در طی تابستان 1844، ینی مارکس پاریس را ترک گفت و با نوزاد خود به تری یر بازگشت و از مادر خود و مادر مارکس که در این هنگام هر دو بیوه بودند دیدار کرد. ینی سلامت خود را بر اثر تنش ها، بحران ها و فقر خردکننده زندگی اش با مارکس از دست داده بود و با این همه او وفادارانه در خدمت شوهر خود بود و چونان یک منشی از دست نوشته های او رونوشت برمیداشت و مکاتبات او را تنظیم می کرد. او شتابان در قلمرو فلسفه و سیاست انقلابی صاحب نظر شد. تحقیقات در باره ینی حاکی از آن است که او مولف واقعی مقالات متعددی است که به مارکس منسوی شده بود.
آشنایی مارکس با انگلس
هنگامی که ینی در سپتامبر 1844 به پاریس بازگشت، متوجه شد که مارکس با فریدریش انگلس دورستی برقرار کرده است، دوستی ای آن چنان پابرجا که در کوتاه زمان به یکی از دوستی های افسانه ای زمان های اخیر شد. مارکس و انگلس قدر مشترک بسیار داشتند. آنان تقریباً هم سن بودند، انگلس تنها دو سال کوچکتر از مارکس بود.
آن دو از قشر بالایی طبقه متوسط بودند، هر دو شعر می نوشتند، هر دو در جناح چپ هگلیان جوان فعالیت می کردند و به کمونیسم و سیاست انقلابی گرویدند. اما اسلوب های فکری و شخصی آن دو بسیار متفاوت بود.
مارکس ذهنی نظری، خلاق و مؤلف داشت در حالی که انگلس کارورز و تجربی بود. مارکس درون گرا، درگیر شونده و تحکم کننده بود در حالی که انگلس خلقی متعادل و برون گرا داشت. مارکس مرد خانواده بود و انگلس با زنان متعدد رابطه داشت و هرگز ازدواج نکرد.
فریدریش انگلس فرزند خانواده ثروتمندی از صاحبان نساجی در راینلند آلمان بود. او در تمام عمر به همان شغل خانوادگی اشتغال داشت و علاقه اش بیشتر به اقتصاد بود. انگلس در طی یک سال خدمت نظام در برلین با هگلیان چپ جوان در دانشگاه برلین آشنایی و الفت یافت.
در این فضای مهیح او به سرعت به چپ گروید و رسالاتی برای نشریات چپ نظیر سالنامه های آلمانی-فرانسوی مارکس و روگه می نوشت و نیز آغاز به گردآوری اطلاعاتی درباره آن چیزی کرد که زمینه شیواترین اثرش، وضع طبقه کارگر در انگلستان شد. این اثر تحلیل دقیق و مفصلی بود که کیفرخواست شدیدی درباره هزینه های نخستین مراحل سرمایه داری از کار درآمد.
انگلس در پایان خدمت نظام خود در برلین، یک سال در انگلستان در شعبه تجارت خانه پدرش در منچستر گذراند و در راه بازگشت به آلمان در پاریس متوقف شد که در آنجا روز 25 آگوست 1844 در قهوه خانه ای با مارکس دیدار کرد. آنان در طی گفتگویی ده روزه، تصمیم گرفتند در مورد انتشار جزوه ای همکاری کنند که کتابی سیصد صفحه ای تحت عنوان خانواده مقدس از کار درآمد.
پیش از آن که کتاب پایان یابد مارکس از پاریس اخراج و به بروکسل نقل مکان کرد. انگلس نیز بلافاصله به مارکس پیوست و هر دو در سپتامبر 1845 کار نقد هگلیان جوان را به صورت اثر مهمی تحت عنوان ایدئولوژی آلمانی آغاز کردند.
ایدئولوژی آلمانی و آغاز مارکسیسم علمی
برای آشنایی با مارکس آنچه به ویژه درباره ایدئولوژی آلمانی اهمیت دارد گسست فکری میان آن و دستنوشته های اقتصادی و فلسفی 1844 است. در ایدئولوژی آلمانی، چندی پس از دست نوشته های 1844 نخستین عبارت بندی به اصطلاح مارکسیسم بالغ به پیدایی می آید که در آن نظریه انسان از خود بیگانه که مضمون اصلی دست نوشته های 1844 بوده است، در این هنگام چونان فرایافتی از فیلسوفان هگلی چپ گم می شود و می توان گفت که فاقد ارزش می گردد.
