پرشور و غیور این تصور را اشاعه می دهند که حقیقت فلسفی می تواند به صورت ثابت، جامد، ساکن،تمام شده و نهایی برسد، آنان بر این باورند که فلسفه خاصی می تواند به این حقیقت نهایی نائل گردد و باید از چنین فلسفه ای در برابر هر نظر مخالفی دفاع کرد.
هگل می گوید این گونه کسان درک نمی کنند که مخالفت میان فیلسوفان، هنگامی که به قدر کفایت درک شود نشانه تناقض نیست بلکه حاکی از رشد و تکامل حقیقت است.
اختلاف نظام های فلسفی متفاوت را نباید چونان جنگ آنها با یکدیگر بلکه چونان عناصر یک وحدت اندام وار تلقی کرد. هگل برای معرفی این نگرش کاملی به فلسفه به یکی از استعاره های مشهور خود دست می یازد: او می گوید که تاریخ فلسفه را میتوان با درخت زنده، بالنده و میوه ده قیاس کرد، فیلسوفان مختلف مانند مراحل رشد جوانه، شکوفه و میوه هستند. جوانه و شکوفه نفی می شوند که راه را برای پیدایی میوه باز کنند، ما آنها را کذب نمی دانیم بلکه چونان جزئی از فرایند اندام وار تلقی می کنیم. بنابراین آنها هر یک جزء ضروری رشد اندام وار و وحدت تمامی فلسفه ها هستند.
به عبارت مشهور هگل: هنگامی که شکوفه ها پدیدار می شود، جوانه ها از میان می رود و شاید بتوان گفت که شکوفه جوانه را باطل می کند و به همین سان، با پیدایی میوه ممکن است تصر کرد که شکوفه شکل کاذبانه وجود گیاه است زیرا میوه چونان طبیعت حقیقی درخت در جای شکوفه پدید می آید اما فعالیت بی وقفه طبیعت ذاتی خودشان، آنها را هم زمان به صورت لحظات وحدتی ارگانیک درمی آورد و بدین گونه صرفاً با یکدیگر متضاد نیستند بلکه هر یک به همان اندازه ضروری است که دیگری و این ضرورت یکسان تمامی لحظات زندگی کل را تشکیل میدهد اما تضاد میان نظام های فلسفی معمولاً بدین گونه تصور نمی شود.
مراد هگل البته دقیقا این است که فلسفه های متضاد را چگونه باید فهمید. هر یک جای دیری را اشغال می کند اما یکدیگر را تکذیب نیمکنند. هر یک مرحله ای ضروری در تکامل حقیقت کلی هستند، هر مرحله بیانگر یا فاش کننده دیالکتیکی روح مطلق به رشد روح محدود انسانی می باشند.
2- ارگانیسم گرایی
چگونه است که هگل فلسفه را به واسطه این استعاره رشد زیست شناختی و تغییر تکاملی بررسی می کند؟ مادر دکارت یا در هیوم در این مورد تذکری ندیدیم. پاسخ این است که هنگامی که هیوم رساله خود را در 1738 می نوشت، جهان علمی هنوز محدود به فیزیک نیوتنی بود. اما در دوره هگل (1806) تغییرات مهمی در زندگی فرهنگی اروپا در فاصله این سال ها صورت گرفته بود.
در حوزه علم، علوم زیستی در حال شکوفایی است. هگل تحت تاثیر مفاهیم بنیادی ارگانیسم به مثابه وحدت سلسله مراتبی اجزا است که در آن هر جزء مانند قلب، کبد و شش ها در بدن انسانی، نقش ضروری در ادامه زندگی کل ایفا می کند و لی اجزا چونان ذرات یا اتم های مستقل وجود یا نقشی ندارند. برعکس هر یک از اجزا وابسته یک ارگانیسم است و نقش هایی در خدمت ارگانیسم چونان یک کل دارند.
بدین گونه هگل نماینده اولیه نظریه ارگانیسم گرایی است که مدعی است یک ارگانیسم چونان وحدن رو به تکامل اجزا مرتبط و دارای سلسله مراتبی است که به زندگی کل خدمت می کند، الگویی است برای فهم شخصیت انسانی، جوامع و نهادهای آنها، فلسفه و تاریخ.
از دوران هگل به بعد سایر اندیشه های فلسفی سده نوزدهم تحت تاثیر این مفهوم جدید مسلط وحدت و تمامیت کارکردی ارگانیسم بود و از آن برای فهم تکامل تفکر انسانی، جامعه انسانی و رشد نهادهای انسانی سود جست.
منبع حتی متنفذتر دیگر اندیشه ارگانیسم گرایی عمدتاً فیلسوفان و هرنمندان رمانتیک بودند که با نظرات اتومیستی، ماشین گرایانه و خردگرایانه درباره انسان و طبیعت روشنگران آگاهانه مخالفت می کردند.
کانت مفاهیم از پیشی و سایر قالب های آگاهی را چونان وحدتی اندام وار (ارگانیک) در نظر می گرفت، گونه طبیعت را تمامیتی اندام وار می دانست، شاعران رمانتیک، شله گل، وردزورث و کلریج هنر راستین را چونان رسیدن به وحدت ارگانیک از میان کثرت تلقی می کردند، فیلسوفان اجتماعی نظیر روسو، هردرو بورکه به جامعه نه همچون مفردات ذرهگانی (اتمیک) بلکه چونان وحدتی اندام وار (ارگانیک) می نگریستند.