مارکسیسم بالغ در ایدئولوژی آلمانی به جای خود خویشتن، جوهر انسانی و هینیت یافتن آن در اشیاء تولید شده و بیگانگی انسان از خویشتن و علاقه انسان محورانه به خود بازشناسی، از روابط اجتماعی، منافع طبقاتی، از کار علیه سرمایه، از پرولتاریا در مقابل بورژوازی سخن می گوید، از شیوه ها و نیروهای تولید، از زیربنای اقتصادی و روبسنای ایدئولوژیک صحبت می کند و قوانین علمی را جایگزین نظریه های فلسفی می سازد.
روش دیالکتیکی
در این ضمن فلسفه مدرن آلمانی که در امتداد و در ادامه فلسفه سده هجدهم فرانسه شکل گرفته بود در هگل به اوج خود رسید. به گفته انگلس طرح دوباره دیالکتیک چونان عالی ترین شیوه تفکر، بزرگترین مزیت این فلسفه بود. کانت کار خود را با نقد ثبات منظومه شمسی نیوتن و دوام ابدی آن پس از تکان اولیه معروف که یک بار داده شده بود، آغاز کرد و پیدایش خورشید و تمام سیارات از درون توده سابی شکل سرگردان را برآیند پروسه ای تاریخی اعلام کرد و هم زمان نتیجه گرفت که این مبدأ پیدایش مشخص شده برای منظومه شمسی، مرگ آتی آن را نیز ضروری خواهد ساخت.
مظریه کانت را لاپلاس 50 سال بعد با قوانین ریاضی به ثبوت رسانید و سپس 50 سال دیگر گذشت که دوربین طیف نما موجودیت چنین توده ها یگازی گدازنده را در فضا با درجات مختفی از تکاثف ثابت نمود.
این روش نوین آلمانی در نظام هگلی به اوج خود رسید. در این نظام برای نخستین بار کل هستی طبیعی، تاریخی و ذهنی به صورت یک فرآیند یا به عبارت دقیق تر، چونان جنبش، تغییر و تحول و پیشرفت مدام نمایانده شده است. از این منظر تاریخ نوع بشر دیگر نه چون سیر متلاطم کنش های بی معنا و خشونت آمیز بلکه چونان جریان تکامل خود بشریت در نظر گرفته می شود.
اگر چه کانت و هگل جامع الاطراف ترین ذهن دوران خود بودند اولاً به دلیل دامنه محدود و دانش خویش ثانیاً به جهت دامنه و عمق محدود دانش و دریافت های زمانه شان در تنگنا بودند. به این ها محدودیت سومی هم باید افزود. هگل یک ایده آلیسن بود. نزد او اندیشه های درون مغزش تصاویر کم و بیش انتزاعی فرآیندها و اشیاء واقعی نبودند بلکه برعکس اشیاء و تکامل شان فقط تصاویر تحقق یافته ایده ای بودند که در جایی از ازل، پیش از آنکه جهانی در میان باشد وجود داشت است.
نظام هگلی از یک سو اصل بنیادی آن درکی بود که تاریخ انسانی را یک فرآیند تکاملی می دانست که به دلیل همین ویژگی اش نمی توان در کشف هیچ به اصطلاح حقیقت مطلقی برای آن حد نهایی عقلایی قائل شد، از سوی دیگر دستگاهی از معرفت تاریخی و طبیعی که یک بار برای همیشه همه چیز را دریابد با قانون بنیادی منطقی دیالکتیکی در تناقض است. مشاهده تناقض بنیادی در ایده آلیسم آلمانی ضرورتاً منجر به بازگشت ماتریالیسم و به طریق اولی به پیدایی ماتریالیسم دیالکتیکی مارکس و دوست و همرزمش انگلس شد. از سوی دیگر ماتریالیسم کهن و به ویژه ماتریالیست های سده هجدهم فرانسه به کل تاریخ گذشته همچون انبوه نارسی از ناعقلانیت و آشوب می نگریستند.
در حالی که درک ماتریالیستی-دیالکتیکی تاریخ در انطباق با تاریخ جامعه از این موضوع آغاز می کند که تولید وسایل معیشت زندگی انسان و در کنار آن، مبادله محصولات تولید شده اساس کل ساخت اجتماعی در هر جامعه ای است که در تاریخ به پیدایی آمده است؛ از این دیدگاه علل نهایی تمامی تغییرات اجتماعی و دگرگونی های سیاسی نه در مغز آدمی و نه درک روزافزون انسان ها در مورد عدالت و حقیقت جاودانی، بلکه باید در تحولات شیوه های تولید و مبادله جست و جو گردد.
بیشتر بخوانیم:
لایب نیتس، از بنیانگذاران دیالکتیک ایده آلیستی
نظریه شناخت و خرد گرایی دکارت؛ روش ریاضی و شک
کتاب ابن سینا و چپ ارسطویی بلوخ
مکتب شک گرایی در باستان و نمایندگان برجسته آن