3- تاریخ گرایی
در این استعاره زیست شناختی واحد، هگل مفهوم دیگری نیز ابداع می کند که برای دکارت یا برای هیوم اهمیت و معنایی ندارد، اهمیت این مفهوم جدید در بررسی تاریخ است که همراه با الگوی ارگانیسم (اندام وارگی) شیوه ای متداول در بررسی هر وجهی از تجربه و دانش در طی سال های زیادی از سده های نوزدهم و بیستم می گردد.
نگاه به تاریخ از این دیدگاه که در استعاره هگل پدید می آید تاریخ گرایی خوانده می شود. تاریخ گرایی مدعی است که فهم هر وجه از زندگی انسانی باید مقدمتاً به تاریخ آن، تکوین آن یا ریشه های ان معطوف گردد نه به مشاهده تجربی آن چنان که اکنون متداول است. تاریخ گرایی بر آن است که شناسایی کافی هر پدیدهانسانی باید بر بررسی تاریخی استوار باشد.
و آیا این همان چیزی نیست که هگل در استعاره جوانه-شکوفه- میوه خود درباره فلسفه گفت؟ هگل گفته است که برای فهم هر فلسفه خاص فقط به خود آن، به طور جداگانه و گسسته از پایه تاریخی آن نگاه نکنید. به آن چونان جزئی از تکامل تاریخی فلسفه نگاه کنید و خواهید دید که چرا برای این فیلسوفی که به دنبال او آمد طرز فکری متفاوت از فیلسوف پیش از خود ضروری خواهدبود، چرا که او کمبودها، محدودیت ها، ضعف ها و اشتباهات استدلال او را یافته است.
این در فلسفه به چه معناست؟ این بدین معناست که هگل شیوه جدیدی در نگریستن به فلسفه، شیوه تاریخ گرایانه نگاه فلسفی را به دنیا آورده است. فلسفه را نمی توان چنان که افلاطون یا دکارت یا هیوم فهمیدند، فهمید. فلسفه را باید در تحول تاریخی اش، با تمامی تناقض هایی که در فرایند تکاملی نقش های ضروری شان را ایفا می کنند، فهمید.
پس معنای فلسفه را فقط می توان در تکامل تاریخی خود آن یافت: فلسفه، تاریخ فلسفه است.
4- حقیقت به مثابه فاعل یا سوژه و نیز جوهر
اکنون هگل در دیباچه پدیده شناسی روح به معرفی آن چیزی می پردازد که از فلسفه خود او مستفاد می شود: مشاهده این واقع دشوار نیست که عصر ما یک زمان زایش است و یک دوره گذار. روح انسان از نظم کهن چیزهای تاکنون متداول و از شیوه های تفکر کهن دارد می گسلد...
از این عبارت منظور هگل را از آستانه در می یابیم. او و زمان او در آستانه دری ایستاده اند که به جهان نو گشوده می شود. هگل به ما معنای تغییر، رشد، پیشرفت، معنای پخته شدن فرایندی را میدهد که اکنون مستعد تغییری کیفی است. این دقیقاً آن چیزی است که او چونان تغییراتی توصیف می کند که فرایند آبستنی به مرحله زایمان می رسد.
این همچون قضیه تولد یک کودک است، پس از دوره طولانی رشد در سکوت، ادامه رشد تدریجی در اندازه، در تغییر کمی، ناگهان با نخستین دم زدن-گسستی در فرایند، تغییری کیفی به وجود می آید، و کودک پا به عرصه حیات می گذارد.
این یکی از قطعات بسیار مشهور در نوشته های هگل است که کارل مارکس برای رساندن منظور خودش از آن سود می جوید، او به این طعه به مثابه وصیف مناسبی برای گذار زایمان کمونیسم از جهان سرمایه داری می نگرد.
اما هگل چگونه کمک خود را به فلسفه توصیف می کند؟
هگل بر این باور است که اکنون زمان آن فرارسیده که وی فلسفه ای را ارائه دهد که نه فقط از چیرهای برون ذهنی، از جوهرها و خواص آنها، سخن به میان آورد، کاری که مدرسیان و دکارت انجام داده بودند، بلکه میپذیرد که فاعل شناسایی، آگاهی انسانی تا حدی شیئی را که شناخته است خلق می کند.
هگل خود را بر کانت متکی می سازد، این چرخشگاه یا نقطه عطف کانتی در فلسفه بود. هگل می گوید حقیقت نه فقط حقیقت جوهرهات، بلکه همچنین حقیقتی است که فاعل شناسایی فراهم کرده است. هگل می گوید زمان آن دیگرگذشته است که درباره حقیقت مستقل از جوهرهای جسمانی یا روحانی سخن بگوییم، بدون قبول این که هر حقیقت فقط حقیقتی است که به واسطه یک فاعل زنده در زمان خود خلق و فهمیده شده است.
حقیقت زنده، بالنده و متغیر است، این حقیقت روح انسانی است که به گونه ای دیالکتیکی در طی سده ها از طریق تمامی فیلسوفان در تاریخ روح انسانی تکامل یافته است.
وظیفه نوین فلسفه و وظیفه خود او اکنون روشن است، باید تمامی رویکردهای مختلف، باورهای دینی و فلسفه ها در تاریخ دور و دراز فاعل انسانی را در جست و جوی حقیقت گرد هم آورد و آنها را در تمامیتی اندام وار و ارگانیک در یک وحدت کثرت واحد یعنی در نظام دیالکتیکی واحدی متحد کرد که یک علم نظام مند تشکیل دهند.
بیشتر بخوانیم:
تکامل خودآگاهی در پدیدار شناسی روح هگل